نگاهی به گوشیش انداخت و بعد از خوندن پیام اون رو کنارش پرت کرد .
ذهنش درگیر بود ، نمیدونست باید چیکار کنه و این عصبیش میکرد .تنها راهی که به ذهنش رسیده بود فرار کردن بود ...
شهامت رو به رویی با اشتباهاتش رو نداشت ، جرات رو به رو شدن با جین رو که اصلا نداشت .
گند زده و خودش به خوبی اینو میدونست و حالا اعضا هم داشتند سرزنش میکردند ولی هیچی براش مهم تره از جین نبود .
با فکر کردن به اینکه دیگه دوستش نداره دیوونه می شد .
تو این دو روز غذای درست حسابی نخورده بود ولی احساس گرسنگی نمیکرد .
جیمین چند دفعه بهش پیام داده بود که به خودش بیاد و به جای تسلیم شدن سعی کنه دوباره دل جین رو به دست بیاره .
بهش گفته بود همه ی ما میدونیم جین چقدر دوستت دارم ، مطمعن باش اگه بفهمه قضیه چی بوده همه چیز رو میبخشه.ولی تهیونگ از همه بیشتر سوکجینش رو می شناخت و میدونست احتمال بخشیده شدنش چقدر کمه ، اونا باهاش کاری کرده بودند که نقطه ضعف جین بود .
بلایی که جین همیشه ازش می ترسید رو سرش آورده بودند .
صدای جین توی ذهنش پیچید :< بزرگ ترین آرزوی من اینکه شما ها همیشه پیشم بمونید چون اگه نباشید من خیلی تنها میشم >
با فکر کردن به این جمله درد رو توی قلبش حس کرد .
اشک روی صورتش رو با دست پاک کرد ، شاید حق با جیمین باشه ..
شاید جین کوتاه اومد ، بلاخره اونا عاشق هم بودند!صدای ذهنش روانش رو بهم می ریخت ، اینکه بهش یاد آوری میکرد تو هم عاشقش بودی و باهاش این کار رو کردی .
گریه هاش شدت گرفته بود و صدای هق هق بلندش توی ساحل خلوت پیچیده بود .
اینجا اولین بوسه اشون اتفاق افتاده بود ، همیشه دو نفری اینجا میومدن و حالا تهیونگ به تنهایی با کلی پشیمونی و حسرت اینجا بود .چشم هاش رو که میبست سوکجین جلوی چشماش نقش می بست ، چشم های غمگین جین ، بهت و ناباوری که توشون موج میزد بزرگ ترین کابوس پسر شده بود .
هرجا که نگاه میکرد یه خاطره از جین بهش یاد آوری می شد ، وقتی کنار همین ساحل باهم آب بازی میکردند .
وقتی تهیونگ اسم هاشون روی ماسه با یه قلب بزرگ دورش کشید و جین سطل آب رو روش خالی کرد چون تهیونگ اسم خودش رو بالا نوشته بود و جین مجبورش کرده یه بار دیگه بنویسه .
صدای خنده های جین وقتی ماهی های کوچیک نزدیک ساحل رو با دست می گرفت و ذوق زده می گفت :
< وو بهت گفته بودم چقدر ماهیگیر خوبیم ؟ ببین اینا رو با دست خالی گرفتم ....من واقعا پر از استعدادم >
أنت تقرأ
Rainy Days |Taejin
أدب الهواةمن خیلی دنبال یه فیک ریل لایف تهجین گشتم ولی پیدا نکردم پس تصمیم گرفتم خودم دست به کارشم :)💜 [ جین نمیدونست چطوری تموم آرزوهاش آوار شده بود روی سرش ، نمیدونست چطوری عشقی که بهش باور داشت دروغ از آب در اومده بود و نمیدونست از این به بعد قراره ب...