_این رفتارات چه معنی ای میده کوک؟
روکرد سمتم...با داد گفت:
+توقع زیادیه که میخوام فقط برا خودم باشی؟
نگاهم به مردم که از کنارمون رد میشدن افتاد
همشون با تعجب نگاهمون میکردن...
رو کردم سمت کوک
_کوک...آروم
لباش میلرزیدن...
+نه...اینبار دیگه آروم نمیمونم...میدونی چی کشیدم من؟ دیشب تا صبح نتونستم از سرما بخوابم...چرا همه برات مهمن جز من؟ چرا به همه اهمیت میدی؟
رفتم سمتش و بدون هیچ حرفی بغلش کردم
_تو همیشه اولویتم بودی... فقط یکم حساس شدی...
پوزخند زد
+من حساس شدم؟
صداش از بغض میلرزید
+آره...من حساس شدم...
چند ثانیه همونطوری مونده بودیم که بغضش ترکید..
دستامو محکمتر دور کمرش حلقه کردم
_پسر من نباید گریه کنه نه؟
بین گریه هاش خندید
+پسر من چیه دیگه...
منم خندیدم
_پسر کوچولوی منی دیگه...فکر کنم خودم دارم بزرگت میکنم
خودشو ازم جدا کرد
+فعلا که من دارم بزرگت میکنم...ادبت میکنم...
خندیدم
_تو الان داری جدی حرف میزنی دیگه آره؟
دستمو گرفت و راه افتاد
+من کاملا جدی ام
لبخند نشست رو لبام...
_هی کوک...
رو کرد سمتم
لب زدم:
_دو...ست...دا...رم
لبخند زد...
+چی؟ دوباره بگو
دوباره لب زدم:
_دو...ست...دا...رم
سرجاش وایساد و دست منم کشید که وایسم
رفت پشت سرم وایساد و انگشتشو کشید رو کمرم
+بگو دارم چی مینویسم
و شروع کرد به نوشتن
نفهمیدم چی نوشت...
_من نفهمیدم...دوباره...
+باشه...
دوباره نوشت...چیزایی که میفهمیدم رو زمزمه میکردم
_تش...نه...ی...لب...لبا...تم...
خنده م گرفت...به روی خودم نیاوردم
_خب بریم...
اومد رو به روم وایساد
+نفهمیدی چی نوشتم؟
شونه هامو انداختم بالا
_نه...
ذوقش کور شد...
+باشه...بریم
سرمو تکون دادم و راه افتادیم
بین راهمون یه کوچه خالی دیدم...یه نگاه به اطراف انداختم...کسی نبود
دست کوک رو گرفتم ورفتم داخل کوچه
+چیکار میکنی؟
چسبوندمش به دیوار و توی یه حرکت لبامو گذاشتم رو لباش
وحشیانه میبوسیدمش...
اصلا دردی که بخاطر زخم لبام پیچیده بود توی تنم رو حس نمیکردم
چند دقیقه گذشت...هردومون نفس کم آورده بودیم...
ازش جدا شدم و با لبخند زل زدم بهش
_با اینکه تو بهم بی اعتماد شده بودی...با اینکه فکر کردی بهت خیانت کردم...بازم من بوسیدمت
با دستاش صورتمو قالب گرفت و دوباره لباشو چسبوند رو لبام
دستمو کشیدم توی موهاش و همراهیش کردم...
بعد از چند ثانیه ازش جدا شدم
_تشنگیت برطرف شد؟
لبخند نشست رو لباش
+پس فهمیدی
سرمو تکون دادم
_چی راجب جیمین باهوش فکر کردی هان؟!
خندید...دوباره نگاهش بین لبا..م و چشمام میچرخید
دستمو جلوش تکون دادم
_اینجا خیابونه
دستمو گرفت و راه افتاد
+پس بریم خونه...
_نه کوک به مادرت قول دادیم بریم اونجا
سرجاش وایساد و بهم زل زد
+اخه چرا قول الکی میدی؟
_اگه نمیگفتم بهمون شک میکرد
کلافه نفسشو داد بیرون
+خب باشه..بریم
لبخند نشست رو لبام
_پس بزن بریم...
و رفتیم کنار خیابون وایسادیم...چند دقیقه گذشت
تاکسی گرفتیم و راه افتادیم...
#کسوف
#p56
#Eve
BẠN ĐANG ĐỌC
solar eclipse
Fanfictioncouple: Kookmin.Sope Genre: Romance.Fluff موضوع: جونگ کوک بخاطر اتفاقی که توی گذشته ش براش افتاده به بیماری روانی دچار میشه و جیمین که روانشناسه برای درمان کوک استخدام میشه... و رابطه جونگ کوک و جیمین رفته رفته باهم بهتر میشه و...