Jungkook
دستهام رو توی سویشرتم فرو بردم و همونطور که به اطراف خیره بوده اروم قدم میزدم و جلو میرفتم.
با شنیدن صدای خنده ی بم تهیونگ سرمو به سمتش چرخوندم.
با دیدن جیمین که رو کول تهیونگه و هی موهاش رو به گردن تهیونگ میکشه تا اذیتش کنه، یکم فقط یکم حسودی کردم.
اینکه تهیونگ با جیمین انقد راحته و مهربونه باعث حسودی میشد.
سرم رو چرخوندم و به رودخانه ای که پایین دره بود خیره شدم.
با پیچیدن دستی توی دستم سرم رو از اون منظره قشنگ گرفتم و به صاحب دست خیره شدم.
+میگم جونگکوکی بیا سریع تر راه بریم تا به اون آبشار بزرگ اونجا برسیم.
و بعد آبشاری که یکم دور بود اشاره کرد.
دستمو از توی دستش بیرون کشیدم و همونطور که سرعت قدم هام رو افزایش می دادم سری براش تکون دادم و بدون اهمیت از کنارش گذشتم.
اصلا دوست نداشتم به اون کیوتی بی توجهی کنم، ولی اون زیادی حساس، بود و دلم نمیخواست با گفتن هر حرف اشتباه یا یه حرکت اشتباه ازم ناراحت بشه.
پس سعی میکردم نهایت فاصله رو باهاش حفظ کنم.
با شنیدن صدای ذوق زده جیمین دست از فکر کشیدم
+تهیونگی اونجارو ببین، چقد قشنگههه
لبخندی بخاطر کیوتی جیمین روی لبام نقش بست.
سرم رو برگردوندم و به آبشاری که فاصله زیادی باهامون نداشت خیره شدم.
صدای آبشار با صدای پرنده ها و گنجشک ها ترکیب شده بود و محیطی ارامش بخش رو به ارمغان آورده بود.
با رسیدن به آبشار صدای دورگه تهیونگ اومد
×خیلی نزدیکش نشید ممکنه شدت آب زیاد باشه.
جیمین با لجبازی سرش رو تکون داد.
+نخیرم، من میخوام برم از نزدیک ببینم
و بعد اروم به سمت رودخانه پایین حرکت کرد و همونجوری بلند بلند آهنگی رو میخواند.
×بیا بریم جونگکوک
و بعد پشت سرش راه افتاد و با قدم های بلندش کف زمین رو متر میکرد.
با رسیدن به رودخانه جیمین هشدار تهیونگ رو به تخش گرفت و با سرعت خودشو به اون موج عظیمی که به زمین برخورد میکرد و باعث میشد چند متر اون طرف تر رو هم خیس میکرد.
جیمین تو یه متری آبشار ایستاد و هی میرفت جلو تر تا دستش رو ببره زیر اون آب، حتی به صدا زدنای تهیونگ هم توجه نمیکرد.
که یهو پاش لیز خورد و با یه جیغ ما رو به خودمون آورد.
تهیونگ به سرعت خودشو به جیمین رسوند و قبل از اینکه کامل توی اون حجم زیاد آب فرو بره بیرون کشیدش و به سرعت خودش رو عقب کشید.
خودمو سریع به جیمین رسوندم و کنارش نشستم.
×جیمین؟ جیمین من و نگاه کن.
جیمین با چشم ها گرد به تهیونگ خیره شد.
معلوم بود هنوز تو شکه، سرشو گردوند و با همون چشم های گرد به منم خیره شد.
کم کم انگار به خودش اومده باشه، لب پایینش لرزید و چشم هاش پر اشک شد و بعد بلند زد زیر گریه و خودشو توی بغل تهیونگ جمع کرد.
تهیونگ به ارومی کمرش رو ماساژ میداد و اروم موهاش رو میبوسید.
با وزیدن بادی تن جیمین به لرزه در اومدم و همونطور که دندوناش بهم میخورد سعی کرد به درستی مفهوم کلماتش رو بیان کنه.
+س.. ر.. ر.. ده.. ه
به سرعت سویشرت تنم رو در آوردم و روی جیمین انداختم.
_تهیونگ بیا ببریمش بالا و لباس هاش رو در بیاریم تا زود خشک بشن.
×اره بریم.
و بعد جیمین لرزون رو توی بغلش گرفت و با هم به سمت بالا رفتیم.
با رسیدن به سطح هموار زمین، جیمین رو روی زمین گذاشتیم و سویشرت رو از روش برداشتیم.
تهیونگ سعی داشت به سریع ترین حالت ممکن لباس های جیمین رو عوض کنه تا سرمایی حس نکنه.
با بیرون آوردن تیشرت جیمین، سریع سویشرت رو تنش کرد.
حالا مونده بود چجوری شلوارش رو عوض کنه.
چون نه شلوار زاپاس داشتیم و نه میتونستیم شلوار های خودمون رو بهش بدیم.
_میگم شلوارش رو در بیار و کت تنت رو بنداز رو پاهاش و شلوارش رو بنداز روی یه تیکه سنگ چون داره باد میاد و خورشید توی آسمونه شلوارش زود خشک میشه.
تهیونگ سری تکون داد و دستشو به سمت دکمه شلوار جین جیمین برد.
مطمئن بودم اگه جیمین تو حالت عادی خودش بود عمرا میذاشت تهیونگ شلوارش رو در بیاره ولی هنوز داشت گریه میکرد و هق هق بلندش اون فضای آرامش بخش رو به یه محیطی غمناک تبدیل کرده بود.
با بیرون اومدن شلوار جیمین نگاهم ناخودآگاه به سمت اون رون های سفید توپرش خزید.
معلوم بود تهیونگ هم بخاطر این حجم از سفیدی و بزرگ بودن رون هاش تعجب کرده و یه لحظه به دلیل تعجبش مکث کرد، که باعث شد جیمین دوباره بلرزه و اون رون ها تکون بخورن.
_تهیونگ سریع باش.
×اوه.
و سریع کت تنش رو بیرون آورد و روی پاهاش جیمین انداخت.
_شلوارش رو بده من بندازم روی اون تیکه سنگ
×نه خو...
_جیمین الان ترسیده و به آغوشت نیاز داره.
و بعد شلوار رو از دستش گرفتم و روی یه تیکه سنگ بزرگ انداختم.
کنار تهیونگ نشستم نگاهمو به جیمین دوختم
×جیمین خوبی؟ سردت نیست؟
+ن.. نه.. ب.. بغ.. ل.. م کن
تهیونگ جیمین رو توی بغلش گرفت و باعث شد کت روی پاهاش بالا بره و سفیدی پاهاش نمایان بشه.
سریع کت رو پایین کشیدم تا شلوارم بیشتر از این تنگ نشه.**
بعداز گذشت چندین دقیقه شلوار جیمین رو برداشتم و به دست تهیونگ دادم.
×جیمینی بیا شلوارت رو عوض کنم.
جیمین سری تکون داد و با خجالت کت تهیونگ رو از پاهاش کنار زد.
و شلوارش رو از تهیونگ گرفت تا پاش کنه.
+م.. من. نون
سعی کردم نگاهمو از اون منظره بگیرم ولی زیادی سخت بود.
با پوشیدن شلوارش با پاهای لرزونش که هنوز بخاطر ترس میلرزید بلند شد.
×وایسا کمکت کنم.
و دستش رو گرفتم و قبل از اینکه جیمین حرکتی بکنه به سرعت پشت بهش ایستاد و با دستش اشاره کرد روی کولش بره.
+خو.. خودم میتو.. نم
×نمیخواد بپر بالا.
بخاطر لرزش پاهاش نمیتونست به راحتی سوار کول تهیونگ بشه.
پس خودمو به کنارش رسوندم و آروم بغلش کردم و وادارش کردم پاهاش رو به دور کمر تهیونگ حلقه کنه.
اروم سرش رو به سمتم چرخوند و با لبخند مهربونی گفت:
+مرسی کمکم کردی.
_خواهش میکنم.____________________________
های ببینید کی اومد.
اینم پارتی که منتظرش بودید.
هنوز این راه ادامه دارد و قراره اتفاق های زیادی بیوفته.
نظرتون درمورد این پارت چیه؟
جیمین زیادی کله شقه و خیلی سر به هوا.
کامنت فراموش نشه..
ووت فراموش نشه..
مرسی برای بودنتون
«بدون ادیت»
YOU ARE READING
"sweet dream"
Fanfictionfull_part "رویای شیرین" _بیبی ما میشی +چ.. چی _قراره بهت خوش بگذره بیب ___________________________________________ ژانر: درام، انگست، اسمات، عاشقانه، سون سام، ریل لایف زمان اپ: نامعلوم. حمایت؟ ووت؟ کامنت؟ ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡