ده ماه بعد_سوم شخص
گوشی رو بین گوش و شونش نگه داشت و پاکت ها رو با دو تا دستاش برداشت
کوک:اوه هوسوک تویی؟؟
هوسوک همونطور که به سختی تلاش میکرد تا کلید خونه رو از تو جیش بیرون بیاره گفت
هوپ:سلام آره، خوبی تو؟؟
با خارج کردن کلید از جیبش، همونطور که سعی میکرد کلید رو تو قفل بچرخونه ادامه داد
هوپ:خواستم برای امشب دعوتت کنم، تولد یونگیه؛ میخوام سوپرایزش کنم....
با کلی تلاش بالاخره در رو باز کرد و قدم هاش رو به طرف آشپزخونه برداشت....
کوک:چه بد، آخه امشب منو تهیونگ قراره بریم کنسرت؛ خب چرا از قبل هماهنگ نمیکنی؟؟
با گذاشتن وسیله ها رو کانتر و آزاد شدن دستاش، گوشی رو بین انگشتاش گرفت و رو کاناپه نشست....
هوپ:حیف شد که....
کوک:آره ولی کادوش رو براش میارم....
هوپ:اوکی، خوش بگذره بهتون....
تماس رو قطع کرد و همونطور که شماره دیگه ای رو بین مخاطبینش پیدا میکرد، به طرف اتاق خوابش رفت
جین:هوسوک....
با شنیدن صدای خسته و گرفته جین، دلیل رنگ زدنش رو برای چند ثانیه فراموش کرد و با نگرانی پرسید
هوپ:حالت خوبه هیونگ؟؟
صدای سرفه های پسر بزرگتر تو گوشش پیچید
جین:آره فقط سرما خوردم، از خونه اومدم بیرون که نامجون ازم نگیره؛ میدونی که خیلی لجبازه و اگه بهش بگم بهم نچسب اهمیت نمیده و کار خودش رو میکنه....
هوسوک تک خنده ای کرد و در جواب گفت
هوپ:بیخیال هیونگ، امشب تولد یونگیه؛ میتونید بیاید؟؟
جين:من به خاطر سرما خوردگی حالم خوب نیست و میترسم با اومدنم شما مریض شید، پس شرمنده....
هوسوک با ناراحتی از مهمونی خلوتشون زمزمه کرد
هوپ:تهیونگ و کوکی هم میخوان برن کنسرت
جین:خب بزار برن....
هوسوک با شنیدن صدای پر از بغض هیونگش، قطرات اشک تو چشماش حلقه زد
هوپ:آره، جونگ کوک خیلی وقته که منتظره به کنسرت بره؛ واسه همین من بهش اصراری نکردم که بیاد....
جین:اوکی پس، مهمونی دو نفرتون خوش بگذره؛ من بعدا بهتون سر میزنم....
هوپ:مراقب خودت باش هیونگ....
YOU ARE READING
UNATTAINABLE
Vampire{COMPLETED} یه اتفاق ناخواسته.... یه دوستی اشتباه.... شایدم یه عشق اشتباه.... دویست سال زندگی.... . . . . چی میشه کیم نامجون به خاطر دوست صمیمیش تبدیل به یه ومپایر بشه و تمام زندگیش رو از دست بده؟؟ حالا بعد از گذشتن دویست سال، میتونه زندگیش رو از نو...