35. دامپلینگ دلشکسته

232 30 11
                                    

مینهو واقعا از اون دسته‌ آدم‌هایی نبود که زیاد یا شدید عصبانی بشه.

خصوصا در برابر دوست پسرش، مینهو شاید کم صبر یا کم تحمل می‌شد؛ اما خیلی کم پیش می‌اومد که عصبانی بشه.

اون، واقعا آدم ریلکسی بود اما این بار فرق می‌کرد.

هیونجین مثل اینکه این بار واقعا می‌خواست صبر دوست پسرش رو به آخر برسونه. و این از اون "ببینم چقدر می‌تونی صبر کنی تا ددی صدات کنم" یا "یعنی چقدر می‌تونی برای بوسیدنم صبر کنی" ها نبود.

این از اون‌هایی بود که واقعا مینهو رو آزار می‌داد.

و هیونجین اگه این رو می‌‌دونست، شاید بیشتر در مورد کارهاش دقت می‌کرد.

هیونجین، به طرز واضحی از زمان خوابش کم کرده بود. ورزش‌هاش رو سنگین کرده بود و به تازگی، حتی پیشنهاد استف‌ها رو مبنا بر رژیم غذایی جدید قبول کرده بود.

از وقتی که از ژاپن برگشته بودن؛ به مینهو پیشنهاد مک‌دونالد نداده بود و هربار هم که خود پسر بزرگ‌تر این کار رو می‌کرد؛ جواب هیونجین «نه هیونگ، رژیم دارم.» بود.

اون کنار مینهو می‌نشست و سالاد می‌خورد... خدای من سالاد! سالادی که مینهو بیشتر از هر چیزی دیگه‌ای توی این دنیا ازش متنفر بود!

و این همه‌ش نبود! مینهو هر بار که تا روی تخت بغلش می‌کرد؛ واضحا متوجه وزنی که هیونجین کم کرده بود می‌شد. می‌تونست مثل پر بلندش کنه و این ابدا خوب نبود.

مقدار داروهایی که می‌خورد بیشتر شده بود و از طرف دیگه، مینهو می‌تونست ببینه که چطور روحیه‌ش هم آسیب پذیرتر می‌شه.

مینهو اهمیتی نمی‌داد اگه هیونجین می‌خواست اون رو اذیت یا عصبانی کنه اما اگه به خودش آسیب می‌زد؛ پسر بزرگ‌تر هم قرار نبود ساکت بمونه!

بنابراین، مینهو بهش هشدار داد. چندین بار، با جملاتی مثل «حق نداری دوست پسر منو اذیت کنی هوانگ هیونجین.»

اما بیشتر از اون پیش نرفته بود. نمی‌تونست جلوی هیونجین رو برای تصمیماتش یا پروژه‌های فردی که قبول می‌کرد؛ بگیره.

ابدا نمی‌خواست به دوست پسرش این حس رو بده که داره توی کارهاش دخالت می‌کنه یا حق تصمیم گیری و استقلالش رو ازش می‌گیره. گرچه که خود مینهو ابدا با این حس مشکلی نداشت... این حس که در حد مرگ به هیونجین وابسته باشه و بدون اون نتونه هیچ کاری بکنه. مینهو آدم غیرمنطقی یا تاکسیکی نبود؛ اما در مورد هوانگ هیونجین، همه چیز فرق داشت.

با این حال، هیچ تضمینی وجود نداشت که هیونجین هم متقابلا این احساسات رو به مینهو داشته باشه. پس پسر بزرگ‌تر همه‌ی تلاشش رو کرد که چیزی بهش نگه. اما مثل اینکه فایده‌ای نداشت.

Bạn đã đọc hết các phần đã được đăng tải.

⏰ Cập nhật Lần cuối: Jan 22 ⏰

Thêm truyện này vào Thư viện của bạn để nhận thông báo chương mới!

A Feeling Like a PuddingNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ