part4: 🤍ʕ'•ᴥ•'ʔ 🖤

157 22 23
                                    

min
برای بار اخر لباس هاشو مرتب کرد و موهاشو شونه کرد.یه شلوار چرم و هودی ی مشکی پوشیده بود.
از پله پایین میرفت سعی میکرد کسی متوجه اون نشه اما به اخرین پله که رسید مادرش از اتاق بیرون اومدو با ذوق به پسرش نگاه کرد.
-کجا؟ خیلی خوشگله؟ چرا نمیاریش اینجا منم ببینمش؟
-مامان بین سوالات نفس بگیر خفه میشی بعدشم من دوست دختر ندارم چند بار بگم الانم دارم با دوستام میرم بیرون.
مادرش که حسابی خورده بود تو ذوقش ولی بازم لبخندشو حفظ کرد "باشه" ای گفت و اونو بغل کرد.
-خوش بگذره
-مرسی مام ولی یکم دیر میام بای بای
گفت و بدون اینکه به مادرش فرصت بده از در بیرون رفت سوهی (اسم مادر جیمین) هم همچنان به جای خالی جیمین نگاه میکرد.
.
.
.
.
جیمین وارد بار شد و با تعجب به دور و ورش نگاه میکرد
-شما پارک جیمین هستین؟
با شنیدن اسمش سرش رو برگردوند و به مرد خوشتیپی که با استرس نگاهش میکرد جواب داد
-بله.. شما؟
-ببخشید خودمو معرفی نکردم... من رئیس کار کنای اینجا نامجون هستم لطفا اخر این راهرو یه تو اتاق گارسون لباساتون رو عوض کنین و شروع به کار کنید یکم سرمون شلوغه
-چشم
جیمین اروم گفت اما نامجون شنید هر کدوم به یه طرف رفتن و به کار خودشون رسیدن



Taehyung
ساعت تقریبا 9:30 بود و تهیونگ سرش به شدت درد میگرفت پدرش یکی از مافیا های شهر بود و هر روز یکی تعقیبش میکرد دیگه خسته شده بود هرچی دم دستش بود رو یک طرف پرت میکرد اتاقش تبدیل به جهنم شده بود دیگه نمیتونست تحمل کنه لباساش رو عوض کرد و سمت نزدیک ترین بار حرکت کرد
وارد با که شد از شلوغی بیش از حد اونجا تعجب کرد فقط میدونست به خاطر گارسون جدید اونجاست ولی احمیتی نداد رفت کنج روی صندلی نشست و شروع کرد به مشروب خوردن انقدر خورد تا بیهوش شد.
.
.
.
چشماش هنوز خمار بود اما سهی کرد بلند شه و درست راه بره
میخواست از یکی بخواد یک لیوان اب بهش بده داشت خفه میشد. بالاخره یکی رو پیدا کرد و سمتش رفت گارسون سینی ای تو دستش بود و لباس بقیه گارسون تارو به تن داشت صداش زد
-هی تو...
با برگشتن پسر تهیونگ از تعجب دهنش وا موند اما زیاد بروز نداد و سعی کرد طبیعی باشه



jimin
مدت زیادی بود کار کرد خیلی خسته شده بود فقط میدونست این اخرین سینیه میبره سر میز و میره خونه.
سینیه سوجو رو برداشت قبل اینکه حرکت کنه متوجه شد یکی داره صداش میکنه
-هی تو...
برگشت تا ببینه کیه اما وقتی برگشت چشماش مثل توپ فوتبال بزرگ شده بود نمیدونست باید چی بگه
کسی که تو مدرسه کلی اذیتش میکرد سرکارش هم اذیتش میکنه سینی از دستش افتاد و شیشه های لیوان و بطریه شیشه ای شکستن هر قطعه به سمتی پرت شد
با لحن جدی ای پرسید 
-تو اینجا چیکار میکنی عوضی
و سعی کرد خودشو از بین شیشه هایی که محاصرش کردن نجات بده اما همینطور که با نوک باهاش راه میرفت پاهاش پیچ خورد و سمت تهیونگ افتاد.
تهیونگ یکم هم تکون نخورده بود.
جیمین دستاش روی سینه ی تهیونگ بود اما سعی کرد دوباره مثل حالت عادی سر جاش وایسه و موفق شد اما موقع برداشتن دستش از روی سینه ی تهیونگ دستاش به دکمه ی شل لباس تهیونگ میخوره و میافته تهیونگ با تعجب به دکمه تگاهی میکنه و با پوزخندی به جیمین نگاه میکنه.
-نه تهیونگ..... من قصد بدی نداشتم... من فقط.. فقط اینجا کار میکنم.
تهیونگ نتونست جلوی خودشو بگیره از بس این بچه کیوت بود تک خنده ای کرد و گفت
-تا اینجاش و اومدی بقیش یکم درد داره ولی کاریه که خودت شروع کردی.
بدون اینکه بزاره جیمین حرفی بزنه لباش رو روی لب پفکی جیمین کوبید و شروع کرد به مکیدن لب پایینش.
همینطور که اونو میبوسید براید استایل بغلش کرد و به سمت اتاق گارسون رفت و درو قفل کرد جیمین و روی تخت گذاشت و تو یه حرکت لباسش رو از تنش بیرون اورد.
کراوتش رو باز کرد و دستای جیمین رو به لبه ی تخت بست جیمین ترسیده بود اخه چرا چرا باید توی اتاق گارسون یه تخت داشته باشه؟
-ته.. تهیونگ نکن تر خدا..... تهیونگ... تهیو..
-هیششششششش بیب خودت شروع کردی نمیزارم دردت بیاد
صدای بم تهیونگ که زمزمه وار دم گوش جیمین حرف میزد اونو اروم کرد با اینکه این همه بلا سرش اور. ولی جیمین بازم به جذابیت تهیونگ هیچ شکی نداشت.
تهیونگ با بوسه بارون کردن بدن بلوریه جیمین به سمت پایین رفت و باکسرش و شلوارش رو از تنش در اورد و به بدن برهنه ی جیمین نگاه میکرد و طولی نکشید خودشم برهنه روی جیمین خیمه زد تو یه حرکت دیکش ر وارد دهن جیمین کرد.
جیمین چشماش پر از اشک بود نمیدونست چرا ولی خوشحال بود:)
تهیونگ دیکشو از دهن جیمین بیرون اورد و لبش رو روی لب جیمین کوبید همینطور که لب جیمین رو میمکید انگشت اولش رو محکم و بدون مکث وارد جیمین که که جیمین حین بوسه ناله ای کرد و لب پایین تهیونگ رو گاز گرفت.
تهیونگ انگشت دومش هم دارد جیمین کرد و قیچی وار حرکت میداد و تو یه حرکت هردو انگشتش رو بیرون اورد.
اون دیگه نمیتونست تهیونگ میدونست عاشق جیمینه ولی این عادت اون بود از هرکی خوشش میومد اذیتش میکرد
جیمین هم از تهیونگ خوشش میومد ولی نمیدونست این حس عشقه یا نه؟
تهیونگ بدون توجه به جیمین دیکش رو روی ورودی ی تبض دار جیمین تنظیم کرد و یک جا کل دیکشو واردش کرد
جیمین برای چند لحظه نفس کشیدن از ذهنش رفته بود
-نفس بکش بچه
-عاح..... تهیون... عاححح... لعنتی.. تکون نخور حرومزاده
-هیشششش میدونم عصبی هستی ولی من شلوارم داشت پاری میشد شاید تعجب کنی ولی من دوست دارم و حاضرم بخواطرت تعغیر کنم
و شروع کرد به تکون خوردن
تهیونگ ضربه های ارومی زد و سعی نکرد به نقطه ی حساس ضربه بزنه و کم کم دیکشو بیرون کشید
نمیخواست خالی شه پس زود بیرون کشید
جیمین دیگه پاییین تنشو حس نمیکرد از درد زیاد زد زیر گریه
-عزیزم من اینجام ببخشید تو خیلی خوب بودی
دستای جیمین رو که با کراواتش بسته بود باز کرد و بلند شد لباساش رو پوشید و شروع کرد لباسای جیمین و تنش کرد
به جیمین کمک کرد بلند شه ولی ازش پرسید
-تو... تو هیچ حسی به من نداری؟
جیمین تهیونگ رو با تهیونگ چند ماه پیش مقایسه کرد این مرد چقدر تعغیر کرد تازه فهمین چیکار با تهیونگ کرد ولی کاری تهیونگ باهاش کرد قابل بخشش نبود پس جواب داد
-خفه شو کیم تهیونگ گورتو گم کن
تهیونگ هم حرفی نزد و کمکش کرد بیرون برن
اما قبل اینکه موفق شن از در برن بیرون در با شدت باز
         _________________________________
خب بفرما اینم اسمات😁
امید وارم این این پارت راضی بوده باشین چون من واقعا خیلی وقت گذاشتم کاری کنم جون به لب شید😂😂😑
خب خب خب
شرط ووت 10تا خییییلی هم کمه🤌🏻
تو کامنتا بگین کسی که اومد داخل کی بود؟
دوستون دارم ایکبیریای من امید وارم راضی بوده باشید ب
ووت و کامنت فراموش نشه 🤍🤍🎀💕

mafia city[vmin] Where stories live. Discover now