تهیونگ با قیافه تاتا مایک طورش به جین زل زده بود .
پسر بزرگ تر دست به سینه و با اخم مصنوعی جواب نگاه های پسر رو میداد ولی بلاخره طاقت نیاورد و گفت :
_ چرا مثل پسرای دبیرستانی هستی که میخوان دوست دخترشون رو خر کنند و ببرند خونه ؟
ته سعی کرد بیشتر قیافه اش رو کیوت کنه :
_ نه جین ،باور کن همچین قصدی ندارم من واقعا ...
سوکجین سرش رو کج کرد و با قیافه ای که می شد توش خر خودتی رو بخونی به پسر نگاه کرد .
تهیونگ حرفش رو قطع کرد و سرش رو پایین انداخت.
جین یکم دیگه همون طوری به پسر کوچک تر خیره موند که صدای ته در اومد :
_ سوکجینا نگاهت رو تموم کن ، من که هرچی بگم تو باور نمیکنی !
جین دیگه واقعا داشت عصبی میشد :
_ یااااااا وو چی رو باور کنم ؟ اینکه منو دعوت میکنی رستوران و یکهو یادت میفته کیف پولت رو جا گذاشتی و گوشیت هم شارژ تموم کرده و خاموش شده؟
ته یکم سرش رو بالا آورد :
_ خب هیونگ من چیکار کنم امروز خیلی سرم شلوغ بود یادم رفت گوشیم رو بزنم تو شارژ ، کیفمم روی جا کفشی گذاشتم یادم رفت بردارم .
_ وقتی بهم میگی هیونگ مطمعن میشم میخوای خرم کنی.
ته تند تند سرتکون داد :
_ نه بخدا هیونگ !!!
سوکجین چشمهاش رو چرخوند:
_ باشه همه ی حرف هات درست ، چرا کیف پول و گوشی من باید یهو گم بشن ؟
ته لپ هاش رو باد کرد :
_ جین اون دیگه به من ربطی نداره تو وسیله هات رو چیکار کردی بعد هم چی شده مگه ؟ گفتم که میریم خونه غذا سفارش میدیم بیارند همونجا بخوریم .
سوکجین از این حجم پررو بودن پسر مقابلش به خنده افتاد:
_ وقتی میگم مثل بچه دبیرستانی هایی میگی نه .
تهیونگ با تن صدای نسبتا بالایی غرید :
_ آره جین میخوام گولت بزنم بیرمت خونه ، الان دو ماه باهمیم فقط میذاری بوست کنم .
بعد دوباره چهره کیوتی به خودش گرفت :
_ میشه گول بخوری ؟
سوکجین دست دراز کرد و موهای تهیونگ رو بهم ریخت :
_ گول خوردم ، میتونی ببریم خونه .
تهیونگ ذوق زده خندید :
_ واقعا ؟ فردا دهن منو صاف نمیکنی ؟
جین سری به معنای نه تکون داد .
تهیونگ سریع ماشین رو روشن کرد :
_ خونه من یا خونه تو؟
_ خونه خودت ؛ کوک قراره صبح بیاد خونه من امن نیست .
تهیونگ خیلی دلش میخواست بگه :
« خب بیاد ، چه بهتر»
ولی میدونست با زدن این حرف دیگه جین باهاش نمیاد پس سکوت کرد .
به خونه رسیده بودند و هردو چند دقیقه بدون حرف کنار هم نشسته بودند و به تابلوی رو به روشون خیره شده بودند .
خب از اینجا به بعدش رو نه تهیونگ بلد بود نه جین !
نه اینکه هیچ رابطه ای نداشته باشند ، فقط الان وضعیت فرق میکرد ، خیلی هم فرق میکرد !
الان تهیونگ باید دعوتش میکرد به اتاق یا مثلا اول مست میکردن و بعد همه چیز رو میسپاردن به مستیشون؟
تهیونگ از سر جاش بلند شد :
_ من میرم مشروب بیارم ..
سوکجین مچ دستش رو گرفت ؛ ته برگشت و به پسر نگاه کرد :
_ نمیخوام مست باشم !
تهیونگ شوک زده نگاهش کرد ، افکارش رو با صدای بلندی به زبون آورد :
_ نکن پشیمون شده ؟
جین خندید ، دست پسر رو کشید و کنار خودش رو مبل پرتش کرد ، دستش رو دور شونه پسر حلقه کرد :
_ نه پابو ، پشیمون نشدم فقط نمیخوام یه لحظه اش رو هم فراموش کنم ولی قبلش غذایی که بهم قول دادی رو سفارش بده دارم از گشنگی میمیرم .
تهیونگ خوشحال از سرجاش بلند شد و به سمت گوشیش رفت ، شماره رستوران رو گرفت .
جین لم زده روی مبل به دوست پسر کیوتش نگاه میکرد و وقتی تهیونگ پشت گوشی به جای کیک ماهی گفت یه کیک جین میخوام از شدت خنده روی زمین افتاد .
تهیونگ هم با فهمیدن سوتیش سریع قطع کرد :
_ وای جین ، وای جین ریدم ، نخند ، نخند..
ولی پسر بزرگ تر همراه با خنده های شیشه پاکنیش ادای وی رو در آورد :
_ یه کیک جین میخوام .
و خنده هاش رو بلند تر کرد ...
تهیونگ نتونست در مقابل صدای خنده هاش مقاومت کنه و اون هم به خنده افتاد .
بلاخره خنده اشون رو تموم کردن ، ته با یه رستوران دیگه تماس گرفت و سعی کرد اینبار سوتی نده .
جین برای درست کردن نوشیدنی میوه ایش به آشپزخونه رفته بود و ته دنبال یه آهنگ مناسب میگشت تا بذاره .
با صدای زنگ در ، تهیونگ سمت آیفون رفت و بعد از دیدن پیک گوشی رو برداشت و خواست غذا رو توی آسانسور بذاره .
جین با دوتا لیوان نوشیدنی و وی با غذاهای توی دستش پشت میز نشستند .
تهیونگ کنترل دستگاه موزیکش رو برداشت و آهنگی که پیدا کرده بود را پلی کرد :
I’m so Into you, I can barely breathe
من خیلی تو نختم، به سختی میتونم نفس بکشم
And all I wanna do is to fall in deep
و تمام کاری که میخوام بکنم اینه که عمیقا عاشقت بشم
But close ain’t close enough, ’til we cross the line, hey yeah
اما ما به اندازه کافی نزدیک نسیتیم تا وقتی که از خط قرمزها عبور کنیم، هی آره
So name a game to play, and I’ll roll the dice, hey
پس اسم بازی رو بگو و من تاس رو میندازم، هی
Oh baby, look what you started
اوه عزیزم، ببین چه چیزی رو شروع کردی
The temperature’s rising in here
دمای فضای اطرافمون داره میره بالا
Is this gonna happen?
آیا این میخواد اتفاق بیفته؟
Been waiting and waiting for you to make a move
مدتها منتظر تو بودم تا یه حرکتی بزنی
Before I make a move
قبل از اینکه من پیش قدم بشم
So baby come light me up, and maybe I’ll let you on it
پس عزیزم بیا روشنم کن، شاید بهت اجازه ورود دادم
A little bit dangerous, but baby that’s how I want it
یه ذره خطرناکه، اما عزیزم این چیزیه که من میخوام
A little less conversation, and a little more touch my body
یذره کمتر حرف بزنیم و یذره بیشتر بدنم رو لمس کن
‘Cause I’m so Into you, into you, Into you
چون من خیلی تو نختم، تو نختم، تو نختم
ته اینجای آهنگ رو فریاد کشید و به جین نگاه کرد .
پسر با لبخند قشنگی نگاهش میکرد :
_ پس منتظری من شروع کنم؟
بلافاصله بعد از گفتن این حرف بلند شد و خودش رو روی میز کشید ، چونه پسر کوچک تر رو توی دست گرفت و لب هاش رو روی لب های ته قرار داد .
تهیونگ بدون مکث مشغول همراهی شد ، آهنگ همچنان در حال پخش شدن بود :
A little bit dangerous, but baby that’s how I want it
یه ذره خطرناکه، اما عزیزم این چیزیه که من میخوام
A little less conversation, and a little more touch my body
یذره کمتر حرف بزنیم و یذره بیشتر بدنم رو لمس کن
بدون اینکه از هم جدا بشن ، تهیونگ هم از روی صندلیش بلند شد ، با زانو روی میز رفت .
جین قصدش رو فهمید و صندلی رو به عقب هل داد که باعث افتادنش شد ولی هیچکدوم توجه ای به صدای بلندش نکردن .
حالا هر دو رو به روی هم ایستاده بودند ، بخاطر نفسی که کم آورده بودند از هم جدا شدند با چشم های خیره و پر از نیاز به هم نگاه میکردند .
تهیونگ طاقت نیاورد و دستش رو پشت کمر جین گذاشت دوباره به خودش نزدیکش کرد و ادامه بوسه اشون رو از سر گرفتند .
جین تهیونگ رو به سمت اتاق راهنمایی میکرد و وقتی هر دو روی تخت افتادند بوسه اشون رو تموم کردند و به جاش شروع به باز کردن دکمه های لباس همدیگه کردند ....
صبح جین با صدای جونگکوک نزدیک در اتاق بیدار شدند :
_ تهیونگ بلند شد ، میخوام برم خونه جین هیونگ گفتی هر وقت خواستم برم بیام که باهم بریم .
جین اولش شوکه بود و بعد دیگه وقتی برای فکر کردن نداشت چون در اتاق باز شد و کوک اون ها رو درحالی که روی تخت بدون لباس خوابیده بودند کنار هم دید.
چشم های بزرگ کوک گرد تر از همیشه شده بود ، هردو پسر با نگاه های شوکه بهم خیره شده بودند و بلاخره فریاد کوک بود که باعث شکست سکوت و بیدار شدن ته از خواب شد .
تهیونگ به محض بیدار شدن و دیدن جنگکوک لب زد :
_ اینجا چه غلطی میکنی ؟
و بعد از دیدن شرایطشون ،دست سوکجینی که نیم خیز روی تخت بود رو گرفت ، توی بغل خودش انداخت و پتو رو روی خودشون کشید .
کوک همچنان جلوی در ایستاده بود که جین داد زد :
_ برو بیرون بشین تا بیایم .
کوک بعد از مکث کوتاهی بیرون رفت و بعد از مدتی هر دو پسر اینبار با لباس بیرون اومدند.
ته و جین از شوک بیرون اومده بودند ولی خرگوش مشکی پوش همچان در بهت چیزی که دیده بود فرو رفته بود .
جلوی پسر نشستند و جین شروع به صحبت کردن کرد :
_ جنگکوک به من نگاه کن !
کوک سرش رو بالا گرفت :
_ چیزی که دیدم ...
تهیونگ دست جین رو گرفت :
_ چیزی که دیدی نهخواب بود نه خیال .
کوک لب زد :
_ آخه ...آخه از کی؟
جین با لحن محکمی گفت :
_ خیلی وقت نیست .
لحنش رو یکم جدی تر کرد :
_ ولی جنگکوک خوب گوش بده ببین چی میگم ، چیزی که امروز اینجا دیدی از این خونه بیرون نمیره ، فهمیدی ؟
کوک سری تکون داد و جین برای اطمینان بیشتر گفت :
_ اگه به کسی ، حتی اعضای گروه بگی دیگه من رو هیونگت ندون .__________________________________________
فکر کردید پارت اسمات میذارم؟ 😂
اینجا از این خبرا نیست ..
اینم کامل خاطره کوکی توی پارت قبلی ، دیدید دوتا هول گیر هم افتاده بودند حتی غذاشون روهم نخوردن ؟
و در آخر وی بسیار سست عنصر بود و فیکی که قرار نبود حالا حالاها شروع کند رو شروع کرد .
YOU ARE READING
Rainy Days |Taejin
Fanfictionمن خیلی دنبال یه فیک ریل لایف تهجین گشتم ولی پیدا نکردم پس تصمیم گرفتم خودم دست به کارشم :)💜 [ جین نمیدونست چطوری تموم آرزوهاش آوار شده بود روی سرش ، نمیدونست چطوری عشقی که بهش باور داشت دروغ از آب در اومده بود و نمیدونست از این به بعد قراره ب...