یه ماهی میشد که منو RHEA با هم دیگه دوستیم و رفت و آمد میکنیم . تمریناتمم خیلی خوب شده و دارم پیشرفت میکنم الان یه هفته ای میشه میرم مدرسه . امروز تعطیل بودو خداروشکر کاری نداشتم و فقط استراحت میکردم . میخواستم واسه خودم برم یه قهوه درست کنم که پام پیچ خورد و با مخ افتادم زمین . دقیقا همون لحظه هم در خونه رو میزدن .
_ریدم تو این شانس .
به زور رفتم درو باز کردم . RHEA جلوم وایشاده بود .
+ یا خدا چت شده تو دختر چرا رو زمین نشتی .
_هیچی پام پیچ خورد افتادم زمین نتونستم پاشم .
زیر بغلمو گرفت و بلندم کرد و منو گذاشت رو مبل .
+ ببینم درد داری پات قرمز شده
_ معلومه که درد دارم
+ پماد داری ؟
_آره تو کابینت هستش
+ صبر کن الان میارم
_ آییییی خیلی درد میکنه زود باش
+آوردم
_آخ آروم تر آیییی
[دید سوم ]
پاشو پماد زدمو داشتم به رون های سفیدش نگاه می کردم . برای اینکه زیاد دردش کمتر شه دستشو دایره وار ناز میکردم . خوابندمش و صدای قار و قور شکمش رو شنیدم . بیچاره انگار خیلی معذب شده بود . یخورده پنکیک درست کردم با عسل و دو تا فنجون قهوه آوردم .
+خب نظرت چیه که تا حالت خوب شه بیایی خونم
_ بابا یه زخم کوچیکه چرا داری انقد بزرگش میکنی
+تو نمیتونی پاشی بعد میگی بزرگش میکنم
( خب بچم راست میگه 😐)
طبق معمول هی تعارف میکردو بعد یه ساعت تونستم راضیش کنم .
+خیله خب پاشو الان باید بریم
_الان ؟!
+ اره دیگه چرا همیشه باید برات دو بار حرفمو تکرار کنم
گرفتم بغلم و گذاشتمش تو ماشین و رفتیم .
رسیدیم خونمو آروم آروم پیادش کردم+خب رسیدیم
_ منو ببر تو دارم یخ میزنم
اصلا حواسم نبود همینطوری آوردمش بیرون .
بردمش طبقه ی بالا تو اتاق مهمون . تو تخت گذاشتمش و پتورو محکم دورش کشیدم .+خب من یخورده بیرون کار دارم تو همینجا بمون و استراحت کن . به خدمتکارم میگم یخورده واست خوراکی بیاره
_باشه بگو شکلات هم بیاره
+خیله خب کاری نداری خدافظ
ŞİMDİ OKUDUĞUN
♤فرشته کوچولو♤
Fantastikکاپل ها : namjin _ vkook _ sope داستان از جایی شروع میشه که یک دختر بچه ۱۵ ساله وارد عضو گروه بی تی اس می شه که چشم سومش فعاله و چیزهایی رو می بینه که بقیه نمیتونن ببینن و فکر میکنن که دیونه شده ولی کم کم قدرت هایی پیدا می کنه که فقط اعضا از آن باخب...