"11"

45 14 7
                                    

ناشناس:هی لویی
*لوکیشن*
ناشناس:میای دیگه مگه نه؟

لویی:درواقع می‌تونم تظاهر کنم قراره بیام،و درست زمان قرار بهت زنگ بزنم بگم‌ که نمی‌تونم بیام،انتقام قشنگی می‌شد اما نه میام

ناشناس:عالیه،رسیدی بهم زنگ بزن

لویی:باشه می‌زنم،خدایا چرا دارم اینکارو انجام میدم

لویی لوکیشن رو با تلفنش باز کرد و مشغول به رانندگی شد، همانطور که به هری گفته بود،نمی‌دونست چرا این کار رو میکنه اما اینکه دوباره با هری باشه،هیجان زدش می‌کرد.

وقتی بالاخره به محل قرار رسید، ماشینش رو پارک کرد و قبل از باز کردن در منتظر ماند.
واقعا چرا این کار رو می‌کرد؟در واقع اون اصلاً نمی‌تونست پیاده بشه، می‌تونست همینطور که اومده،همینطور هم برگرده.مگه اون اینکارو نکرد؟

وقتی در رو باز کرد به شماره ای که سیو نکرده بود زنگ زد.در اولین ثانیه،هری تلفن رو جواب داد و صدای عمیقش رو شنید.

"خدایا،نمی‌تونم باور کنم که واقعا اومدی، لو."

"اسم من لوییه،فقط بهم بگو کجایی"

"باشه، باشه. ماشینت رو کنار ماشین من پارک کردی؟"

"اره."

"باشه، از سمت چپ ماشین ها وارد درختا شو. بعد از یه مسیری می‌گذری و می‌بینی که چمنا دارن کمتر میشن همین مسیرو مستقیم برو منو می‌بینی."

هرچند لویی می‌د‌ونست قرار نیست ببینتش ولی سرش رو تکون داد و تلفن رو قطع کرد.

به جایی که گفته بود وارد شد و راهی رو که توصیف کرده بود رو پیدا کرد و بقیه راه رو مستقیم رفت.

بعد از 5 دقیقه پیاده روی،دریاچه کوچکی رو دید که در میان درختان پنهان شده بود و هری رو دید که پاهاش تو آبه.
وقتی هری متوجه اون شد، دستش رو تکان داد.

"هی لو، من اینجام!"هری فریاد زد.

لویی چشم غره ای رفت و گفت: "اره، می‌تونم ببینم."
با خنده گفت و به هری نزدیک شد.

وقتی به لبه دریاچه رسید، روی زمین نشست و پسر رو از روی آب تماشا کرد که سعی می‌کرد به زور به بهش نزدیک شه.

در واقع، این فرفری سعی می‌کرد بهش نزدیک شه و همچنین سعی می‌کرد بدون اینکه روی لویی آب بپاشه بهش نزدیک شه.

اون خیلی دوست داشتنی به نظر می‌رسید، اما لویی نمی‌خواست اینطور فکر کنه، بنابراین شروع به نگاه کردن به اطراف کرد.

بعد از یکی دو دقیقه با حرکتی که احساس می‌کرد چیزی پیششه و وقتی سرش رو دوباره چرخوند، هری که کنارش نشسته و دستاش رو پشتش برده بود و موهای فر‌فریش که با پایین آوردن سرش باعث شد آویزون بشه رو دید، چشم تو چشم شدن و هری انگار که چیزی به یادش اومده چشماش رو بست و سریع از جاش بلند شد.

do me a favour"Texting"L.SDonde viven las historias. Descúbrelo ahora