Part 32

947 86 11
                                    



حرف اخرش رو با داد بلندی گفت و یک باره لرزش بدنش کم شد و شروع به بلند نفس کشیدن کرد
.
بورا که هنوزم از رفتار فلیکس متعجب بود ولی به شدت بهش حق میداد ، از روی صندلیش بلند شد و به طرف اب سرد کن رفت. 
لیوان ابی برای فلیکس اورد و گفت :بخور عزیزم. 
لیوان رو از بورا گرفت و یه نفس سر کشید. 
اونقدر قلبش درد گرفته بود از این لقبی که به دخترش نسبت داده بودن ، که با همون چشم های خیس به هیونجین نگاه کرد و بدون توجه به عشقی که دوباره رنگ گرفته بود ، لب زد : تا زمان به دنیا اومدن بچم توی خونه ی خودم میمونم ... نمیخوام بخاطر خانواده ی تو بچم اسیب ببینه.. 
کمی مکث کرد و ادامه داد : و تو به هیچ وجهنمیتونی جلوی من و بگیری هوانگ هیونجین. 
با اتمام حرفش ، با قدم هایی اروم و پنگویینی به طرف اتاقش رفت تا وسایلش رو جمع کنه. 
هیونجین با نفرت و عصبی شده به می چان نگاه کرد و خواست چیزی بگه که بورا لب زد : الان وقتش نیست هیونجین. 
بدون هیچ حرف و عملی از روی صندلیش بلند شد و به طرف اتاق فلیکس دوید. 
باید جلوی رفتنش رو میگرفت .. نمیتونست توی این شرایط تنهاش بزاره .. ولی خب شاید فکر بدیم نباشه که فلیکس برگرده خونه ی خودش. 
در اتاق رو با شدت باز کرد و به فلیکسی که در حال خالی کردن کمدش توی چمدون بود ، چشم دوخت. 
با عجله به طرفش رفت و دستاش رو گرفت و گفت : اروم باش .. بزار با حرف حلش میکنیم هوم ؟ دستاش رو با شدت از دست های هیونجین بیرون کشید و دوباره مشغول جمع کردن شد. 
هیونجین هوفی کشید و گفت : باشه .. میبرمت خونت .. برو بشین بزار من جمع میکنم لباساتو .. 
دست از کار کشید و با بغض به هیونجین نگاه کرد. 
هیونجین به طرفش رفت و پیشونیش رو بوسید و گفت : برو بشین. 
بدون هیچ واکنشی به طرف تخت رفت و روش نشست. 
دستش رو به شکمی که بی نهایت از شکم می چان کوچیکتر بود ، کشید و چشماش دوباره خیس شدن.  بورا با اخمی محو از روی ناراحتی ، در اتاق رو باز کرد و گفت : فلیکس عزیزم قرصات رو نخوردی. 
اب دهنش رو قورت داد و سرش رو بالا اورد. 
بورا با دیدن خیسی چشماش که نور لامپ براقشون کرده بود ، با ناراحتی به سمتش رفت و بشقاب حاوی اب و قرص ها رو روی پاتختی گذاشت. 
روی تخت نشست و فلیکس رو توی بغل گرفت و گفت:  عزیزدل مامان .. گریه نکن پسرم .. همه چیز درست میگه عزیزم. 
هیونجین نگاهی به مادرش و فلیکس انداخت و خوشحال شد که حداقل مادر و پدرش حامی خودش و فلیکس هستن. 
بعد از چند دقیقه گریه توی بغل بورا ، نفس بلندی کشید و اخی گفت. 
هیونجین با نگرانی لباس ها رو ول کرد و گفت :
چیشده ؟
بورا فلیکس رو از بغلش خارج کرد و گفت : چیه عزیزم ؟
فلیکس دستش رو روی شکمش که به یک طرف جمع شده بود ، گذاشت و گفت : ای. 
هیونجین با چشم های گرد شده به شکم فلیکس نگاه کرد و گفت : مامان این چیه ؟
بورا لبخندی زد و گفت : اروم باشین چتونه ؟ داره شنا میکنه. 
فلیکس با حرف بورا لبخند محوی زد و هیونجین نفس اسوده ای کشید. 
بورا با ذوق گفت : قرصات رو بخور و به طرف جایی که کوچولوت نیست دراز بکش. 
سری تکون داد و قرصاش رو خورد و طبق دستور بورا عمل کرد. 
هیونجین لبخندی زد و به چشم های بسته ی فلیکس نگاه کرد و گفت : مامان هیچی نخورد سر میز ..
کاش یه چیزی بیاری بخوره. 
فلیکس با تن صدای ارومی لب زد : نمیخورم. 
اخمی به چهره نشوند و نگاهی به شکم فلیکس انداخت. 
با دیدن شکمش که به حالت اول برگشته بود ، به طرفش رفت و اروم بلندش کرد و گفت : بلند شو ..
این مسخره بازیا رو بزار کنار. 
باید یه چیزی بخوری.. 
این بچه همینطوریشم ضعیفه .. خودتم ضعیف شدی
.
نفس عمیقی کشید و از اونجایی که اعصابش واقعا بهم ریخته بود ، لب زد : اگر بخاطر چیزای مسخره رهام نکرده بود و بهم بی محلی نمیکردی من اینطوری نمیشدم ... اگر زمانایی که با اون می چان عوضی میرفتی سونو گرافی با من میومدی من اینطوری نمیشدم. 
اگر زمانایی که از گرسنگی ساعت 3 شب از خواب بیدار میشدم ولی خجالت میکشیدم برم سمت اشپزخونه ، تو کنارم بودی و برام یه چیزی میاوردی این بچه اینطوری نمیشد. 
الان حسرت شکم کوچیکمو نمیخوردم .. الان حسرت بزرگ نشدنش برای دوماه رو نمیخوردم. 
گند زدی هیونجین ... من یه بار واقعا تلاش کردم از بین ببرمش اونم با قرص بود که اومدی جلوم رو بگیری ولی تو... 

پوزخند صدا داری زد و به سر پایین افتاده یهیونجین نگاه کرد و ادامه داد : ولی تو سه ماه متوالی هم من و کشتی هم این بچه رو. 
با اتمام حرفش ، به طرف چمدون هاش رفت و زیپ هاشون رو بست. 
دسته های هر دو رو بلند کرد و هرچند که کمی سنگین بودن اما به زور از اتاق بیرون زد. 
تحمل هیونجین و این خونه و اعضای توش رو نداشت .. البته فقط برای چند ساعت. 
بورا اهی کشید و گفت : برو کمکش کن ... نباید سنگینی بلند کنه. 
هوفی کشید و با عجله از اتاق خارج شد. 
پله ها رو دوتا یکی پایین رفت تا اینکه به وسطشون رسید. 
هر دوتا ساک رو از فلیکس گرفت و بلندشون کرد و بدون هیچ حرفی از پله ها پایین رفت و به سمت خروجی حرکت کرد. 
دستش رو روی شکمش قرار داد و به مردش زل زد و با قدم هایی اروم از پله ها پایین اومد. 
می چان با لبخند گفت : رفتی فلیکس ؟ باید از همون اول جایگاهت رو میشناختی ... 
سپس خطاب به مادرش لب زد : مامان اشتیاق هیونجین برای بیرون کردنش رو دیدی ؟ و شروع به خندیدن کردن. 
اخمی کرد و بدون هیچ حرفی از سالن عبور کرد و به طرف خروجی رفت. 
بورا با اخم از شنیدن حرف های می چان ، پله ها رو پایین اومد و به محض خروج فلیکس لب زد :
حرف دهنت رو بفهم می چان خب ؟ کاری نکن بیرونت کنم از این خونه. 
دندون هاش رو به هم فشرد و با صدای تقریبا بلندی لب زد : خاله. 
بورا چشم غره ای بهش رفت و به طرف اشپزخونه حرکت کرد تا برای فلیکس غذا درست کنه. 
.
.
به محض ورود به سالن ، به طرف واحدش رفت و بدون توجه به هیونجین که منتظرش ایستاده بود ، رمز رو زد و وارد خونه شد. 
خونه اش بخاطر خاموش بودن کولر ها گرم شده بود و این یکم روانش رو بازی میداد. 
با عجله به طرف اتاقش رفت و کولرش رو روشن کرد و روی تخت نشست. 
هیونجین ناراحت شده بود از حرفای عشقش ولی چیکار باید میکرد وقتی کاملا حق با اون بود ؟ به طرف اتاق رفت و چمدون ها رو گوشه ی دیوار قرار داد. 
سپس به سمت فلیکس رفت و گفت : حرفایی که بهم زدی خیلی سنگین بود در صورتی که میدونی دلیل کارام چی بوده و من برات توضیح دادم. 
با بیخیالی صورتش رو جمع کرد و گفت : واقعا حوصله ی شنیدن حرفات رو ندارم هیونجین ..
برگرد خونت. 
نفس عمیقی کشید و گفت : خونه ی من جاییه که عشق و بچم توشن. 
با این حرف هیونجین لرزی به دلش نشست. 
اروم سرش رو بالا اورد و توی چشم های هیونجین نگاه کرد. 
با دیدن صداقت توی چشماش ، بغضی کرد و گفت :
بیا جلو. 
هیونجین که فکر میکرد فلیکس مثل همیشه برای خالی کردن حرصش ، میخواد بزنتش به سمتش رفت تا ارومش کنه. 
اگر با کتک خوردن ، فلیکسش اروم میشه حاضر بود ساعتها کتک بخوره. 
رو به روی فلیکس روی زمین نشست و چشماش رو بست. 
دوست نداشت فلیکس خرد شدن غرورش رو توی چشماش ببینه. 
بی صبرانه منتظر سوزش گونه اش بود که جسمی نرم روی لباش قرار گرفت. 
متعجب از حرکتی که انتظارش رو نداشت ، عقب رفت و چشماش رو باز کرد. 
فلیکس هم چشماش رو باز کرد و برای یه لحظه از این عقب رفتن هیونجین ناراحت شد. 
متاسفانه فلیکس توی ذهن هیونجین نبود که بخواد افکارش رو بخونه. 
اخم محوی کرد و دمی گرفت تا چیزی بگه که دست های هیونجین روی گونه اش نشست و لباش مثل یه جارو برقی قوی لبای قلوه ای و درشتش رو به دهن کشید. 
هل کرده از این حرکت هیونجین ، تکون ریزی خورد و به چشم های بسته اش زل زد. 
اونقدر قدرت مکش های هیونجین زیاد بود که بالا و زیر لبش میسوخت ولی خب این سوزش بینهایت براش زیبا بود. 
بعد از چند ثانیه اروم چشماش رو بست و دستاش رو متقابلا به گونه های هیونجین رسوند. 
توی این چندثانیه هیونجین بهش اجازه ی همکاری نداده بود ولی فلیکس دوست داشت مثل خود هیونجین از طعم شیرین لباش لذت ببره. 
پس دست به کار شد و لباش رو به زور از بین لب های تیز هیونجین بیرون کشید. 
هیونجین که دوست داشت سلطه اش رو توی این رابطه به رخ بکشه ، دستاش رو توی موهای فلیکس فرو کرد و سرش رو دوباره به خودش نزدیک کرد و اونقدر فاصله رو کم کرد که نوک بینیش توی گونه ی فلیکس فرو رفت. 
فلیکس هومی گفت و از کشیده شدن موهاش توی مشت های هیونجین اخمی کرد. 
هیونجین با دلتنگی و عشق و ولعی که مدت ها گریبانش رو گرفته بود ، فلیکس رو میبوسید و لباش رو محکم میمکید. 
فلیکس که دید نمیتونه این بوسه رو دو طرفه کنه ، دست از تقلا برداشت و همانطور که هیونجین دو لبش رو محکم میمکید ، زبون هیونجین رو با لباش ساک میزد. 
هیونجین با این حرکات فلیکس برای هزارمین بار عاشقش شد. 
این بوسه اونقدر شیرین بود که هیونجین رو قانع میکرد به اینکه شخص مورد نظرش همون عشقیه که از سن بلوغ تا الان دنبالشه. 
با حس کم اوردن نفس ، دستاش رو به سینه ی هیونجین رسوند و کمی هلش داد ولی هیونجین یه ذره هم تکون نخورد. 
فلیکس هومی گفت و دوباره به سینه ی مردش فشار وارد کرد ولی بازم کار ساز نبود. 
اینبار با اخمی غلیظ چشماش رو باز کرد و موهای هیونجین رو با شدت کشید و لباش رو از بین لب های هیونجین که مکش قوی داشت ، بیرون کشید. 
جدا شدن لباشون چنان صدای لذت بخشی ایجاد کرد که فلیکس اه لرزونی کشید و چشماش رو بست.  هیونجین نفس عمیقی کشید و گفت : شلوارتو در بیار تا بیام. 
با چشم های گشاد شده لب زد : دیونه نشو هیونج.. 
و با ایستادن مردش ، متوجه برامدی که یک مثلث رو ایجاد کرده بود شد. 
با دهنی که از شدت تعجب باز شده بود لب زد : این چیه ؟ فقط با این بوسه اینطوری شدی ؟
اب بینیش رو بالا کشید و با لحنی شهوت انگیز لب زد : اگر توهم مثل من هفت ماه سکس نداشتی همین میشدی. 
چشماش رو ریز کرد و گفت : منم هفت ماه سکس نداشتم ولی مثل تو نشدم. 
هیونجین لبخندی زد و گفت : پس به شلوارت نگاه کن عزیزم. 
فلیکس متعجب دستش رو زیر شکم بزرگش فرو برد و عضوش رو گرفت. 
با دیدن برامدگیش هینی کشید و گفت : ای وای ..
دیدی چیشد ؟
خنده ای از کیوتی فلیکس کرد و گفت : دربیار شلوارت رو الان میام. 
سری تکون داد و همونطور که شلوار و باکسرش رو پایین میکشید لب زد : اگر دنبال لوب و کاندومی اینجا توی کشوی تخت هست. 
از حرکت ایستاد و راه رفته رو برگشت و قبل از ورود به تخت ، پیراهن و شلوار و باکسرش رو از تنش خارج کرد. 
فلیکس نگاهش رو به عضو هیونجین که تقریبا به شکمش چسبیده بود داد و لبخند ریزی زد. 
هیونجین با اخم گفت : برای چی میخندی ؟
سریع چهره ی تخسی به خودش گرفت و گفت : کی خندیدم ؟
یکی از ابروهاش رو بالا داد و به طرف فلیکس رفت. 
چونه اش رو با دو انگشت گرفت و توی فاصله ی نزدیک از صورتش لب زد : خوشت میاد این حالتم فقط برای توعه نه ؟ از اینکه اینطوری برات راست میکنم کیف میکنی نه ؟ اینا همش برای توعه ..پس بخند برام بزار تنها با لبخندات ارضا بشم. 
لب پایینش رو گزید و دستش رو روی بیضه های هیونجین قرار داد و باعث شد لرزی به تن مرد بشینه. 
اروم بیضه هاش رو مالید و با شهوت لب زد : از دخترت خجالت بکش هوانگ هیونجین. 
پوزخندی زد و لب روی لبای فلیکس گذاشت و اروم لباش رو بوسید و گفت : دخترم باید به صدای باباهاش عادت کنه. 
خنده ی ریزی زد و گفت : پس قراره یه بچه ی بی ادب داشته باشیم. 
ابرویی بالا داد و همانطور که با انگشت اشاره لب و گاهی خط فک فلیکس رو نوازش میکرد ، لب زد :
بالاخره اونم اینارو تجربه میکنه عزیزم .. ولی حس میکنم باید بخاطر اون و هانا خیلی مراعات کنیم. 
لب پایینش رو با یه نفس عمیقی گزید و دستاش رو دور گردن مردش حلقه کرد و گفت : هیچی نمیتونه جلوی به فاک رفتنم توسط تورو بگیره هیونجین. 
با این حرف فلیکس پلکش از لذت پرید. 
کمرش رو صاف کرد و همانطور که دستش رو توی موهاش میکرد لب زد : فلیکس نمیخوام بدون لوب بکنمت .. پس زود باش دراز بکش تا شروع کنم. 
خنده ی ریزی کرد و به پهلو روی تخت دراز کشید و لب زد : زود باش هیونجین سوراخم خیلی میخوادت. 
هوفی کشید و همانطور که مقدار زیادی لوب روی عضوش میریخت ، لب زد : لعنت بهت فلیکس. 
و بدون گذاشتن کاندوم روی تخت و پشت سر فلیکس دراز کشید و دوباره لوب رو برداشت و مقدار زیادی روی دستش ریخت. 
فلیکس دستش رو روی شکمش گذاشت و گفت :
اروم انجامش بدیا. 
از ته گلو هومی گفت و دستش رو به سوراخ فلیکس رسوند و لوب رو به خط باسن و سوراخش کشید. 
با حس دست هیونجین روی سوراخش ، چشماش رو با لذت بست و نفس عمیقی سر داد. 
هیونجین اروم دور تا دور سوراخش رو لوب زد و سپس اروم انگشت اشاره اش رو وارد سوراخ فلیکس کرد و شروع به ضربه زدن کرد. 
فلیکس که چند وقت بود سکس نداشت و سوراخش کاملا بسته شده بود ، اخی از درد گفت و چشماش رو روی هم گذاشت. 
هیونجین دست تمیزش رو زیر گردن فلیکس فرو برد و گفت : دردت میاد ؟
سری تکون داد و گفت : یکم میسوزه. 
لبخندی زد و سرش رو از روی بالشت برداشت. 
میخواست گردن عشقش رو کبود کنه و رد مالکیت روش بزاره. 
لباش رو به گردن فلیکس رسوند و قبل از هر کاری لیسی به پوست صاف و خوش بوش زد و اروم دهنش رو باز کرد پوست صاف فلیکس رو اروم مکید. 
دوست داشت محکم بمکه که ردش بیوفته ولی فلیکسش باردار بود و همین درد پایین تنه اش رو هم به زور تحمل میکرد. 
هیونجین میخواست این رابطه فقط لذت باشه.. . می خواست بعد از مدت ها فقط لذت رو تجربه کنن نه چیزه دیگه ای رو. 
با کم شدن شدت نفس های فلیکس از درد ، انگشت اشاره اش رو بیرون کشید و اینبار دوتا از انگشت های وسطش رو فرو برد. 
فلیکس ای بلندی گفت و دست هیونجین که زیر گردنش بود رو محکم گزید. 
هیونجین اخی گفت و شروع به لیسیدن گوش فلیکس کرد تا هم درد دست خودش کم شه و هم فلیکس اروم بشه. 
اونقدر به لیسیدن ادامه داد تا اینکه فلیکس فشار رو کم کرد و در اخر متقابلا شروع به بوسیدن و مکیدن جای گاز کرد. 
هیونجین بازم انگشت دیگری اضاف کرد و اینبار فلیکس که فقط کمی اروم تر شده بود ، لب زد :
اشغال کثافت .. عوضی خر هوانگ هیونجین سگ. 
خنده ای از فحش های فلیکس کرد و گفت : این بهتر از گاز گرفتنه.. 
هوفی از درد کشید و گفت : هیونجین دیکتو بکن توم تا زود عادت کنم. 
سری تکون داد و انگشتاش رو بیرون کشید. 
دوباره مقدار زیادی لوب روی دیکش ریخت و با دو انگشت به طرف سوراخ فلیکس هدایتش کرد. 
سوراخش بخاطر باز شدن مدام نبض میزد و هیونجین عاشق این بود که ساعت ها به این باز و بسته شدن خیره بشه. 
خیلی ملایم سر عضوش رو وارد سوراخ فلیکس کرد و گوشاش رو تیز کرد تا اگر فلیکس زیادی درد کشید ، دست از ادامه دادن برداره. 
فلیکس هومی از کشش دیواره های سوراخش گفت و دستش رو توی دست هیونجین فرو برد. 
هیونجین با لبخند انگشتاش رو دور انگشت های فلیکس حلقه کرد و عضوش رو تا ته وارد کرد. 
کاملا فلیکس رو اماده کرده بود بخاطر همین فقط یکم درد داشت و در حدی نبود که بخواد از ادامه ی کار مردش رو منصرف کنه. 
چند ثانیه ثابت موند تا فلیکسش اروم بشه. 
توی این لحظات گردنش رو میمکید تا هم رد بزاره و هم شهوت عشقش رو بیشتر کنه. 
فلیکس نفس عمیقی کشید و اروم چشماش رو باز کرد. 
با دیدن ساعت ، با صدای ارومی لب زد : شروعکن هیونجین هانا نیم ساعت دیگه میرسه. 
لبخندی زد و گفت : اون که میره خونه ی ما فلیکس
.
سری تکون داد و گفت : میدونم ولی میخوام برم پایین منتظرش بمونم .. نمیخوام بره اونجا .. اگر یه وقت می چان اذیتش کرد چی ؟
سر بلند کرد و گونه ی عشقش رو بوسید و گفت :
باشه عزیزم .. فقط لطفا دست از این نگرانی هات بردار فلیکس. 
و با اتمام حرفش عضوش رو تا نیمه بیرون کشید و دوباره وارد کرد. 
اونقدر اروم پیش میرفت تا دختر و عشقش اذیت نشن. 
فلیکس اه لرزونی از لذت کشید و دستش رو به طرف عضوش برد تا مالش بده ولی دستاش نرسیدن
.
شکم بزرگش مانع از این میشد که بتونه به دیکش دسترسی داشته باشه. 
اخمی کرد و سرش رو به طرف هیونجینی که در حال بوسیدن دست ، انگشت و گردن و گونه و حتی شقیقه اش بود ، برگردوند و با عشق نجوا داد :
نمیتونم خودمو ارضا کنم. 
لبخند محوی زد و همانطور که توی سوراخ فلیکس میکوبید،  دستش رو به عضوش رسوند و اروم شروع به مالیدن کرد. 
اونقدر اروم پیش میرفتن که فلیکس کمی عصبی شد و گفت : هیونجین یکم تند تر. 
شدت ضرباتش رو در حد متوسط زیاد کرد و لب زد : باید اروم پیش بریم فلیکس .. 
سری تکون داد و گفت : ولی تو دیگه خیلی ارومبودی .. اینطوری تا پس فردا باید توی همین حالت باشیم. 
خنده ای از حرف فلیکس زد و گفت : بزار به دنیا بیاد اونقدر سریع انجامش میدم که فقط در گوشم جیغ بزنی. 
متقابلا خندید و گفت : حالا بزار ببینم بعد از به دنیا اومدنش اصلا بهت میدم یا نه. 
به شوخی فلیکس بی صدا خندید و بدون هیچ حرفی دوباره لباش رو به گردنش رسوند و شروع به مکیدن کرد. 
اونقدر گردنش رو مکید و عضوش رو مالید که فلیکس توی 25 دقیقه ارضا شد و نفس عمیقی سر داد. 
تا لحظه ی خروج اخرین قطره ی کامش ، عضوش رو مالید و وقتی حس کرد که دیگه چیزی برای بیرون ریختن نداره ، دستش رو برداشت و به طرف دهن خودش برد و همه ی کام رو لیسید. 
فلیکس به طرفش برگشت و متعجب گفت : خوردیش ؟
نگاهش رو به فلیکس داد و کمی ضرباتش رو محکم تر کرد و گفت : اره.. 
چشماش رو ریز کرد و خنده ی شیطانی به لباش نشوند و گفت : ای شیطون. 
لبخند دندون نمایی زد و برای لحظه ای دست از حرکت برداشت و با همون دستی که فلیکس رو ارضا کرده بود ، چونه اش رو گرفت و لب روی لباش گذاشت. 
فلیکس از همون اول زبونش رو وارد دهن هیونجین کرد و دستش رو به عقب برگردوند و توی موهای مردش فرو کرد. 
هیونجین با لذت میبوسید و گاهی لب پایین فلیکسرو میگزید تا صدای ناله اش رو بلند کنه چرا که اون اواهای شهوت انگیز تاثیر مستقیمی روی پایین تنه اش داشت و به ارضا شدنش کمک میکرد. 
با حس کم اوردن نفس ، گاز ریزی از لبای مردش گرفت و لباش رو جدا کرد. 
هیونجین لبخندی زد و زبونی به لب گزیده شده اش زد و دوباره حرکاتش رو از سر گرفت و هنوز ده ضربه نزده بود که کامش با فشار توی سوراخ فلیکس خالی شد. 
فلیکس اوهی گفت و همانطور که از گرمی کام نهایت لذت رو میبرد و صدای های نفس های مردش رو به خاطر میسپرد لب زد : کاندوم یادمون رفت هیون. 
با حرف فلیکس ، متقابلا اوهی گفت و عضوش رو در اورد و اجازه داد ادامه ی کامش روی ملافه های تخت تخلیه بشه. 
با حس خالی شدن سوراخش ، نفس عمیقی کشید و اروم روی تخت نشست و به تاج تخت تکیه داد. 
هیونجین تا وقتی که کامش خالی بشه عضوش رو مالید و هیس های بلند کشید. 
فلیکس با لبخند به مردش زل زد و وقتی کل کام مرد خالی شد و عضوش به حالت اولیه برگشت ، لب زد
: بیا. 
هیونجین که از فعالیت چند دقیقه قبلشون هنوزم در حال نفس نفس زدن بود ، به طرف فلیکس رفت و روبه روش نشست. 
فلیکس اروم بلند شد و روی پاهای مردش نشست و دستاش رو دور گردنش حلقه کرد. 
هیونجین هم دستاش رو به کمر فلیکس رسوند و شروع به کشیدن خطوط نامریی روی پوست صافش کرد. 
پسر کوچیکتر با لبخند که دندون های سفیدش رو به رخ میکشید ، لب زد : عالی بود. 
لبخندی زد و دستاش رو از کمر به موهای فلیکس رسوند و سرش رو به خودش نزدیک کرد و چندی بعد لب روی لباش گذاشت. 
فلیکس با عشق چشماش رو بست و از گرمی بدن و لبای هیونجین لذت برد. 
همانطور که در حال بوسیدن هم بودن ، زنگ واحد به صدا در اومد. 
فلیکس با اخم و صدا لباش رو جدا کرد و گفت : این کیه دیگه ؟


..........................................................................
های های .
نسبت به ویو ها ، ووت ها به شدت کمه .
لطفا نظرو ووت بدید و کم کاری نکنین .
اینطوری اشتیاق منم برای نوشتن خیلی بیشتر میشه.
دوستتون دارم

start agian Where stories live. Discover now