LAST CHAPTER

296 52 47
                                    

ده ماه بعد_سوم شخص

گوشی رو بین گوش و شونش نگه داشت و پاکت ها رو با دو تا دستاش برداشت

کوک:اوه هوسوک تویی؟؟

هوسوک همونطور که به سختی تلاش میکرد تا کلید خونه رو از تو جیش بیرون بیاره گفت

هوپ:سلام آره، خوبی تو؟؟

با خارج کردن کلید از جیبش، همونطور که سعی میکرد کلید رو تو قفل بچرخونه ادامه داد

هوپ:خواستم برای امشب دعوتت کنم، تولد یونگیه؛ میخوام سوپرایزش کنم....

با کلی تلاش بالاخره در رو باز کرد و قدم هاش رو به طرف آشپزخونه برداشت....

کوک:چه بد، آخه امشب منو تهیونگ قراره بریم کنسرت؛ خب چرا از قبل هماهنگ نمیکنی؟؟

با گذاشتن وسیله ها رو کانتر و آزاد شدن دستاش، گوشی رو بین انگشتاش گرفت و رو کاناپه نشست....

هوپ:حیف شد که....

کوک:آره ولی کادوش رو براش میارم....

هوپ:اوکی، خوش بگذره بهتون....

تماس رو قطع کرد و همونطور که شماره دیگه ای رو بین مخاطبینش پیدا میکرد، به طرف اتاق خوابش رفت

جین:هوسوک....

با شنیدن صدای خسته و گرفته جین، دلیل رنگ زدنش رو برای چند ثانیه فراموش کرد و با نگرانی پرسید

هوپ:حالت خوبه هیونگ؟؟

صدای سرفه های پسر بزرگتر تو گوشش پیچید

جین:آره فقط سرما خوردم، از خونه اومدم بیرون که نامجون ازم نگیره؛ میدونی که خیلی لجبازه و اگه بهش بگم بهم نچسب اهمیت نمیده و کار خودش رو میکنه....

هوسوک تک خنده ای کرد و در جواب گفت

هوپ:بیخیال هیونگ، امشب تولد یونگیه؛ میتونید بیاید؟؟

جين:من به خاطر سرما خوردگی حالم خوب نیست و میترسم با اومدنم شما مریض شید، پس شرمنده....

هوسوک با ناراحتی از مهمونی خلوتشون زمزمه کرد

هوپ:تهیونگ و کوکی هم میخوان برن کنسرت

جین:خب بزار برن....

هوسوک با شنیدن صدای پر از بغض هیونگش، قطرات اشک تو چشماش حلقه زد

هوپ:آره، جونگ کوک خیلی وقته که منتظره به کنسرت بره؛ واسه همین من بهش اصراری نکردم که بیاد....

جین:اوکی پس، مهمونی دو نفرتون خوش بگذره؛ من بعدا بهتون سر میزنم....

هوپ:مراقب خودت باش هیونگ....

UNATTAINABLEWhere stories live. Discover now