همونلحظه صدای آیفون رو شنیدم..
خواستم پاشم که جیمین زودتر رفت
+یونگی اومد
هوسوک با دستپاچگی از جاش پاشد...
منم از جام پاشدم و با هوسوک رفتیم سمت در وودی
جیمین درو باز کرد...
با دیدن مردی که اومد داخل سر جام موندم
با دقت بهش زل زدم...
چقد قیافش آشنا بود
با جیمین که دست داد اومد سمت من
اونم با دیدنم سرجاش خشکش زد...
با دقت بهم زل زد...کم کم لبخند نشست رو لباش
+جونگ کوک؟
یهو یادم اومد
دوییدم سمتش و با خنده بغلش کردم
محکم زد به پشتم
+چقدر بزرگ شدی پسر
ازش جدا شدم و با خنده گفتم:
_اصلا فکر نمیکردم اینجوری ببینمت..
با خنده سرشو تکون داد
+منم هیچوقت همچین فکری نمیکردم
جیمین با تعجب گفت:
+شما همدیگرو میشناسید؟
یونگی رو کرد سمتش
+من حدودا ۵ سال هرروز خونشون رفت و امد داشتم
جیمین با خنده گفت:
+واقعا؟
یونگی سرشو تکون داد
+پدرامون همکار بودن...پدرم هروقت میرفت پیش بابای کوک منم با خودش میبرد
+سلام...
همه رو کردیم سمت هوسوک که پشت سرمون وایساده بود...
لبخند از روی لبای یونگی محو شد...
رفت سمتش و باهم دست دادن...یهو هوسوک محکم بغلش کرد
جیمین اروم زد به شونه م
رو کردم سمتش که با ابروهاش به هوسوک و یونگی اشاره کرد...
پوزخند زدم و از کنارش رد شدم و همه نشستیم...
نمیتونستم این مخفیکاریشو ببخشم...
+خب نظرتون راجب شام چیه؟
یونگی به ساعتش نگاه کرد
+داره ساعت ۸ میشه...بنظرم وقت خوبیه چون منم گشنمه...
جیمین سرشو تکون داد و رو به من گفت:
+میشه بیای کمکم کوک؟!
به ناچار سرمو تکون دادم و باهاش رفتم داخل اشپز خونه...
ظرفی که کیمپی داخلش بود رو گذاشت روی میز
+دلیل این گرفتگیت چیه؟!
_هیچی نشده...
رو کرد سمتم
+من روانشناسما... از حالتات میفهمم یه چیزیت هست
_ من هیچیم نیست...نیاز نیست به حالتام توجه کنی...
پوزخند زدم
_روانشناس
و ازش فاصله گرفتم و لیوانارو ورداشتم و چیدم رو میز
یهو از پشت بغلم کرد و آروم پشتمو بو...سید
پسش زدم و برگشتم داخل پذیرایی
هوسوک و یونگی مشغول حرف زدن بودن
_شام حاضره...
یونگی رو کرد سمتم و از جاش پاشد
+یعنی میخوای بگی امشب تو آشپزی کردی؟
خندیدم
_من نه...جیمین
هوسوک با خنده گفت:
+پس این غذا خوردن داره
سه تایی رفتیم تو اشپز خونه و نشستیم پشت میز
نگاهم به جیمین افتاد که بهم زل زده بود
بدون اینکه نگاش کنم مشغول غذا خوردن شدم
+راستی جیمین مشکلت حل شد؟
جیمین رو کرد سمت هوسوک و سرشو تکون داد
+آره...فعلا مشکلی برام پیش نیومده
یونگی با انگشت به سمت جیمین اشاره کرد
+تو چرا گرفته ای؟ چیزی شده؟
رو کردم سمت جیمین...
یه لبخند کاملا ساختگی روی لبش بود
پوزخند زدم...
اروم گفتم:
_شامتو بخور جیمین...
رو کرد سمتم
با ابرو به غذاش اشاره کردم
سرشو تکون داد...با غذاش بازی میکرد
کلافه نفسمو دادم بیرون...حالا باید چیکار کنم؟
اگه میرفتم بغلش میکردم نمیفهمید کار اشتباهی کرده
اگه همینطوری ولش میکردم خودم میمیردم...
دستمو گذاشتم روی دستش
یونگی با اعتراض گفت:
+هی این چه رفتاریه؟...نکنه باهم قرار میزارین؟
هوسوک یه نگاهی به هردومون انداخت و یهو زد زیر خنده
یونگی با تعجب گفت:
+واقعا قرار میزارین؟!
با لبخند آروم سرمو تکون دادم
رو کرد سمت هوسوک
+راست میگه؟
هوسوک سرشو تکون داد
یونگی نیم نگاهی به منو جیمین انداخت و دوباره مشغول غذا خوردن شد
+به من چه...امیدوارم حالتون باهم خوب باشه...
ازرفتاراش خندم گرفته بود
رو کردم سمت جیمین...
با لبخند بهم خیره شده بود...
اخه چطوری میتونم ناراحتت کنم جیمین؟!
وقتی شاممون رو خوردیم ظرفا رو توی ماشین ظرفشویی چیدیم و رفتیم توی پذیرایی و نشستیم
جیمین چند دقیقه بعد با بطریای آبجو برگشت پیشمون
به هرکدوممون یه بطری داد
یونگی گفت:
+انگار دوست نداری امشب سالم برسیم خونه...
جیمین با خنده گفت:
_فکر میکردم ظرفیتت بالا باشه...
هوسوک با خنده گفت:
_اره...منم اینطور فکر میکردم...همه تصوراتم بهم ریخت...
یونگی رو کرد سمت من
+توچی؟ ظرفیتت بالاست؟
با خنده گفتم:
_من به خودم فشار نمیارم...سریع میخوابم
اینو که گفتم جیمین از خنده رو زمین ولو شد...
با دیدن خنده ی اون منم خندم گرفت
هوسوک گفت:
+انگار یه چیزایی راجب همدیگه میدونین اره؟
یونگی هم حرفشو تایید کرد
دستامو به نشونه تسلیم بردم بالا
+من واقعا از هیچی اطلاع ندارم
جیمین نشست سرجاش و گفت:
+من حرف کوک رو اصلاح میکنم...اون کامل نمیخوابه...نیمه هوشیاره...
یونگی زد به پشتم
+از اونایی هستی که وقتی مست میشن خطرناکن...
شونه هامو انداختم بالا
_نمیدونم... شاید...
جیمین در بطریشو باز کرد و سر کشید
یونگی و هوسوک شروع کردن به دست زدن
#کسوف
#p46
#Eve
YOU ARE READING
solar eclipse
Fanfictioncouple: Kookmin.Sope Genre: Romance.Fluff موضوع: جونگ کوک بخاطر اتفاقی که توی گذشته ش براش افتاده به بیماری روانی دچار میشه و جیمین که روانشناسه برای درمان کوک استخدام میشه... و رابطه جونگ کوک و جیمین رفته رفته باهم بهتر میشه و...