ماهم رفته...

281 46 1
                                    

&:از خواب بیدار شدم جونگکوک کنارم نبود
رفتم اتاق خودم و دوش گرفتم لباسمو عوض کردم
رفتم طبقه پایین آشپزخونه

&:نونا جونگکوک خونست؟

*سلام صبح بخیر
بله خونست
فکر کنم حیاط پشتی رفت

&:مرسی

*چی برای صبحانه میخوری؟

&:فعلا هیچی ممنون
رفتم سمت حیاط پشتی که صداشو شنیدم

_باباییم عاشقته دختر قشنگم
آخر هفته پیشتم
هر جا که بخوای بری باشه عزیزدلم
گوشیو بده به مامانی
نایو چیزی احتیاج ندارین؟
مراقب خودتون باشید
آخر هفته اونجام
منم همینطور
فعلا باید قطع کنم
باشه
خدافظ

&:عقب گرد کردم و سریع از پله‌ها رفتم بالا
باورم نمیشه
جونگکوک زنو بچه داره؟
من... من چه غلطی کردم
نفس عمیقی کشیدم و برگشتم اتاقم
باید عادی باشی جیمین
واگرنه نمیذاره بری
نفس لرزونمو بیرون دادمو اشکامو پاک کردم

_مینجی
جیمین بیدار نشده؟

*چرا بیدار شدن
دنبال شما میگشتن

_دنبال من؟

*بله

_تو صبحانه براش آماده کن برم بیارمش

*چشم

_رفتم طبقه بالا در اتاقمو باز کردم اونجا نبود
رفتم سمت اتاق خودش روی تخت نشسته بود

_ماه کوچولوی من اینجا چیکار میکنه

&:اومدم دوش بگیرم لباس عوض کنم

_به مینجی باید بگم لباساتو بیاره اتاق خودم

&:هوم
امروز میری کلینیک؟

_باید برم...
میدونی که خیلی وقته نرفتم

&:میدونم
برو

_بعد از اینکه جیمین صبحانشو خورد
رفتم لباسامو عوض کردم و رفتم سمت کلینیک

&:با رفتنش سریع برگشتم اتاق
مدارکمو یه دست لباس و گوشیمو برداشتم و به بهونه‌ی سر زدن به کتابخونه از خونه زدم بیرون
یه بلیط به مقصد کلمبیا گرفتم و منتظر پروازم شدم
هیچ حسی نداشتم فقط خلع و پوچی
بی حس مطلق
زندگی واقعا غیر قابل پیشبینیه
دیشب کجا بودم و چه حسی داشتم
و الان کجام و...
بالاخره پروازمو اعلام کردن
با حس سرگیجه و بغض لعنت شده‌ای که
از صب بیخ گلوم چسبیده بود به زور بلند شدم
و قدمای نامیزونمو سمت گیت برداشتم
من رفتم جونگکوکا
من نمیتونم تو رو با خانوادت تقسیم کنم
من فقط برات یه بازیچه و سرگرمی بودم؟
قرار بود چند وقت دیگه مثل یه آشغال بندازیم دور؟

_همش فکرم درگیر جیمین بود
امروز رفتارش عجیب بود
بی حس نگاهم میکرد
حتی اسرار نکرد امروزو کنارش باشم
کلافه گوشیو برداشتم و شماره مینجی رو گرفتم

_مینجی

*سلام
بله؟

_جیمین چیکار میکنه؟

*جیمین‌شی به من گفتن به شما خبر دادن

_چه خبری؟

*گفتن میرن کتابخونه

_باشه قطع کن
بعد از قطع کردن شمارشو گرفتم خاموش بود
شماره دوستشو گرفتم گفت اصلا کتابخونه نرفته
کجا رفته با اون حالش
گوشیش چرا خاموشه
نکنه صبح ...
نه نه نه
نه جیمین لطفا
سریع کتمو چنگ زدمو و از کلینیک زدم بیرون
رفتم سمت خونه
رفتم اتاق سرایداری و دوربینای حیاط پشتیو چک کردم
پاهام شل شد
شنیده بود
همرو شنیده بود
گفت میره
رفته
ماهم رفت

don't touch meTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang