Last part

548 48 19
                                    

توی ماشین نشسته بودن و راه خونه رو پیش گرفته بودن. 
همانطور که رانندگی میکرد نگاهی به فلیکس انداخت و اروم دستش رو توی دست خودش گرفت .
متعجب به طرف هیونجین برگشت و بعد از چند ثانیه لبخندی زد. 
هیونجین هم متقابلا لبخند زد و دست فلیکس رو به طرف لباش برد و بوسیدش.
اینبار لبخند دندون نمایی زد و گفت : ممنون که اومدی. 
نگاهش رو به فلیکس داد و گفت : من ممنونم که برای منه احمق صبر کردی بیبی. 
بوس هوایی برای هیونجین فرستاد و دوباره نگاهش رو به پنجره داد. 
هیونجین هوفی کشید و دست فلیکس رو فشرد و گفت : با اینکارا فقط خودت درد میکشی عشقم. 
لبش رو با خجالت گزید و سعی کرد خوشحالیش رو پنهون کنه.. 
خیلی دلش برای حس هیونجین توی خودش تنگ شده بود .. تقریبا سه ماهی میشد که حتی یه دستم بهم نزده بودن بخاطر همین با کوچکترین حرف فلیکس حس میکرد در حال خیس شدنه. 
بعد از چند لحظه به خونه ی هیونجین رسیدن. 
فلیکس از ماشین پیاده شد و بعد از اون هیونجین هم پیاده شد و هر دو به طرف ورودی راه افتادن.  با رسیدن به ورودی ، فلیکس خواست کنار بره تا هیونجین در رو باز کنه که همه چیز با قرار گرفتن دست هیونجین روی کمرش و گذاشته شدن لباش روی لبای خوش فرمش خراب شد. 
متعجب به مردش نگاه کرد و توی بوسه همکاری کرد. 
هیونجین با عشق میبوسیدش و اشتیاقش برای رابطه ی امشب رو برای فلیکس به ارمغان میزاشت. 
اروم چشماش رو بست و دستش رو توی موهای هیونجین فرو کرد. 
هیونجین با این حرکت فلیکس ، زبونش رو وارد دهنش کرد و همانطور که جای جای دهنش رو میمکید ، کلید ها رو از توی جیب شلوار اتو شده اش بیرون کشید و کورکورانه در رو باز کرد. 
به محض باز شدن در ، همانطور که همدیگه رو میبوسیدن وارد خونه شدن و همونجا جلوی در به هم لولیدن. 
فلیکس چسبیده به دیوار و هیونجین چسبیده به فلیکسش بود و با دلتنگی و شهوت لباش رو میمکید و زبون میزد. 
فلیکس دستاش رو توی موهای هیونجین فرو کرده بود و تا جایی که میتونست سرش رو به طرف خودش میکشید تا هیچ فضای خالی بین لباشون نباشه. 
در رو اروم بست و لباش رو با صدا از روی لبای فلیکس برداشت و با چشم های خمار به چشم های نیمه باز پسر روبه روش نگاه کرد و گفت : حموم .. تخت .. میز.. 
یکی و انتخاب کن. 
نیشخندی زد و همانطور که بخاطر بوسه نفس نفس میزد ، لب زد : هر سه تاش. 
هیونجین هم نیشخندی زد و دوباره لباش رو روی لبای فلیکس گذاشت. 
همانطور که همدیگه رو میبوسیدن و برهنه میکردن ، به طرف میز بزرگ وسط سالن راه افتادن. 
وقتی به میز رسیدن هر دو فقط پیراهن و کروات هاشون رو به تن داشتن. 
با برخورد کمرش به لبه ی میز ، اهی کشید و همانطور که زبون هیونجین توی دهنش بود ، لباش رو جدا کرد و باعث شد زبون نرم مرد از دهنش بیرون بمونه. 
به این حالت هیونجین که شبیه ی سگ کیوت شده بود ، خندید و گفت : چه سگ کیوتی. 
اخمی از شنیدن کلمه ی کیوت کرد و گفت : داری شوخی میکنی دیگه ؟
و زانوی فلیکس رو گرفت و کمی بالا اورد و دست ازادش رو روی عضو فلیکس که هیچ پوششی نداشت گذاشت و کمی فشرد. 
لبش رو با شهوت گزید و دست هیونجین رو گرفت
قصد نداشت دستش رو از عضوش جدا کنه. 
اتفاقا برعکس دستش رو گذشت تا هیونجین بیشتر عضوش رو فشار بده. 
به این حرکت فلیکس نیشخندی زد و گفت : تاحالا با لوییس انجامش دادی ؟
سرش رو به طرفین تکون داد و گفت : هیچ وقت نذاشتم کسی جز تو بره این تو. 
و پاهاش رو باز تر کرد و دستش رو به سوراخش رسوند. 
ابرویی بالا داد و گفت : بی پروا شدی لی فلیکس .. اگر بهت اعتماد نداشتم فکر میکردم یه غلطی با اون پسره کردی. 
خنده ای سر داد و گفت : فقط میخوام دلتنگیمو نشونت بدم .. این تن مال تو بوده .. هست و خواهد بود. 
لبش رو گزید و گفت : تو بهترینی لی فلیکس. 
لبخندی زد و گفت : عاشقتم. 
و لباش رو روی لبای مردش گذاشت و از همون اول زبونش رو وارد دهنش کرد. 
هیونجین هم متقابلا گردن فلیکس رو با دوتا دستش گرفت  وبا اشتیاق و اشتها زبون و لبای فلیکس رو بوسید و مکید. 
بعد از چند ثانیه بوسه ، فلیکس با صدا لباش رو جدا کرد. 
با چشم های خمار و شیطون به هیونجین نگاه کرد و کرواتش رو توی دست گرفت و همونطور که به طرف میز برمیگشت کروات رو کشید و وقتی هیونجین کاملا بهش چسبید ، لب زد : دلم میخواد سوراخم از دیکت پر بشه رییس. 
هیسی از این حرف فلیکس زد و نرمی گوشش رو بین دو لب گرفت و مکید و در گوشش لب زد :
پس این پوزیشن و داستان رو دوست داری ..
کارمند و رییس نه ؟
لبخندی زد و کروات هیونجین رو رها کرد.  روی میز خم شد و باسنش رو به دیک هیونجینمالید و نفس نفس زنون از شهوت گفت : شروع کن هیونجین .. اونقدر محکم ضربه بزن تا صدای جیغمو همسایه هات بشنون. 
این حرف های فلیکس عجیب روی پایین تنه اش تاثیر داشت. 
هوفی کشید و سعی کرد به خودش مسلط باشه. 
اگر فلیکس یه کلمه ی دیگه حرف میزد بدون شک بی هیچ گونه امادگی دیکش رو توی سوراخ اون پسر فرو میکرد. 
دستاش رو روی میز قرار داد و اینبار خط باسنش رو به عضو تقریبا تحریک شده ی مردش کشید و اینبار اهی کشید و یه جورایی صحنه رو به اتیش کشید. 
اه فلیکس اونقدر زیبا و دلنشین بود براش که نتونست جلوی خودش رو بگیره و برای شنیدن بیشتر این صدای زیبا ، اسپنکی روانه ی باسن سفید عشقش کرد و یک دفعه عضوش رو وارد کرد. 
از درد یهویی که بهش وارد شد ، جیغی زد و باتعجب به روبه روی خیره شد و کمرش رو صاف کرد. 
هیونجین لبش رو گزید و گفت : معذرت میخوام ..
نتونستم جلوی خودمو بگیرم .. ببخشید. 
دوباره اهی کشید و با حرص و بغض لب زد :
احمق عوضی من میگم سه ماه رابطه نداشتم بعد تو مثل وحشیا رفتار میکنی ؟ احمق الان خونریزی میکنم. 
از فحش های فلیکس خنده اش گرفته بود ولی میدونست اگر صدای خنده اش بیاد باید قید رابطه ی امشب رو بزنه پس فقط لب زد : معذرت میخوام عشقم .. ببخشید .. حرکت نمیکنم تا عادت کنی. 
اشکی ریخت و لب زد : برو گمشو. 
بوسه ای روی گردن فلیکس گذاشت و گفت :
ببخشید. 
و دوباره لب روی گردن سفید عشقش گذاشت وشروع به مکیدن کرد تا هم دردش رو از بین ببره و هم رد رابطه ی امشبشون بعد از سه ماه رو روی بدنش ثبت کنه. 
بعد از چیزی حدود پنج دقیقه و حس کردن اینکه کمی دردش اروم شده ، با بغض لب زد : حرکت کن .. فقط اروم باش هیونجین. 
سری تکون داد و دستای فلیکس رو از مچ گرفت و شکمش رو به میز چسبوند تا راحت تر سوراخش مشخص بشه و ضربه بزنه. 
ضربه ی اول رو اروم زد .. ضربه ی دوم و سوم و چهارم رو هم به همین روال ادامه داد ولی از ضربه ی پنجم به بعد ، طبق خواسته ی فلیکس سرعتش رو بالا برد. 
با ضربه ی محکمی که هیونجین به سوراخش زد ، جیغی کشید و سعی کرد دستاش رو ازاد کنه ولی هیونجین مچش رو محکم تر گرفت و ضربه های وحشیانه اش رو شروع کرد. 
اونقدر محکم ضربه میزد که میز با اون ابهتش تکون میخورد. 
فلیکس اه بلندی کشید و با صدایی بلند و شهوت انگیز لب زد : بیشتر .. بیشتر .. محکم تر .. پارم کن هیونجین .. اهههههه .. عای عاییی .. هوف ..
اهه. 
هیونجین اهی کشید و وقتی حس کرد نزدیک ارضا شدنه ، دیکش رو در اورد و دستای فلیکس رو رها کرد. 
با دیدن جای انگشتاش دور مچ های ظریف فلیکس ، لبخندی زد و کمر پسرش رو گرفت و از روی میز بلندش کرد. 
بی جون کمرش رو صاف کرد و خواست چیزی بگه که هیونجین از روی زمین بلندش کرد و روی میز نشوندش. 
فلیکس با ترس لب زد : نه .. هیونجین نه. 
نیشخند ترسناکی زد و گفت : متاسفم .
و با اتمام حرفش گردن فلیکس رو گرفت و کمرش رو روی میز کوبید. 
جیغی از ترس و درد کشید و سرش رو بالا گرفت .
دستاش رو روی لبه های میز قرار داد و با چشم هایی بسته و لبای نیمه باز شروع به گریه کردن کرد. 
هیونجین هیشی گفت و لب زد : اروم باش. 
و با اتمام حرفش پاهای فلیکس رو از هم باز کرد و نگاهی به سوراخش که گشاد شده بود و نبض میزد انداخت با لذت لیسی به لباش زد. 
عضوش رو که به شکمش چسبیده بود ، گرفت و اروم وارد سوراخ فلیکس کرد. 
فلیکس اهی از ته گلو گفت و اشکی ریخت. 
میدونست هیونجین توی رابطه خیلی وحشیه و شکایتی هم نداشت ولی خب بازم هم میترسید و هم گریه اش میگرفت. 
روی فلیکس خم شد و لب روی لبای نیمه بازش گذاشت. 
با بغض لبای مردش رو بوسید و دستش رو دور گردنش حلقه کرد. 
هیونجین با اروم شدن فلیکس ، حرکت و ضربه هاش  رو از سر گرفت و تاجایی که کمرش قدرت داشت ، توی سوراخ فلیکس می کوبید. 
با حس کم اوردن نفس ، سرش رو کج کرد تا لبای هیونجین از روی لباش برداشته بشه .. هیونجین به تصمیم فلیکس احترام گذاشت و به جای لباش ، گونه و سپس گردنش رو بوسید تا هر دوشون لذت رو تجربه کنن .
همانطور که به سوراخ و پروستات فلیکس ضربه میزد و جیغ و ناله هاش رو به خاطر می سپرد ، دستش رو به عضو عشقش رسوند و همزمان با حرکت خودش شروع به مالیدن کرد تا هر چه زودتر ارضا بشن و پوزیشن دوم رو شروع کنن. 
ناله ی بلندی کرد و پاهاش رو خواه ناخواه جمع کرد. 
هیونجین لبخندی زد و بوسه ای به داخل رون فلیکس زد و لب زد : پاهاتو بزار روی شونم عزیزم .. اذیت میشی اینطوری. 
سری تکون داد و پاهاش رو روی شونه های هیونجین قرار داد و دستش رو به کراوات مرد که با هر بار حرکتش تکون میخورد رسوند و توی مشت گرفت و به طرف خودش کشید. 
هیونجین لبخندی زد و طبق خواسته ی فلیکس خم شد و کاری که پسرش خواست رو انجام داد. 
اروم سرش رو خم کرد و لب روی لبای مردش گذاشت و اروم شروع به مکیدن کرد و مدام توی دهن هیونجین ناله میکرد. 
ناله ی اخر رو بلند توی دهنش مردش گفت و اخم کرد و چشماش رو محکم به هم فشرد و یک دفعه ارضا شد. 
و شاید همین رطوبت دهن و کام فلیکس بود که باعث شد هیونجین هم با فاصله ی چند ثانیه ای ازش ارضا بشه و خودش رو توی سوراخ عشقش خالی کنه. 
با حس کام هیونجین توی سوراخش ، جیغ ارومی کشید و دوباره لباش رو جدا کرد و شروع به نفس نفس زدن کرد. 
هیونجین لبخندی زد و گفت : خوبه اونی که همش در حال فعالیت بود من بودم.. 
اخمی به چهره نشوند و مشتی به سینه ی عضله ای مردش زد و گفت : خفه شو هیونجین. 
خنده ای کرد و اروم عضوش رو بیرون کشید و به پایین نگاه کرد. 
با دیدن کامی که از سوراخ فلیکس خارج میشد ، لبش رو گزید و گفت : میدونم اذیت میشی ولی تحمل کن. 
با نفهمیدن منظور هیونجین اخمی کرد و خواست چیزی بگه که با قرار گرفتن لب های مرد روی سوراخش ، هینی گفت و لبش رو محکم گزید. 
میدونست چی در انتظارشه و این میترسوندش. 
هیونجین با ولع تموم کام رو خورد و سرش رو بالا اورد. 
از لبای بسته و خیس و کمی سفید هیونجین فهمید چیزی خوبی در انتظارش نیست. 
با حالتی گریه وار لب زد : نه .. هیونجین ..
هیونجین .. نه .. خواهش میکنم نه. 
هیونجین ابرویی بالا داد و فک فلیکس رو گرفت و لب روی لباش گذاشت. 
فلیکس سعی کرد سرش رو جدا کنه ولی مرد رو به روش این اجازه رو بهش نمیداد. 
جیغی کشید و با مشت ضربه های پی در پی به سینه و گاهی کمر و بازوی هیونجین میزد. 
هیونجین از گلو صدایی دراورد و لب پایین فلیکس رو گزید. 
برای گفتن اه دهنش رو باز کرد و هیونجین از فرصت استفاده کرد و کام مونده توی دهنش رو وارد دهن فلیکس کرد. 
با حس اون مایع لزج توی دهنش ، جیغی کشید و سعی کرد خودش رو جدا کنه ولی بازم موفق نشد
.
هیونجین لبخندی از اذیت کردن فلیکس زد و بالاخره لباش رو برداشت. 
فلیکس با عجله بلند شد و به طرف دستشویی رفت تا کام توی دهنش رو تف کنه و ابی به دهنش بزنه .
هیونجین خنده ی بلندی کرد و جوری که صداش به فلیکس برسه لب زد : یه بار امتحانش کن مطمئنم خوشت میاد عشقم. 
تموم کام رو توی روشویی ریخت و ابی به دهنش زد. 
وقتی مطمئن شد دیگه دهنش مزه ی اون کام رو نداره ، سرش رو بلند کرد و توی ایینه به خودش نگاه کرد. 
لباش ورم کرده بود و گردنش پر از کبودی بود. 
لبش رو با خوشحالی گزید و اروم لب زد : عاشق همین خر بازیات وسط سکسم احمق. 
هیونجین ابرویی بالا داد و تکیه اش رو از چهارچوب گرفت و همانطور که در رو قفل میکرد لب زد : واقعا ؟
با ترس به طرف مرد برگشت و دستاش رو بالا اورد و به هیونجینی که داشت بهش نزدیک میشد ، گفت : هیونجین .. هیونجین گوش کن .. تو که نمیخوای واقعا هر سه تا پوزیشن رو امتحان کنی .. میخوای ؟
با ارامش سرش رو بالا و پایین کرد و گفت : یس بیبی میخوام. 
و با چشم های شیطون به فلیکس نزدیک شد و پیراهن و کرواتش رو در اورد تا خودش رو برای راند دوم و سوم اماده کنه. 
.
.
با صدای زنگ موبایلش از خواب پرید. 
با عجله موبایل رو برداشت و قفل از بیدار شدن فلیکس جواب داد : جانم مامان ؟
و همون لحظه صدای گریه ی هانا توی گوشش پیچید. 
با نگرانی از تخت پایین اومد و از اتاق بیرون شد و گفت : چیشده مامان ؟
لینا اهی کشید و گفت : سلام پسرم .. فلیکس کجاست ؟
با اخم لب زد : خوبه .. چیشده ؟ هانا چرا گریه میکنه ؟
لینا ادامه داد : دیگه نمیتونیم نگهش داریم .. دیشب به زور خوابید .. سه جون میخواست اماده اش کنه بیارش ولی خب دیگه خوابش برد ولی الان تا چش باز کرد بهونه ی فلیکس رو گرفت. 
اوهی گفت و لب زد : امادش کنین مامان .. الان میام دنبالش. 
لینا سری به معنای نه تکون داد و گفت : نه پسرم ما داریم بیرون خودمون میاریمش. 
باشه ای گفت و تماش رو قطع کرد. 
هوفی کشید و با فکر به گریه های هانا ، اخمی روی پیشونیش نشست. 
دستی به کمرش گرفت و هیسی کشید. 
با یاد اوری دیشب و پوزیشن های سکسی که داشتن ، لبخندی زد ولی تا رفتار های دم دمای صبح فلیکس رو یادش اومد عذاب وجدان گرفت. 
چون محض رضای خدا اونقدر اون پسر رو کرده بود که فلیکس از کمر درد و گلو درد در اثر ساک زدن شروع به گریه کرد و هیونجین مجبور شد دست از تموم کردن راند هفتم بکشه وبعد از ارضا کردن فلیکس خودش رو توی حموم خالی کنه. 
همونطور که توی فکر بود ، دستی از پشت دور کمرش حلقه شد. 
متعجب به عقب برگشت و گفت : جونم عزیزم ؟ چقدر زود بیدار شدی. 
هومی گفت و پیشونیش رو به شونه های مردش مالید و با لحنی گرفته از گریه و خواب لب زد : با کی حرف میزدی ؟
توی دستای فلیکس تاب خورد و با هر دوتا دست سرش رو گرفت و بالا اورد. 
اروم خم شد و لباش رو روی لبای فلیکس گذاشت و گفت : صبح بخیر عزیزم. 
لبخند بی حالی زد و گفت : صبح بخیر عزیزم. 
هیونجین هم متقابلا لبخند زد و گفت : لباسم توی تنت خیلی نشسته ها. 
لبخندی زد و گفت: اوهوم فقط پاهام دارن یخ میزنن. 
دستی به پاهای فلیکس کشید و گفت : اگر بچه نداشتیم مجبورت میکردم همیشه پیراهنامو بپوشی
.. البته بدون شلوار .. دقیقا مثل الان. 
لبخندی زد و گفت : نگفتی .. کی زنگ زد ؟ اهانی گفت و ادامه داد : مامانت بود. 
با نگرانی لب زد : چیشده ؟ اتفاقی برای هانا افتاده ؟
با عجله سری تکون داد و گفت : نه عزیزم .. فقط بهونه ات رو میگیره .. واسه همین مامان و بابات دارن میارنش. 
سری تکون داد و گفت : خب من برم دوش بگیرم
.
بوسه ای روی پیشونی عشقش گذاشت و گفت :
برو عزیزم. 
فلیکس با خوشحالی از توی بغل مردش بیرون اومد و به طرف حموم دوید. 
هیونجین از پشت بهش نگاه کرد و اروم زمزمه کرد : دوباره به قبل برگشتیم .. من و تو و اینبار هانا. 
و با اتمام حرفش نگاهش رو به دیوار داد و به عکس های هارو کوچولوی خندونش چشم دوخت و بغض سختی گلوش رو گرفت. 
)3 سال بعد( 
در رو پشت سرش بست و به طرف تخت رفت.  فلیکس خواب الود خطاب به همسرش لب زد :
هانا خوابید ؟
هیونجین سری تکون داد و لب زد : اره عزیزم ...
نظرت چیه بریم توی کارش ؟
و به طرف فلیکس رفت و روش دراز کشید و گفت : خیلی وقته نکردیم بریم تو کارش ؟
نیشخندی زد و دستاش و دور گردن مردش حلقه کرد و گفت : چیه ؟ میخوای ؟ سری تکون داد و گفت : خیلی. 
لبش رو با لبخند گزید و گفت : ولی من خوابم میاد
.
ابرویی بالا داد و با پوزخند صدا داری لب زد :
از لبخند روی لبت مشخصه. 
فلیکس هیشی گفت و با مشت به کمر مردش کوبید
.
هیونجین خوشحال از اذیت کردن فلیکس ، خنده ای کرد و تا خواست لب روی لباش بزاره صدای در رو شنید. 
این صدای در باعث شد لرزی به تن هر دو مرد بشینه .. این حالت و این در زدن و حتی سن دخترشون دقیقا نزدیک 5 سال پیش اتفاق افتاده بود
.
دقیقا شب قبل از فوت هارو همین تقه ی اروم به در خورد. 
فلیکس با یاد اوری دخترکش هارو ، بغضی کرد و با ترس لب زد : هیونجین ؟
هیونجین هم که دست کمی از فلیکس نداشت ، اب دهنش رو قورت داد و گفت : چیزی نیست عزیزم .. چیزی نیست. 
و با عجله از روی فلیکس بلند شد و به طرف در رفت. 
در رو باز کرد و به هانا که با موهای دو گوشی و بالشت عروسکی توی بغلش ، روبه روش ایستاده بود ، نگاه کرد. 
با ترس لب زد : چیشده عزیزم ؟
هانا لب زد : میسه امسب پیس سما بخوابم ؟)میشه امشب پیش شما بخوابم ؟(
دقیقا همون حرف های 5 سال پیش و با همون تلفظ غلط بچگانه
با ترس از روی تخت بلند شد و به طرف هانا دوید. 
هیونجین رو کنار زد و محکم هانا رو توی بغل گرفت و گفت : اره عزیزم .. میشه نفسم .. میشه بابایی. 
هانا به هیونجین نگاه کرد و لبخندی زد. 
هیونجین هم متقابلا لبخند زد و دستش رو به موهای دخترش رسوند. 
فلیکس هانا رو بلند کرد و همانطور که بدنش میلرزید به طرف تخت رفت. 
سفت هانا رو توی بغل گرفت و اروم و جوری که دخترش متوجه نشه شروع به گریه کرد. 
هیونجین اهی کشید و چراغ رو خاموش کرد و به طرف تخت رفت. 
پشت سر عشقش دراز کشید و دستش رو زیر گردنش فرو برد و در گوشش لب زد : گریه نکن عزیزم.. 
و گونه اش رو بوسید. 
اب بینیش رو بالا کشید و خواست چیزی بگه که هانا از توی بغلش بیرون اومد و با لحنی بچگانه لب زد : اون دختر کوسولو گست توی بخل دوتاتون لالاتونم .)اون دختر کوچولو گفت توی بغل دوتاتون لالاکنم(. 
هیونجین متعجب به هانایی که وسط خودش و فلیکس دراز میکشید نگاه کرد و گفت : منظورت چی بود عزیزم ؟
فلیکس هم روی تخت نشست و به هانا نگاه کرد. 
هانا با لبخند دندونی لب زد : الا خوابه یه دختر کوشولو رو تیتم .. اون گست امسس هاروعه و دختر مامانی و باباییه .. اون کوسولو ازم خواست مراقب مامانی و بابایی باسم و گست بهتون بگم هیلی دوسسون داره .. و ازم خواست امسب پیستون لالا تونم و بهتون بگم که اون هیلی
خوسحاله .)الان خوابه یه دختر کوچولو رو دیدم ..
اون گفت اسمش هاروعه و دختر مامانی و باباییه .. اون کوچولو ازم خواست مراقب مامانی و بابایی باشم و گفت بهتون بگم خیلی دوستون داره ... و ازم خواست امشب پیشتون لالا کنم و بهتون بگم اون خیلی خوشحاله(. 
با شنیدن این حرفا از زبون هانا چنان زد زیر گریه که هانا هم بغض کرد. 
همانطور که هق میزد و اشک میریخت ، هانا رو توی بغلش گرفت و تاجایی که میتونست بوسیدش و بغلش کرد. 
باورش نمیشد هارو به خواب هانا اومده باشه .. و از همه مهم تر خوشحال بود .. از اینکه دخترش توی یه دنیای دیگه زندیگ خوبی داشت خیلی خوشحال بود. 
هیونجیین اشکی ریخت و به فلیکس و هانا نزدیک شد و هر دوشون رو توی بغل گرفت. 
فلیکس هقی زد و از توی بغل هیونجین کمی خارج شد و توی چشم های خیسش نگاه کرد.  هیونجین لبخندی زد و با پشت دست اشکاش رو پاک کرد و گفت : حتی اگر ماهم حواسمون به هانا نباشه ، هارو هواشو داره. 
با چشم های خیس سری تکون داد و لبخندی زد. 
هیونجین لبش رو با خوشحالی گزید و به عشقش نگاه کرد. 
فلیکس دوباره هق زد و هانا به حرف اومد. 
هانا : راستی یادم رست بگم .. اون کوسولو گست همیسه کنار سما دوتا میمونه و الانم همینجاست .)راستی یادم رفت بگم .. اون کوچولو گفت همیشه کنار شما دوتا میمونه و الانم همینجاست(. 
با این حرف فلیکس دوباره زد زیر گریه و همانطور که هانا رو بغل گرفته بود ، با چشماش دنبال دخترکش میگشت که شاید بتونه یه بار دیگه ببینش .. غافل از اینکه اون دختر کوچولو همین الانشم توی بغل هیونجین نشسته بود و با لبخند به باباهاش نگاه میکرد و از زندگی که الان داشتن لذت میبرد. 



) پایان( 
..........................................................
..........................................................
.....................................
های های.. 
شاید باورتون نشه ولی الان چشمام پر از اشکه هم بخاطر تیکه ی اخر این مولتی شات هم بخاطر تموم شدنش. 
مرسی که دنبالش کردین و مرسی از عشق و انرژی که براش گذاشتین.. 
خیلی دوستون دارم. 

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Oct 25, 2023 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Bad_MemoriesWhere stories live. Discover now