𝐩𝐚𝐫𝐭 𝐭𝐰𝐞𝐧𝐭𝐲-𝐟𝐨𝐮𝐫

1K 165 219
                                    

🦊 ووت و کامنت 🦊
اگه تا دوشنبه 100 تا ووت بگیره، پارت جدید می‌ذارم
━━━━━━━━━━━━━━━


دخترک ریز نقش، همراه با چند تا از همکلاسی‌های دیگه‌ش وارد کلاس شد و به محض اینکه پاش رو داخل کلاس گذاشت، نگاهش به مین یونگی افتاد که بالاخره بعد از چندین روز غیبت به مدرسه برگشته بود.

با لبخند شیرینش به طرف پسر دوید و روی صندلی کناریش جا گرفت. ولی یونگی اونقدر ذهنش درگیر اتفاقاتی ‌که توی این مدت پشت سر هم سرش خراب شده بودن بود که اصلا متوجه حضور دختر نشد.

فقط سرش رو پایین انداخته بود و بی‌هدف صفحه‌ی کتاب رو به روش رو خط خطی می‌کرد. حتی لحظه‌ای فکر تهیونگ و مارکی که روی گردنش بود از ذهنش بیرون نمی‌رفت.

اصلا چطور می‌تونست اون مارک لعنتی رو فراموش کنه وقتی هر زمان که توی آیینه به خودش نگاه می‌‌انداخت، بهش دهن کجی می‌کرد.

روز اولی که مارک شده بود، روی گردنش فقط رد دندون‌های تهیونگ بود و هیچ شکل و طرح خاصی نداشت. مارکی هم که شبیه به جای دندون بمونه، یه مارک بی‌معنیه، درست مثل زندگی یونگی!

اما بلافاصله بعد از اینکه یه هیت وحشتناک و سراسر درد رو - به تنهایی - پشت سر گذاشت، رد دندون‌های تهیونگ تغییر شکل داد و تبدیل به طرح یه گل شد؛ تبدیل به طرح لوتوس شد. گلی که یونگی بارها اون‌ رو توی حوضچه‌ی داخل پارک نزدیک خونشون، دیده بود..

اون گل با گلبرگ‌های صورتی و سفیدش رنگش درست وسط آب‌های راکد و جلبک بسته رشد می‌کرد و میون اون همه زشتی، چشم رو نوازش می‌کرد. ولی فرقی نداشت چقدر زیبا و پاک باشه، تا زمانی که از دل آب تیره رشد کرده بود، جزئی از مرداب بود.

معمولا مارک هر جفت معنی خاصی داره ولی یونگی با خودش می‌گفت شاید معنی طرح مارکش اینه که اون مثل مرداب تاریکه که لوتوس روی گردنش شکوفه داده!

پسر مو نعنایی دست از خط خطی کردن کتابش برداشت و نفسش رو با حسرت از ریه‌هاش بیرون داد.

یک هفته شده بود.
دقیقا هفت روز از روزی که مارک شده بود، می‌گذشت؛ هفت روز می‌شد که خودش رو به بهانه‌ی مریضی توی اتاق حبس کرده بود تا مدرسه نره و تهیونگش رو کنار اون بچ نبینه.

تهیونگش؟!
با خودش گفت یعنی تهیونگ هنوز هم بهش تعلق داره؟
اونم بعد از اینکه که با عصبانیت بعد از بیرون انداختن پسر از اتاق، گردنبند کاپلیشون رو که برای هر جفتشون عزیز بود، از گردنش پاره کرد و در مقابل چشم‌های ترسیده و غمگینش توی صورت کوبید؟

اصلا نمی‌فهمید چرا یه دفعه تا این حد جوش آورد و همچین کاری رو انجام داد؟ حتی اینکه عوق بزنه و بخواد محتویات معده‌ش رو بالا بیاره هم دست خودش نبود!

𝐋𝐎𝐓𝐔𝐒 (completed)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang