part 17

769 81 4
                                    



به محض خروج از خونه ی سونگمین و جونگین ، سوار ماشینش شد و قبل از انجام هر کاری ماسکش رو به صورتش زد و به طرف باری که صاحبش شده بود رفت. 
فلیکس دنسری بود که حتی یک بار هم اجازه ی زیر خوابی به هیچ کدوم از اون مرد های مست رو نداده و به غیر از هیونجین هیچ کس نتونسته بود بهش دست پیدا کنه. 
ماشینش رو توی پارکینگ پارک کرد و به طرف اسانسور مخصوصش رفت. 
دکمه ی اتاقش رفت و تا در ها خواستن بسته بشن ، پایی بین دو تیغه ی اهنی قرار گرفت و هر کدوم از اون ها به طرفی رفتن. 
اخمی کرد و متعجب سرش رو بالا اورد و به شخصی که رو به روش ایستاده بود نگاه کرد. 
با دیدن چهره ی هیونجین ، اخمی کرد و گفت : تو چطوری اومدی اینجا ؟
نیشخندی زد و وارد اسانسور شد. 
یکی از ابروهاش رو بالا داد و به چشم های زیبا و کشیده ی فلیکس که داشتن دلش رو میبردن نگاه کرد و گفت : چرا ازم متنفری ؟ چشماش رو ریز کرد و گفت : چی ؟
در های اسانسور بسته شدن و به طرف طبقه ی مورد نظر فلیکس حرکت کرد. 
دستاش رو از دو طرف صورت فلیکس عبور داد و به بدنه ی فلزی چسبوندش و در فاصله ی نزدیک بهش لب زد : چرا ازم متنفری .. دیشب وقتی توی تراس بودیم بهم گفتی ازم متنفری ... 
با چشم هایی که مدام دودو میزد و بین چشم های هیونجین در گردش بود ، لب زد : چرا نباید از ادمی مثل تو متنفر باشم ؟ هر چی نباشه تو صاحب باری هستی که رقیب منه .. اینطور نیست ؟
کمی مکث کرد و ادامه داد : البته .. هیچ کدوم از شماها در حد من نیستین .. خودتونو جر واجرم کنین نمیتونین به من برسین میدونی چرا ؟ هیونجین با پرویی تموم لب زد : چرا ؟
دستاش رو روی صورت هیونجین گذاشت و با شست شروع به نواز گونه ی اصلاح شده اش کرد و گفت : چون شماها مثل من جوون نیستین و بدنی که مورد پسند مشتری ها باشه رو ندارین. 
زیر چشمی نگاهی به دست فلیکس انداخت و از نرمی پوستش حظ کرد. 
یکی از دستاش رو از روی دیوار برداشت و روی دست فلیکس گذاشت و از روی گونه اش برش داشت. 
فلیکس با قلبی که توی دهنش میزد و حس میکرد هیونجین داره صداش رو میشنوه ، به مرد نگاه کرد و منتظر کاری که میخواست انجام بده موند.  دست فلیکس رو به طرف لباش برد و کمی دهنش رو باز کرد و مک اروم به دست ظریفش زد و گفت : درسته .. تو حتی منی که نامزد دارمم اغوا میکنی. 
اخم غلیظی کرد و دستش رو از بین دست های هیونجین بیرون کشید و گفت : حالم ازت بهم میخوره. 
و با مشت محکم به دست هیونجین کوبید و از اونجایی که در اسانسور باز شده بود ، ازش خارج شد و به طرف تاقش رفت. 
هیونجین لبخندی زد و متقابلا از اسانسور خارج شد و پشت سر فلیکس راه افتاد. 
کلیداش رو از توی جیبش در اورد و در اتاقش رو باز کرد. 
هیونجین با لبخندی روی اعصاب گفت : چرا در اتاقت رو قفل میکنی ؟
چشماش رو توی حدقه چرخوند و با ارنج تویشکم مرد پشتت کوبید و گفت : از من فاصله بگیر .. خوشم نمیاد بدن کثیفت بهم بخوره. 
و با اتمام حرفش وارد اتاقش شد. 
دستش رو روی جای ضربه گذاشت و همانطور که وارد اتاق میشد لب زد : مشتریات میدونن اینقدر وحشی هستی ؟
با عصبانیت کلیداش رو روی میزش کوبید و به طرف هیونجین برگشت و با لحنی روی مخ گفت :
نامزدت میدونه دنبال مردای دیگه راه میوفتی ؟ نیشخندی زد و گفت : میدونستی عاشق پسرایی مثل توعم ؟
کتش رو در اورد و با چشم های وحشیش به هیونجین نگاه کرد و لب زد : ولی تو میدونستی من از مردایی مثل تو متنفرم ؟
کم اورد ... پسر رو به روش نه تنها به سوالاتش جواب نداده بود بلکه مدام سوال هم میپرسید..  به طرف فلیکس رفت و گفت : فقط میخوام بدونم چرا پسری که به عمرم ندیدمش ازم متنفره. 
ابرویی بالا داد و با چشم هایی که توسط خط چشم و مداد چشم سیاه شده بودن ، به مرد رو به روش نگاه کرد و گفت : چرا باید از کسی که منو ندیده متنفر باشم ؟ حتما من و دیدی و یه گوهی خوردی که اینقدر ازت متنفرم و دلم میخواد سر به تن کثیفت نباشه. 
اینقدر حرفش رو با حرص بیان کرد که رگ های گردنش زد بیرون. 
هیونجین اخمی کرد و دستش رو بالا اورد و خواست ماسک فلیکس رو از روی صورتش برداره که فلیکس لگد محکمی توی شکمش زد و گفت : گمشو بیرون عوضی ... از اینجا برو بیرون هوانگ هیونجین .. حالم بهم میخوره وقتی میبینمت .. تک تک ثانیه های زندگیم با دیدنت به گا میره .. برو گمشو ... برو پیش نامزدت .. برو به زندگیت برس. 
به فلیکس نگاهی انداخت و برخلاف حرفش بهطرفش رفت و دستاش رو گرفت و روی میز خوابوندش. 
تکونی خورد تا خودش رو ازاد کنه ولی موفق نشد چرا که هیونجین اونقدر محکم دستاش رو گرفته بود تا اجازه ی هر گونه حرکت رو ازش بگیره. 
پاهای فلیکس که مدام تکون میخوردن رو بین پاهای خودش گرفت و گفت : اگر نمیخوای ماسکت رو دربیارم اروم بگیر. 
به اجبار دست از تقلا برداشت و توی چشم های مرد مقابلش چشم دوخت. 
هیونجین با اخم لب زد : نمیدونم کی هستی و نمیدونم چرا اینقدر ازم متنفری .. اومده بودم تا دلیل این نفرت رو بفهمم ولی انگار قرار نیست بهم بگی پس مهم نیست دیگه ... از الان هرکاری برای نابود کردنت انجام میدم .. دلم میخواد اونروزی که بیای التماسم کنی و جلوم زانو بزنی

هرچه زود تر برسه ... ولی من ولت نمیکنم ..
اونقدر میام و میرم تا هر روز ببینمت و باهات حرف بزنم .. چون چشم های تو با اینکه ارایششون کردی ، شبیه چشم های کسیه که من بهش ظلم بدی کردی و از زیر یک مشت خاک خوابیده .. حتی اگر شده باشه تو رو عاشق خودم میکنم. .. فکر نکن نه سال نشستم و نگات کردم به معنی اینکه هیچ کاری از دستم برنمیاد .. اتفاقا برعکس .. خیلی راحت تر از اونچیزی که فکر کنی میتونم نابودت کنم .. 
چشماش در انی خیس شدن .. حرف های هیونجین اشاره ی غیر مستقیم به خودش بود و کاملا مشخص بود داره از کی حرف میزنه. 
حق با هیونجین بود .. اون خیلی راحت میتونست رقیباش رو نابود کنه ولی فلیکس رقیب نبود و هیونجین اینو بد برداشت کرد. 
با لحنی پر از بغض لب زد : دستامو ول کن. 
11
با این حرف فلیکس نگاهی به بدن نحیفش انداخت و لب زد : در ضمن ... خیلی مراقب بدنت باش ..
چون دوست دارم اونقدر پوستت رو بمکم که کبود بشه و دیگه نتونی جلوی یه مشت اشغال برقصی. 
دندون هاش رو بهم فشرد و با حرص و عصبانیت لب زد : روزی که با تو بخوام مطمئنن اخرین روز عمرم خواهد بود.. 
پوزخندی زد و گفت : یعنی بعد از خوابیدن با من خودکشی میکنی ؟
سپس کمی مکث کرد و گفت : خب بهتر ..
اینطوری راحت تر میتونم از چارت رقصنده های کره بیارمت پایین و دوباره بار خودمو معروف کنم. 
توی چشم های هیونجین نگاه کرد و یک دفعه با صدای بلندی زد زیر خنده. 
هیونجین با اخم بهش نگاه کرد و حرفی نزد تا اون پسر خودش به حرف بیاد. 
بعد از چند ثانیه دست از خندیدن کشید و گفت :
شو قشنگی بود حالا گمشو تا دست به کار نشدم. 
اخمی به چهره نشوند و خواست چیزی بگه که فلیکس توی یه حرکت خیلی ناگهانی از روی میز بلند شد و همونطور که دستاش توی دست های هیونجین گره خورده بود ، روی میز چوبی نشست و لب روی لبای هیونجین گذاشت. 
هرچند که اون ماسک مشکی مزاحم بود ولی همینم برای از خود بی خود کردن هیونجین کافی بود. 
متعجب به چشم های باز فلیکس نگاه کرد و دستاش شل شد. 
با ازاد شدن دستاش ، یک دفعه ایستاد و جای خودش و هیونجین رو عوض کرد. 
الان اون مرد روی میز بود و فلیکس روش قرار گرفته بود. 
پوزخند صدا داری زد و گفت : اگر ببوسمت خیانت به نامزدت میشه نه ؟ میدونستی من عاشق بهم زدن روابط اینطوریم ؟
و با اتمام حرفش دست راستش رو روی چشم های هیونجین گذاشت تا جلوی دیدش رو بگیره و با دست چپش ماسک رو فقط کمی بالا کشید و خم شد و لبای نرمش رو روی لبای درشت مرد رو به روش گذاشت. 
به محض قرار گرفتن لبای فلیکس روی لباش ، بدون هیچ اراده ای روی مغزش ، دستاش رو کورکورانه به کمرش رسوند و لب پایینش رو بین لباش گرفت و شروع به مکیدن کرد. 
این لب های نرم هوش از سرش پرونده بود و حس مستی بهش دست داده بود .. نمیدونست چرا ولی حس میکرد دلش میخواد روز به روز به اون پسر نزدیک تر بشه ... این لبا حتی می چان و فلیکس رو هم از یادش برده بود. 
فلیکس با ارامش زبونش رو وارد دهن هیونجین کرد و هر دو با ریتم خواستی هم دیگه رو میبوسیدن .. ثانیه ای لب بالای هیونجین و دقیقه ای لب پایینش رو میبوسید و با زبون دهنش رو فتح میکرد. 
هیونجین با هر مکش زبون روی زبون خیس فلیکس میکشید و گاهی بازی نوک زبون هاش رو راه مینداخت و صدای ملچ ملوچ پیچیده توی اتاق رو بلند تر میکرد. 
هیونجین حتی تقلا هم نکرد تا چهره ی فلیکس رو ببینه چرا که هراس داشت .. از اینکه بخواد تقلا کنه و فلیکس این لبای نرم و خوش طعم رو ازش بگیره میترسید. 
بوسه ی اخر رو هم به لبای هیونجین زد و با صدا لبای دردمندش رو جدا کرد. 
سرعت و قدرت مکش هاشون اینقدر زیاد و قوی بود که لبای هردوشون کمی ورم کرده بود و کزکز میکرد. 
زبونی به لباش زد و با عجله ماسکش رو بالا کشید. 
نفس عمیق ولی بی صدایی کشید و دستش رو از روی چشم های هیونجین و خیمه اش رو از روی اون مرد برداشت. 
هیونجین اروم چشماش رو باز کرد و همانطور که توی چشم های فلیکس نگاه میکرد ، زبونی به لبای خیس از بوسه ی چند ثانیه قبلشون زد و از روی میز بلند شد. 
به طرف فلیکس رفت و دستش رو دور کمرش حلقه کرد و از روی ماسک لب روی لباش گذاشت و بدون تکون دادن لباش چندثانیه همونطوری موند
.
فلیکس نگاهش رو به چشم های بسته ی هیونجین داد و طولی نکشید که خودش هم چشم بست. 
حس میکرد به این ارامش نیاز داره .. اون بوسه از روی هوس و عجله ای بود و نیاز داشت به نحوی اروم بشه و انگار این مرد کارش رو خوب بلد بود و میدونست چطور ارومش کنه. 
با گذشت یک دقیقه ، لباش رو برداشت ولی فاصله اش رو حفظ کرد. 
دستش رو از پشت توی موهای فلیکس فرو کرد و لب زد : اگر با اینکار ها به نامزدم خیانت میکنم ولی تورو بدست میارم حاضرم هرکاری بکنم پس
... حاضرم مدام در حال خیانت باشم. 
پوزخندی زد و گفت : اینکه من قبول کنم با تو باشم یا نه دسته خودمه و به تو بستگی داره. 
لبخندی زد و گفت : پس باید دست به کار بشم نه ؟ نگاهش رو به لب های هیونجین داد و گفت :
اوهوم. 
و سپس توی دلش لب زد : مگر اینکه مغز خر خورده باشم که با تو باشم .. ولی من برای نابودی اون می چان هرزه هرکاری میکنم. 
هیونجین هم متقابلا به لبای فلیکس چشم دوخت و گفت : مطمئنم عاشقت نیستم ولی دارم میشم ... تو خیلی وایب فلیکس رو میدی بهم .. خودش رو نتونستم نگه دارم ولی تو  رو هر طوری که شده به دست میارم ... 
.
.
دو روز از اون بوسه ی هات و هوس انگیز گذشته بود. 
توی این دو روز هیونجین نتونسته بود فلیکس رو ببینه نه توی تراس خونش و نه توی بار و این کمی .. فقط کمی روی اعصابش بازی میکرد..  حس خیانت بهش دست داده .. یه حس مالکیت شدید به فلیکس پیدا کرده بود و الان فکر میکرد داره بهش خیانت میکنه و زیر خواب شده. 
از روی تختش بلند شد و به طرف تراس رفت. 
سیگار و فندکش رو از روی میز برداشت و یک نخ از توی پاکت بیرون کشید و روشنش کرد. 
می چان اهی کشید و متقابلا از روی تخت بلند شد و وارد تراس شد و گفت : چرا نمیخوابی ؟
پک عمیقی از سیگارش گرفت و گفت : خوابم نمیبره .. تو برو بخواب. 
چشمی توی کاسه گردوند و گفت : فکر خیانت به من به سرت نزنه هیونجین. 
پوزخندی زد و خواست چیزی بگه که در ترس خونه ی فلیکس باز شد و اون پسر ریز جثه با یک تیپ افتضاح بیرون اومد و پشت بند اون یک پسر با بالاتنه ی برهنه خارج شد. 
چشماش رو ریز کرد و به فلیکس و پسرک نگاه کرد. 
فلیکس که از توی پنجره ی اشپزخونه هیونجین رو دیده و دلش میخواست حرصش رو دربیاره ، بادیگاردش رو صدا زده بود تا باهم نقش بازی کنن. 
زیر چشمی به هیونجین نگاه کرد و خطاب به بادیگاردش لب زد : کمرتو بچسبون به دیوار. 
بادیگار اطاعت کرد و پشت به هیونجین ایستاد. 
از این نقشه ی بی شرمانه پوزخندی روی لباش شکل گرفت . دستاش رو دور گردن بادیگاردش حلقه کرد و به ظاهر لب روی لباش گذاشت ولی کوچیکترین برخوردی لباشون باهم نداشت. 
بادیگارد دستش رو دور کمر فلیکس حلقه کرد کمی سایه ی بدنش رو از روی فلیکس برداشت. 
پیراهن فلیکس رو که بدون باکسر پوشیده بودش ، کمی بالا داد و بدن سفید و بدون باکسرش رو به

هیونجین نشون داد تا ثابت کنه که قراره یه کاری با هم انجام بدن. 
فلیکس اروم چشماش رو باز کرد و به چشم های هیونجین نگاه کرد. 
با چشم تو چشم شدن با مرد روبه رو ، لبخندی زد و ابرویی بالا داد. 
هیونجین با چشماش برای فلیکس خط و نشون کشید و زیر لب جوری که فقط فلیکس بفهمه لب زد : کاری میکنم که از این کارت پشیمون بشی
. roby
چشمکی به هیونجین زد و از بادیگارد فاصله گرفت و قبل از مشخص شدن صورتش ، ماسکش رو زد و خطاب به بادیگارد لب زد : گمشو بیرون
.
بادیگارد سری تکون داد و از خدا خواسته وارد خونه شد تا بعد از پوشیدن لباساش از پنت هاوس خارج بشه. 
21
می چان با اخم لب زد : چرا اون پسره همیشه وقتی تو میای اینجا میاد بیرون ؟ نکنه بینتون خبریه ؟
هیونجین هوفی کشید و خواست جواب کوبنده ای بهش بده که فلیکس لب زد : اره .. بینمون خبریه .. همدیگه رو بوسیدیم .. اونم نه یه بوسه ی ساده
.. یه بوسه ی خیس با بازی زبونامون .. اینطور نیست هیونجین ؟
می چان با حرص دندون هاش رو بهم فشرد و با دادی بلند لب زد : این چی داره میگه هیونجیننننن ؟
هیونجین با اخمی محو به فلیکس که با هر بادی که میوزید لباسش بالا میرفت و رون و کمی از باسنش رو به نمایش میذاست ، نگاه کرد و بدون توجه به بحثی که داشتن لب زد : برو داخل. 
فلیکس ابرویی بالا داد و حرفی نزد. 
می چان که فکر میکرد هیونجین داره با اون حرف میزنه لب زد : این دفعه نمیتونی ساکتم کنی هیونجین بهم بگ...
و با دادی که اینبار هیونجین زد ساکت شد : با تو نبودم .. برو داخل roby . برو داخل. 
نیشخندی زد و گفت : چرا باید به حرفت گوش کنم ؟ اینکه همدیگه رو بوسیدیم دلیل نمیشه مال تو شده باشم و از اون بدتر مطیعت بشم. 
دستاش رو مشت کرد و نفس پر از حرصش رو بیرون داد. 
عقب گرد کرد و وارد خونه شد. 
با خروج هیونجین از تراس ، می چان با نفرت به فلیکس نگاه کرد و گفت : من نمیذارم هیونجین مال تو بشه .. اون پسره ی اشغال رو از زندگیش بیرون نکردم که الان توعه هرزه که زیر خواب همه بودی بیای و براش دلبری کنی. 
خنده ی بلندی سر داد و گفت : هنوزم مثل قبل اسکلی می چان ... من دلبریم نکنم هیونجین مال منه هانی. 
جیغی کشید و گفت : خفه شو عوضی اشغال ...
هر طور شده کاری میکنم هیونجین امشب باهام باشه و فیلمی که داریم لذت میبریم رو برات میفرستم عوضی. 
دوباره بلند خندید و همون لحظه صدای زنگ ایفون بلند شد. 
اشکایی که بخاطر خنده ی زیاد توی چشماش جمع شده بود رو کنار زد و گفت : ببخشیدا ولی هیونجین الانشم اینجاست. 
و از توی ایفون تراس در رو باز کرد. 
می چان متعجب لب زد : چی ؟
دستاش رو به تراس تکیه داد و گفت : دوست داری شاهد معاشقه ی من و شوهرت باشی عزیزدلم. 
نمی فهمید فلیکس چی میگه .. یعنی چی که هیونجین اونجاست ؟
فلیکس توی چشم های می چان نگاه کرد و گفت :
عزیزم به نظرت خونت یکم ساکت نیست ؟
می چان ترسیده خواست برگرده و داخل خونه رو چک کنه که فلیکس با لحنی حرص درار لب زد :
عه هیونجینم رسید. 
در رو توسط دکمه ی لمسی روی ایپدیت چسبیده به دیوار باز کرد و نگاهش رو به می چان داد. 
از دو چیز خیلی خوشحال بود. 
یکی اینکه هانا قرار بود شب رو خونه ی دوستش بمونه و دوم اینکه همون طور که انتظار داشت هیونجین رفتار کرد. 
می چان به طرف فلیکس برگشت و دستاش رو مشت کرد و گفت : امکان نداره هیونجین باشه. 
و همون لحظه در تراس با شدت بدی باز شد و هیونجین وارد شد. 
می چان با چشم هایی که رفته رفته داشتن خیس میشدن به هیونجین و فلیکس نگاه کرد. 
فلیکس نیشخندی زد و ابرویی بالا داد. 
هیونجین با عصبانیت دستش رو دور کمر فلیکس حلقه کرد و به طرف خودش برش گردوند. 
فلیکس با لبخند دستاش رو روی سینه های عضله ای مرد رو به روش گذاشت و گفت : نامزدت داره نگامون میکنه. 
نگاهش رو به می چان که با چشم های خیس نگاهش میکرد داد و به ثانیه نکشید دوباره به فلیکس نگاه کرد. 
از بین دندون های جفت شده اش گفت : اون اشغال کی بود که جلوی من داشت لبات رو میبوسید ؟ ابرویی بالا داد و نگاهش رو به موهای هیونجین داد. 
دستش رو از روی سینه ی مرد رو به روش حرکت داد و روی موهاش گذاشت. 
اول پشت گوشش رو نوازش کرد و سپس دستش رو به کش موی هیونجین رسوند و همانطور که درش میاورد لب زد : به تو چه ربطی داره ؟
و با اتمام حرفش کش رو روی زمین و دستش رو توی موهای مرد رو به روش مشت کرد و محکم کشید. 
با درد هیسی گفت و پهلو های فلیکس که بین دستاش بودن رو فشرد و لب زد : موهامو ول کن
.
لبخندی زد و اروم موهای مردش رو رها کرد و موهای ریخته توی صورت هیونجین رو پشت گوشش زد. 
با دلتنگی توی چشمای مرد نگاه کرد و لب زد :
ازت متنفرم هوانگ هیونجین. 
اخمی کرد و برخلاف فلیکس لب زد : ولی من عاشقتم. 
و چشماش رو بست و ماسک فلیکس رو بالا داد و لب روی لبش گذاشت. 
میدونست پسر رو به روش دوست نداره دیده بشه و هیونجین کاملا به نظرش احترام میذاشت. 
دوست داشت فلیکس اونقدر بهش اعتماد کنه که خودش بیاد و چهره اش رو بهش نشون بده. 
به چشم های بسته ی مرد رو به روش نگاه کرد و دستاش رو مشت کرد. 
از این خونسردی هیونجین بی نهایت متنفر بود. 
از اینکه بدون توجه به فلیکس و می چان میبوسیدش متنفر بود. 
حس میکرد هیچ کس بدتر و اشغال تر از هیونجین نیست. 
ولی اشتباه فکر میکرد ... اون مرد داشت کسی رو میبوسید که عاشقش بود و عشق جرم نیست برای هرکسی که میخواد باشه. 

  





start agian Where stories live. Discover now