نگاشیم رو هم از خانوادهی یونگی ببینین توی کاور گذاشتم 😌😁
🍊ووت و کامنت یادتون نره🍊
واقعا دلم نمیخواد شرط ووت بذارم ولی وقتی تعداد ووتها رو میبینم، حس میکنم واجبه این کار رو کنم..🚶🏻♀️
━━━━━━━━━━━━━━━
هوسوک خندهای از روی ناباوری سر داد و پرسید:
_ ببریش؟! کیو؟!
_ واضح گفتم هوسوک شی، پسرمو!
_ هه!مرد سمت یونگی و بویونگ رفت و توی یه چشم بهم زدن، دستش رو دراز کرد و با کشیدن بازوی یونگی، پسر رو به طرف خودش کشید. یونگی هم که اصلا توقع همچین چیزی رو نداشت، تقریبا توی بغل هوسوک پرت شد.
زن اخم واضحی کرد و با حالتی عصبی پرسید:
_ چیکار میکنی؟!هوسوک، یونگی رو به عقب هول داد و با صدای بلندی غرید:
_ این سوالو من باید بپرسم.. نصف شبی اومدی میگی میخوای پسر منو ببری؟!بویونگ بدون توجه به اینکه وسط پیاده رو ایستادن، دست به کمر شد و با طلبکاری پرسید:
_ پسرت؟! هفده سال من بزرگش کردم ولی الان شد پسر تو؟!یونگی سرش رو به سمت جیمین چرخوند و با ییچارگی بهش خیره شد. جیمین هم به اندازهی یونگی گیج و متعجب شده بود ولی هیچ کاری از دستش برنمیومد.
مرد با ناباوری یه تای ابروش رو بالا داد و گفت:
_ یه جوری حرف میزنی انگار من یه عوضی بودم که بچهشو ول کرده!بویونگ گاردش رو پایین آورد و با بیخیالی جواب داد:
_ هر چی میخوای بگو.. ولی من امشب اومدم پسرمو ببرم و بدون یونگی از جام جُم نمیخورم!یونگی با نگرانی وسط بحث پدر و مادرش پرید و با لحن زاری نالید:
_ آپا؟ اوما؟ خواهش میکنم تمومش کنین!بویونگ لبخندی حوالهی صورت نگران پسرش کرد و با اطمینان گفت:
_ چیزی نیست.. برو وسایلت رو جمع کن عزیز دلم!پوزخندی روی لبهای هوسوک نقش بست و گفت:
_ متاسفم بویونگ شی اما باید ناامیدت کنم.. یونگی با تو هیچجا نمیاد!زن با قدمهای محکم به سمت همسر سابقش رفت و اعتراض کرد:
_ اینکه بتونم پسرمو هفتهای یه بار ببینم حق قانونیمه.. میدونی چند وقته یونگی رو ندیدم چون تو حتی اجازه ندادی تابستون برگرده پیشم!هوسوک سرش رو به دو طرف تکون داد و گفت:
_ اول از همه اگه اینطور که ادعات میکنی میخواستی یونگی رو ببینی، میتونستی بیای و بهش سر بزنی.. در ضمن اینکه تابستون یونگی اینجا موند، ربطی به من نداره.. خواست خودش بود!یونگی فورا بین پدر و مادرش قرار گرفت و با صدای بلندی التماس کرد:
_ همین الان تمومش کنین!
YOU ARE READING
𝐋𝐎𝐓𝐔𝐒 (completed)
Romance_ خیلی کنجکاوم بدونم چه حسی داشت که پسرعموت دیکت رو عین گرسنهها برات ساک میزد؟ _ خفه شو! _ بهتره مراقب حرف زدنت باشی کیم.. عکسات هنوز دست منه.. شایدم دلت میخواد عمو جونت عکسای قشنگ پسرش رو موقع هرزگی کردن ببینه؟! ✽ ✽ ✽ _ آپا التماست میکنم، باید...