🎃 ووت بدین و کامنت بذارین لطفنی 🎃
امیدوارم سر این پارت خیلی فحش نخورم 🙄
━━━━━━━━━━━━━━━_ بهت میگم وایستا!
تهیونگ بدون توجه به اینکه وسط خیابون هستن داد زد. ولی یونگی حتی کوچکترین توجهی به پسری که پشت سرش میدوید نکرد و همچنان با قدمهای سریع به مسیرش ادامه داد.
پسر کوچیکتر با عصبانیت به خاطر بیمحلی از طرف یونگی دستش رو مشت کرد و با سرعت بیشتری دوید.
به محض بلند شدن زنگ تعطیلی مدرسه، در حال دنبال کردن یونگی بود ولی پسر نعنایی حتی لحظهای هم از حرکت نمیایستاد و حاضر نبود به حرفهای تهیونگ گوش بده.
اصلا یونگی چه طور میتونست با وجود رابطهی طولانی و تا حدودی هارد دیشبشون اینقدر سریع راه بره؟
بالاخره قبل از چهار راه به پسر نعنایی رسید و با کشیدن کوله پشتیش متوقفش کرد.
یونگی با اخم به طرف پسر چرخید و داد زد:
_ چته؟!تهیونگ هم متقابلا فریاد کشید:
_ من چمه یا تو؟!پسر مو نعنایی پوزخندی زد و با طعنه و کنایه گفت:
_ خیلی رو داری.. اصلا چرا افتادی دنبالم؟! برو پیش دوست دخترت، تهیونگ اوپا!از قصد ' تهیونگ اوپا ' رو غلیظتر از بقیهی کلمات جمله به زبون آورد.
تهیونگ آهی کشید و گفت:
_ یونگی محض رضای الههی ماه ساکت شو و اسم اون بچ رو نیار!یونگی با عصبانیت دست تهیونگ رو از کوله پشتیش جدا کرد و گفت:
_ باشه.. خفه میشم!
_ چی؟!تهیونگ با بیچارگی نالید:
_ من کِی همچین حرفی زدم؟!
_ همین الان!
_ یونگی؟یونگی با صدای بلندی جواب داد:
_ هان؟!
_ من فقط گفتم دو دقیقه چیزی نگو تا برات همه چیزو توضیح بدم.. کِی گفتم خفه شی آخه؟!پسر مو نعنایی نفسش رو با حرص بیرون داد و حین اینکه دوباره به راه میفتاد، با غمی که توی تک تک کلماتش موج میزد گفت:
_ چیزی برای توضیح دادن وجود نداره.. خودم همه چیزو میدونم!تهیونگ به خاطر یه دنده بودن دوست پسرش چشمی چرخوند و پشت سرش دوید تا دوباره ازش عقب نمونه.
با لحن طلبکاری پرسید:
_ اونوقت میشه بگی چی میدونی؟!یونگی یه دفعه از حرکت ایستاد. سرش رو پایین انداخت و با صدایی که به خاطر بغض مرتعش شده بود، جواب داد:
_ هیچکس آدمی مثل منو نمیخواد.. نه خوشگلم، نه پولدارم، نه نمرههام خوبه.. من هیچی نیستم..تهیونگ با چشمهایی که از تعجب گرد شده بودن پرسید:
_ اینا چه شر و ورایی که داری تفت میدی واسه خودت؟!
YOU ARE READING
𝐋𝐎𝐓𝐔𝐒 (completed)
רומנטיקה_ خیلی کنجکاوم بدونم چه حسی داشت که پسرعموت دیکت رو عین گرسنهها برات ساک میزد؟ _ خفه شو! _ بهتره مراقب حرف زدنت باشی کیم.. عکسات هنوز دست منه.. شایدم دلت میخواد عمو جونت عکسای قشنگ پسرش رو موقع هرزگی کردن ببینه؟! ✽ ✽ ✽ _ آپا التماست میکنم، باید...