کسوف پارت⁵⁴

224 39 0
                                    

(جیمین):
با احساس سردرد شدیدی چشمامو باز کردم...
نشستم توجام...
نگاهم به خودم افتاد...چرا پیرهنم تنم نیست؟
به زحمت از تخت اومدم پایین
یهو نگاهم به خودم از آینه افتاد...
این خون روی لبام بخاطر چیه؟
دستمو کشیدم روی زخم لبم که صورتم از درد جمع شد...
چخبره اینجا؟
رفتم داخل پذیرایی
_کوک...
صدایی نشنیدم...
رفتم داخل اشپز خونه...اونجا هم نبود...
دنبال گوشیم گشتم...نمیتونستم پیداش کنم...
رفتم تو حیاط...
_کوک...کجایی؟!
رفتم سمت ماشین و درشو باز کردم...
گوشیم افتاده بود کف ماشین...
ورش داشتم...
مگه من عقب خوابیدم؟چرا گوشیم اینجاست؟
شماره کوک رو گرفتم..گوشیش خاموش بود...
کلافه شدم...
چرا من هیچی یادم نمیاد؟
رفتم داخل و کاپشنمو پوشیدم و از خونه زدم بیرون...
کجا دنبالت بگردم کوک؟
تموم اون منطقه رو گشتم...
سردرد داشت از پا درم میاورد...
حالا چیکار کنم؟
یهو یه فکری به سرم زد...یه تاکسی گرفتم و راه افتادم سمت خونشون...
حدودا نیم ساعت بعد رسیدم...
کرایه رو حساب کردم و پیاده شدم...
زنگ درو فشار دادم...
چند دقیقه بعد در باز شد...
رفتم داخل...
هنوزچند قدم نرفته بودم که صدای مادرشو شنیدم
+جیمین...
سرمو اوردم بالا...
با دیدن مادرش بغض گلومو گرفت...
دویید سمتم
+چیشده پسرم؟
سرمو انداختم پایین
شونه مو گرفت:
+اتفاقی افتاده؟
سرمو اوردم بالا...
_نمیتونم کوک رو پیدا کنم...
بغضم ترکید‌‌‌...
با نگرانی گفت:
+چرا از خونه رفته؟
با گریه گفتم:
_نمیدونم...ما...دیشب مهمونی بودیم...صبح که بیدار شدم کوک کنارم نبود...
منو کشید تو بغلش
+گریه نکن پسرم...بیا بریم پیداش کنیم...
خودشو ازم جدا کرد و دستمو گرفت
+بیا بریم داخل...داری یخ میزنی
سرمو به نشونه نه تکون دادم
_باید کوک رو پیدا کنم...
+باشه باشه...صبر کن من برم سوییچ ماشینو بیارم بریم
و بدون اینکه منتظر حرفی ازم بمونه رفت داخل و چند دقیقه بعد برگشت
+خب بیا بریم
و رفت سمت ماشینش
اشکامو با استینم پاک کردم و دنبالش راه افتادم
سوار ماشین شدیم و راه افتاد...
+باهمدیگه بحث نکردین؟
_من هیچی یادم نمیاد...
+از داشبورد یه دستمال وردار خون خشک شده رو لبتو پاک کن...
در داشبورد رو باز کردم و یه دستمال کاغذی ورداشتم و گذاشتم رو زخم لبم...
+فکر میکنی کجاست؟
_واقعا هیچی به ذهنم نمیرسه خانم جئون تموم اون منطقه رو گشتم
+امیدوارم پیداش شه...
همونطوری داشتیم میگشتیم که یهو یه چیزی یادم اومد
_خانم جئون
رو کرد سمتم
+چیشد چیزی یادت اومد؟
_خونه قبلیه منو بلدین؟
سرشو تکون داد
_اگه میشه بریم اونجا
+فکر میکنی رفته اونجا؟!
_احتمال میدم
سرشو تکون داد وراه افتاد...
حدودا چهل دقیقه بعد رسیدیم...
از ماشین پیاده شدم و از پله ها دوییدم و رفتم بالادر قفل بود...
تکیه دادم به در و نشستم زمین...
مادرش اومد سمتم
+اینجا هم نیست؟
سرمو به نشونه نه تکون دادم
دستشو کشید روی موهام
+پاشو دوباره دنبالش میگردیم...
سرمو اوردم بالا و بهش زل زدم
_نیست...ناپدید شده
بازومو گرفت و بلندم کرد
+پاشو...کم نیار
و کمکم کرد سوار ماشین بشم و خودشم نشست پشت فرمون و راه افتاد...
از کنار پارک رد شدیم...
یه لحظه حس کردم چیزی دیدم
زدم رو داشبورد
_صبر کنین صبر کنین...
ماشینو کنار خیابون پارک کرد
پیاده شدم و دوییدم سمت پسری که روی زمین خواب بود...
بهش که رسیدم کلاهشو از سرش ورداشتم...
با دیدن کوک احساس کردم بدنم یخ زد...
چونه ش از سرما میلرزید‌...
با دستام صورتشو قالب گرفتم...
اروم چشمشو باز کرد
با بغض گفتم:
_کوک...خوبی؟
چند ثانیه بی حرکت بهم زل زد...
یهو از جاش پاشد
مادرش اومد سمتمون
با دیدن کوک دویید سمتش و محکم بغلش کرد
و با گریه گفت:
+چرا اینجا خوابیدی پسر قشنگم؟
#کسوف
#p54
#Eve

solar eclipseOnde histórias criam vida. Descubra agora