| میتونی‌ بری |

357 66 52
                                    

نگاهی به گوشیش انداخت و بعد از خوندن پیام اون رو کنارش پرت کرد .
ذهنش درگیر بود ، نمیدونست باید چیکار کنه و این عصبیش میکرد .

تنها راهی که به ذهنش رسیده بود فرار کردن بود ...

شهامت رو به رویی با اشتباهاتش رو نداشت ، جرات رو به رو شدن با جین رو که اصلا نداشت .

گند زده و خودش به خوبی اینو میدونست و حالا اعضا هم داشتند سرزنش میکردند ولی هیچی براش مهم تره از جین نبود .

با فکر کردن به اینکه دیگه دوستش نداره دیوونه می شد .

تو این دو روز غذای درست حسابی نخورده بود ولی احساس گرسنگی نمیکرد .

جیمین چند دفعه بهش پیام داده بود که به خودش بیاد و به جای تسلیم شدن سعی کنه دوباره دل جین رو به دست بیاره .
بهش گفته بود همه ی ما میدونیم جین چقدر دوستت دارم ، مطمعن باش اگه بفهمه قضیه چی بوده همه چیز رو میبخشه.

ولی تهیونگ از همه بیشتر سوکجینش رو می شناخت و میدونست احتمال بخشیده شدنش چقدر کمه ، اونا باهاش کاری کرده بودند که نقطه ضعف جین بود .

بلایی که جین همیشه ازش می ترسید رو سرش آورده بودند .
صدای جین توی ذهنش پیچید :

< بزرگ ترین آرزوی من اینکه شما ها همیشه پیشم بمونید چون اگه نباشید من خیلی تنها میشم >

با فکر کردن به این جمله درد رو توی قلبش حس کرد .

اشک روی صورتش رو با دست پاک کرد ، شاید حق با جیمین باشه ..
شاید جین کوتاه اومد ، بلاخره اونا عاشق هم بودند!

صدای ذهنش روانش رو بهم می ریخت ، اینکه بهش یاد آوری میکرد تو هم عاشقش بودی و باهاش این کار رو کردی .

گریه هاش شدت گرفته بود و صدای هق هق بلندش توی ساحل خلوت پیچیده بود .
اینجا اولین بوسه اشون اتفاق افتاده بود ، همیشه دو نفری اینجا میومدن و حالا تهیونگ به تنهایی با کلی پشیمونی و حسرت اینجا بود .

چشم هاش رو که میبست سوکجین جلوی چشماش نقش می بست ، چشم های غمگین جین ، بهت و ناباوری که توشون موج میزد بزرگ ترین کابوس پسر شده بود .

هرجا که نگاه میکرد یه خاطره از جین بهش یاد آوری می شد ، وقتی کنار همین ساحل باهم آب بازی میکردند .

وقتی تهیونگ اسم هاشون روی ماسه با یه قلب بزرگ دورش کشید و جین سطل آب رو روش خالی کرد چون تهیونگ اسم خودش رو بالا نوشته بود و جین مجبورش کرده یه بار دیگه بنویسه .

صدای خنده های جین وقتی ماهی های کوچیک نزدیک ساحل رو با دست می گرفت و ذوق زده می گفت :

< وو بهت گفته بودم چقدر ماهیگیر خوبیم ؟ ببین اینا رو با دست خالی گرفتم ....من واقعا پر از استعدادم >

Rainy Days |Taejinحيث تعيش القصص. اكتشف الآن