part4

67 11 20
                                    

لبه ی تخت نشسته بود و شلوارش را می پوشید. چانیول دستهاش را زیر سرش گذاشته بود و با دقت به پشتش نگاه می کرد.
چانیول: نگفته بودی بالاتنت هم آسیب دیده گفتی پاهات درد می کنه
کیونگسو: آخه کبودی های پشتم خیلی درد نمی کرد
چانیول : چه جوری خوردی زمین اینجوری شده؟ مگه چقدر شرکت پله داره یادم باشه دوربینها را چک‌کنم ببینم چرا زمین خوردی شاید خیس بوده به خدمتگزار بگم‌حواسش را جمع کنه.
کیونگسو هول شد.
کیونگسو: راستش تو شرکت زمین نخوردم.
چانیول نیم خیز شد و صورت کیونگ را سمت خودش داد.
کیونگسو: تو....تو.... ساختمان تجاری هایو زمین خوردم روی پله برقی.
چانیول: روی پله برقی؟ پس چرا گفتی توی شرکت زمین خوردی؟
کیونگسو: نمی دانم چرا دروغ گفتم شاید دوست نداشتم فک کنی اینقدر خنگم که روی پله برقی که باید ثابت بیاستم زمین می خورم.
چانیول موهاش را با دستش بهم ریخت.
چانیول: تو پسر باهوش منی. اونجا چکار می کردی؟کیونگسو: یکی بهم دستور داده بود باشگاه ثبت نام کنم تو مرکز تجاری یه باشگاه هست . چون بین راه شرکت تا خونه هست برام راحته قبل شرکت میرم ورزش.
چانیول: چند جلسه رفتی؟
کیونگسو: فعلا هیچی
چانیول دوباره دراز کشید و دست کیونگ را گرفت و تو بغلش خوابوندش‌ . آرام پشتش را نوازش می کرد.
چانیول: دکتر رفتی؟ یه وقت جاییت نشکسته باشه؟کیونگسو لبخند زد. پیچوندن چان کار سختی بود مخصوصا اگه یه ربطی به سلامتیش داشت.
کیونگسو: عزیزم این ماجرا مال چند روز پیشه اگه جاییم شکسته بودکه معلوم میشد.
چانیول: دارو گرفتی؟ حداقل درد نداشته باشی
کیونگسو نیم خیز شد و لبهای چان را با صدا بوسید.
کیونگسو: منم دوست دارم
چانیول لبخندی زد.
چانیول: به چه مناسبت گفتی؟
کیونگسو: همه ی حرفات یعنی دوستم داری. منم جوابش را دادم. بله دارو گرفتم.نگران نباش.
چانیول: ولی از دستت دلخور شدم. باید همون‌موقع بهم زنگ می زدی و می گفتی. حتما به مامان و باباتم‌نگفتی؟
کیونگسو: توی کشور غریب بودی، تو هم جای من بودی نمی گفتی. پدر و مادرم که همین جوری هم نگرانن.
چانیول: متعجم که چه جوری مامان نفهمیده خیلی تیزه.
کیونگ دوباره دراز کشید.حالا که چند تا دروغ گفته بود بقیه اش را بهتر‌بود راست می گفت.
کیونگسو: دو روز شبها خونه ی سوهو رفتم.
چان با چشمهای از حدقه بیرون زده تو جاش نشست و کیونگم بلند شد. احتمالا موج جدید بحث شروع میشد. ولی خب کیونگ قصد بحث کردن نداشت.
چانیول: کجا موندی؟
کیونگسو:خونه ی دوستم سوهو
چانیول:اونوقت چرا؟
کیونگسو: چون جای دیگه نداشتم برم
چانیول:می توانستی بری خونه ی من بمونی خونه به اون بزرگی اونجاست اونوقت تو جایی نداری بری؟کیونگسو:چانیول خواهش میکنم بیخیال شو. سوهو دوستمه.می دانم تو از راحتیمون خوشت نمیاد.ولی باور کن اون برادر نداشتمه.
چانیول سعی کرد آروم باشه. نباید کیونگ را اذیت می کرد. راست می گفت اون برادرش بود ولی خب دل حسودش قانع نمیشد.چانیول به روتختی که پایین تخت افتاده بود نگاه کرد.
چانیول:ولی من از مدل حرف زدنش باهات خوشم نمیاد.از اینکه هی لمست می کنه هم خوشم نمیاد.
کیونگسو صورت چان را نوازش کرد.
کیونگسو: بهش میگم رعایت کنه.خوبه؟
چانیول لبخند کمرنگی زد.
چانیول: خوبه
صدای در اتاق چان میومد. کیونگسو هل شده از جا پرید و پیراهنش را پوشید.
کیونگسو: لعنت بهت. اصلا یادم نبود شرکتیم. آخر کار خودت را کردی؟
چان: نه. فانتزیم‌پشت میز کارمه. این یارو پشت در رو رد کردیم میریم اونجا.
کیونگسو نگاه عصبی به چان کرد.
کیونگسو: پاشو خودت را جمع کن. عقل درست حسابی نداره پا میشه میاد تو.
چانیول از جاش بلند شد. کیونگسو نگاهی به چان و عضوش کرد.
کیونگسو: این چیه؟
چانیول: گفتم که اینی که پشت دره رو رد می کنیم بعد می ریم‌پشت میز. احترام شرکت را هم از بین بردیم دیگه وا بده‌.
کیونگسو: خیلی حشری واقعا
چانیول: خیلی
در حالی که کیونگسو دکمه های پیراهن چان را می بست. چان با یه حالت عجیب نگاهش می کرد. کیونگ با صدا آب دهنش را قورت داد. جلقه ی چان را به دستش داد برای خودش رو هم‌تنش کرد.
کیونگسو:اونجوری نگام نکن
چانیول:هی داره میاد بالاتر
کیونگسو سریع از اتاق بیرون رفت. چانیول با صدای بلند خندید و دنبالش روانه شد. چان پشت میز نشست. کیونگ سمت در رفت. در را باز کرد‌.
کیونگسو: خانم کیم چند بار اجازه ی ورود دادیم چرا هی در می زنید.
منشی کیم: ببخشید معاون صدایی نشنیدم
کیونگسو: همیشه زنگ بزن برای خودت راحت تره‌. حالا بیا تو
منشی پشت کیونگسو به داخل اتاق آمد. کیونگسو به چان که لبخند مشکوکی می زد نگاه می کرد تا جایی که به صندلی رسید و نشست.
چانیول: چکار داشتید؟
منشی: دایونگ شی دوستتون اینجان.
چانیول: بگو بیاد تو
دایونگ وارد شد. چان و کیونگ با گرمی ازش استقبال کردن. چان پشت میز خودش نشست و کیونگ و دایونگ روبروی هم روی مبل های مقابل میز چان. دایونگ نگاه عجیبی به چان و کیونگ و اطرافش کرد که از نگاه کیونگ دور نموند‌.دایونگ حس عجیبی به کیونگ ‌می داد. از نظر کیونگ اون ‌پسر خونگرم و خوبی بود ولی یه حس استرسم هر وقت می دیدش می گرفت. سعی کرد به فکرهای احمقانه اش بها نده و حواسش به محیطی که در آن هست و صحبتها باشه.
دایونگ: بیچاره منشی دستش درد گرفت اینقدر در زد. داشتم ‌فکر می کردم حتما نیستید.
کیونگ و چان نگاهی به هم‌ کردن‌.
چانیول: راستش منشیم یکم سر به هواست. چند بار گفتم بله ولی خب نشنید. تو همیشه می خواهی بیای بهم خبر بده تا معطل نشی. اتفاقا تا یک ساعت پیش تو جلسه بودم‌.
دایونگ: فکر کنم جلسه ی سختی بوده!
چانیول: آره جلسه مهمی بود از کجا فهمیدی؟
دایونگ: از دکمه دو و سوم پیراهنت که جا به جا بستی.
نگاه چانیول و کیونگ هر دو یک دفعه به دکمه ی لباس چان رفت. چان با عجله دکمه هاش را درست کرد و بحث را عوض کرد.
چانیول: خب چه خبر؟ کار با پدرت خوب پیش میره؟دایونگ: واقعا کار با بابا سخته. همش غر میزنه.
همه خندیدن.
دایونگ :این اطراف بودم گفتم بیام بهت سر بزنم. کی از دبی برگشتی؟
چانیول: یک هفته ای میشه
دایونگ: یادی هم از من نمی کنی؟
چانیول: باور کن خیلی درگیرم. یادت هستم تایم خالی پیدا نمی کنم قرار بگذارم.
کیونگ‌ کاملا از جریان‌ مکالمه خارج شده بود. ترجیح داد دایونگ و چان را تنها بگذاره.
کیونگسو: با اجازه رئیس من برم
چانیول فوری جواب داد: نه شما بشینید.
کیونگ با نگاه چان متوجه ماجرا شد و ابرویی بالا انداخت.
کیونگسو: نه رئیس
دایونگ: چی نه؟
کیونگ هول شد.
کیونگسو: یعنی نه...کار دارم‌... شما هم بعد سالها کنار همید شاید بخواهید با هم حرف بزنید‌.
چانیول: اتفاقا حرفهامون و خاطراتمون بامزه هست. الان زنگ می زنم کیک و قهوه هم برامون بیارن. یکم استراحتم کنیم. از صبح خیلی تحت فشار بودیم.
دایونگ: دلم برات میسوزه کیونگ
کیونگ با تعجب گفت: چرا؟
دایونگ : معلومه خیلی رئیس بازی در میاره
چانیول: چطور؟
دایونگ: پشت اون میز قدرت نشستی نه انگار می خواهیم جمع دوستانه باشیم.
چانیول لبخندی زد و خب از آنجایی که نمی توانست بگه اگه چیزهایی که پشت میز قایم کردم را ببینی آبروم‌میره، هیچ جوابی نداد.نیم ساعتی گذشت و دایونگ‌ بالاخره راضی به رفتن شد. وقتی در اتاق بسته شد. کیونگ نگاهی به چان کرد از جاش بلند شد و به طرف چان حرکت کرد و چان هم دستاش را باز کرده بود و لبخند می زد که یک دفعه در اتاق باز شد و دایونگ‌وارد شد. نگاهی تمسخر آمیزی به اونها کرد. کیونگ: آه رئیس حتما تا فردا اون طرح را کامل می کنم
چانیول هم در حالی که دستاش را برای ورزش باز و بسته می کرد.
چانیول: حتما فردا باید کامل بشه وگرنه جریمه ات می کنم. اِ دایونگ برگشتی؟ اصلا ندیدمت.
دایونگ نیشخندی زد و در اتاق جلو آمد گوشیش را که روی میز جا گذاشته بود برداشت.
دایونگ: گوشیم را جا گذاشتم‌.
خداحافظی سرسری کرد و رفت‌. کیونگ و چان نفس عمیقی کشیدن.
کیونگسو: که در اتاق من یهو باز میشه
چانیول: این یه مورد استثنا بود.
کیونگ به طرف در رفت.
چانیول: استثنا بود کجا میری؟
کیونگ چیزی نگفت. با آرامترین‌حالت ممکن در اتاق را قفل کرد.
چانیول: اوه سکسی بوی با فکر
به طرف چان پا تند کرد.بالا سرش ایستاد لبهاش .را روی لبهای چان کوبید و دکمه و زیپ شلوارش را باز کرد. عضو چان را تو دستش می مالید. چان می بوسیدش و روی تمام بدنش از روی لباس دست می کشید. به نیپل هاش که رسید وشگونی گرفت. کیونگ روی دو زانو نشست و عضو چان را بوسید.
کیونگ: از خط قرمزهام گذشتم اینم روش
این اولین باری بود که کیونگ این کار می کرد‌. نه خودش انجام می داد نه می گذاشت چان اینکار را کنه. عضو چان را در دهانش برد. دقیقا نمی دانست باید چکار کنه. با یادآوری فیلمهای که اول رابطه می دید تا خیلی تو رابطشون نا بلد به نظر نیاد شروع کرد به جلو و عقب کردن عضو چان در دهانش. چند دقیقه ای گذشته بود و چان فقط آه و ناله می کرد. فک کیونگ خسته شده بود‌.
کیونگسو: این کوفتی چرا همین جوری مونده خسته شدم.
چانیول: یعنی استاد ریدن به لحظات هاتمون با کیوت بازی هستی
دست کیونگ را گرفت و بلندش کرد.
چانیول: بگذار از خط قرمزت کامل بگذریم
کیونگ را روی میزش خوابوند. کمرش روی میز بود و پاهاش آویزون. زیپ و دکمه ی شلوارش را باز کرد و شروع کرد به بازی با عضوش. عضوش را وارد دهنش کرد. کیونگ این لذتی که داشت به بدنش وارد میشد را نمی توانست هضم کنه‌‌. باید از این بعد چان را مجبور می کرد همیشه براش انجام بده. چان همزمان باسنش را نوازش می کرد. اگه یه زمان دیگه بود از قاطی کردن یکم خشونت بدش نمیومد. اما پسرکش آسیب دیده بود و باید حواسش را جمع می کرد دردش نیاد‌. با لیس آخر چان از انتها تا ابتدای عضو کیونگ،یه ناله ی بلند کرد و آروم شد. کیونگسو را پایین آورد و روی پاهاش نشوند. کیونگسو دستهاش را دور گردن چان انداخت.
کیونگسو: خیلی خوب بود‌.
چانیول خندید و چشمهاش را بوسید. کیونگ عضو چان را هنوز احساس می کرد.
کیونگسو: ببخشیدا ولی دهنم درد گرفت. قول می دهم‌دفعه ی بعد کارم را کامل کنم.
و به لبهای چان حمله کرد و با دستش شروع به کار شد.
##
با بی حالی وارد خونه شد. خانم لی را صدا کرد و ازش خواست غذاش را تو اتاقش سرو کنه. داشت به سمت اتاقش می رفت که نگهبان صداش کرد.
×ارباب پارک
چانیول: بله کاری داشتی
×امروز یه پاکت براتون آمده
چانیول دست دراز کرد و با تشکری پاکت را گرفت.به اتاقش رفت. پاکت را روی تخت انداخت. لباسهاش را عوض کرد. سوهیون غذاش را آورد. بعد از خوردن غذا دوشی گرفت و به تخت رفت. امروز هم بهش خوش گذشته بود هم خیلی خسته اش کرده بود. دوباره یاد کیونگ افتاد. خنده اش گرفت. خیلی کیوت بود. حتی وقتی می خواست هات باشه بازم شبیه یه پنگوئن کوچولو بود‌. گوشیش را از روی میز برداشت. یه پیام شب بخیر بهش داد. با گوشی به سمت تخت رفت. می خواست پاکت را به گوشه ای پرت کنه. حتما مرتبط به کار بود. قبل از پرت کردن روش را نگاه کرد ببینه از کجا ارسال شده اما هیچ آدرس فرستنده ای نداشت. فقط تایپ شده بود برسد به دست پارک چانیول. با کنجکاوی پاکت را باز کرد. توی پاکت چند تا عکس بود. با تعجب به عکسها نگاه کرد. نمی فهمید این دیگه چه کوفتیه و کی این ها را فرستاده. نمی توانست چیزی که داره می بینه را هضم کنه. کیونگ ‌لخت تو بغل این مردک ، اصلا امکان نداره. از چشمهاش به کیونگ بیشتر اعتماد داشت مطمئن بود فتوشاپه. ولی باید می فهمید کار کیه . به نگهبان زنگ زد تا بیاد اتاقش. عکسها را قایم کرد. درسته فتوشاپ بود ولی بازم دلش نمی خواست کسی کیونگ رو توی این وضعیت ببینه. صدای پیام گوشیش آمد. کیونگ جواب شب بخیرش را داده بود. استیکر قلبی براش فرستاد و منتظر نگهبان شد. با شنیدن صدای در اجازه ی ورود داد. بلند شد روبروی پنجره ایستاد.
×قربان با من کاری داشتید؟
چانیول: این پاکت... را کی آورد؟
×یه موتوری
چانیول: تو هم همین جوری ازش گرفتی؟ نپرسیدی از طرف چه کسی هست؟
×ببخشید قربان پاکت را لمس کردم حس کردم کاغذ ایناست به خاطر همین کنجکاوی نکردم
چانیول: قیافه اش را یادته؟
×کلاه داشت
چانیول: سری بعد قشنگ پرس و جو کن‌ هر چیزی را تحویل نگیر
×چشم قربان
چانیول: برو....راستی دوربین ها را چک کن فیلم این یارو که بسته را آورده می خوام‌.
×چشم صبح براتون میارم
+نه همین امشب می خوام.
با رفتن نگهبان به سراغ گوشیش رفت و شماره ی سهون را گرفت. سهون جزو معدود دوستاش و همین طور وکیلش بود.
سهون: هی پارک‌عوضی نمی توانی هر وقت خواستی بهم زنگ بزنی
چانیول: مثلا خیر سرت وکیلمی. یعنی چی که نمی توانم زنگ بزنم
سهون: وقتهای دیگه وکیلت نیستم. از دوست پسرت مشورت می گیری اون بگه بمیر می میری الان شدم وکیلت. دوستیمون رو که به گند کشیدی
چانیول: سهون اینقدر زر نزن. پاشو بیا کارت دارم
سهون: کجا؟
چانیول: خونه ام
سهون: مگه من نوکرتم. وکیلها هم ساعت کاری دارن.
چانیول: دوستم که هستی . یه مشکل جدی پیش آمده از همین امشب باید کارت را شروع کنی
سهون جدی شد.
سهون: چی شده؟
چانیول: بیا باید ببینی
وقتی تلفن را قطع کرد دوباره عکس ها را جلوش گذاشت. می خواست از بین عکسها یه دونه که مناسب تر هست را برای نشان دادن به سهون انتخاب کنه. فقط یه عکس مناسب بینشون بود که تنها صورت کیونگ و دستاش معلوم بود. یه مرد ایستاده بود و یه پسر با صورت کیونگسو تو بغلش بود. دستهای پسر دور گردن مرد بزرگتر بود و سرش روی شونه اش چشهاشم بسته بود. وقتی به عکس دقت کرد. یک آینه پشت پسر قدکوتاه تر بود که بالای تنه ی اون دو و قسمتی از صورت مرد در آن دیده میشد . روی بازوی سمت راست مرد از بالا تا پایین خالکوبی بود. بقیه عکسها روی تخت بود در پوزیشن های سکس. پتو قسمت پایین تنشون را مخفی کرده بود. اما همین که پوزیشن سکس را گرفته بودن شرمش میشد عکسها را به سهون نشون بده. تو یکی از عکسها روی پسر کوتاه به طرف دوربین بود. سرش را کمی عقب برده بود. مرد پشتی داشت گردنش را می بوسید و موهاش صورتش را پوشانده بود. هر کی اینکار را کرده خیلی زرنگ بود. این مرد در تصویر مدرک خیلی خوبی بود.در یک دفعه باز شد و سهون سرو صدا کنان وارد شد. عکسها را مخفی کرد. از اینکه سهون اینقدر زود رسیده تعجب کرد . با نگاه کردن به ساعت متوجه شد یه ساعتی از تماس با سهون گذشته و اینقدر در فکر بوده متوجه گذشت زمان نشده.
سهون: مردم آزار چکارم‌ داشتی؟
چانیول با لحن جدی از سهون خواست بشینه‌. سهون متوجه جدی بودن ماجرا شد. فلشی که نگهبان بهش داده بود را به چانیول داد و روی صندلی مقابل میز کار چانبول نشست‌.
چانیول: این چیه؟
سهون: نگهبان داد. انگار آمده در زده جواب ندادی فکر کرده خوابی منو دید، به من داد.
چانیول لپ تاپش را روشن کرد و فلش را وصل کرد. یه موتوری که هیچی ازش معلوم نبود. دقت کرد شاید بتوانه پلاک را ببینه ولی حتی پلاک را هم پوشونده بود. متعجب تر شد پس این بسته پست نشده بود. مطمئن شد ماجرا دشمنیه.
سهون: من را خبر کردی بیام‌ نگات کنم. استرس گرفتم بگو چی شده؟
چانیول عکسی که انتخاب کرده بود را جلوی سهون گذاشت.
سهون با بی خیالی عکس را برداشت و در صدم ثانیه چشمهاش اندازه ی توپ شد.
سهون: این... این....کیونگه
چانیول: فوتوشاپه. می خوام بدونم کی این کار را کرده. یکم از این یارو تو عکس مشخصه. بگرد پیداش کن البته اگه اینم فتوشاپ نباشه. یه فیلم به درد نخورم از کسی که این عکسها را آورده داریم. من چیزی دستگیرم نشد ولی دوستهای تو شاید بتوانن یه چیزهایی بفهمن.
سهون: عکسها؟
چانیول روی میزش را نگاه کرد.
چانیول: ده تایی هست.
سهون : اونها رو هم ببینم
چانیول: نه
سهون: مگه نمیگی فتوشاپه !
چانیول: بالاخره صورتش که هست
سهون: اینقدر نا جوره؟
چانیول: آره
سهون: نمی فهمم چرا باید اینکار را کنن!
چانیول: اگه پیداشون کنم می پرسم البته اگه قبلش گردنشون رو نشکنم
سهون: هیچ کاری نمی کنی. شنیدی هیچ‌کاری. همه چیز را بسپار به من.
چانیول: باشه
سهون از اون روی چان می ترسید. چان پسر مهربونی بود ولی نسبت به عزیزاش حساس. وقتی تو دبیرستان با هم دوست شدن نمی دانست دوستیشون اینقدر برای چان با ارزشه که حاضر بشه به خاطرش کتک کاری هم بکنه. اما پسر بی تفاوت و آرام دبیرستان وقتی یکی از پسرهای مدرسه به واسطه ی جایگاه پدرش به سهون زور گفت تا می خورد کتکش زد. سهون از کودکی در مراسمهای مختلف چان را دیده بود. پدرش معاون وزیر بازرگانی بود و در مراسمات دعوت می شدن. اما هیچوقت برای دوستی باهاش پیش قدم‌نمیشد. چون فکر می کرد خیلی مغروره. وقتی پدرش ازش خواست به دبیرستان خصوصی که فرزندان افراد سرشناس هستن بره خیلی ناراحت شد. اون آنجا احساس تنهایی می کرد. ولی تو روز اول چان یه نوشیدنی براش خرید روی نیمکت کنارش نشست و
گفت: می دانم اینجا خیلی کسل کننده هست ولی می گذره تو خودت نباش.
استارت دوستیشون خورده شد و خیلی زود مدرسه دیگه براشون کسل کننده نبود‌. آنها عقاید مشترکی برای زندگی داشتن، تفریحات مشترک هم باعث صمیمیت بیشترشون شد. روزی که چانیول گفت میخواد به پسر پیشنهاد بده سهون اولین مخالفش بود. به نظرش چانیول از تنهایی زده بود به سرش. دو سال بود فقط کار می کردو جز منشیش که کمی هم خل بود زنی ندیده بود و شاید اگه یه دختر خوشگل را می دید نظرش عوض میشد. وقتی از بار گانگنام یه دختر خوشگل که آب دهن سهون را هم راه انداخته بود فرستاد خانه چان تازه عمق ماجرا را فهمید. چانیول بهش زنگ زد و بعد از چند تا فحش بهش گفت اگه فکر می کنه اینقدر آدم داغونیه که نمی توانه زن جور کنه و به خاطر این می خواد به پسر پیشنهاد بده بهتره دوستیش باهاش را بهم بزنه. سهون اینجا بود که متوجه جدی شدن علاقه ی چان شد. چانیول به خاطر هیچکس تا حالا نگفته بود بیا دوستیمون را تموم کنیم. نمی توانست به خودش دروغ بگه اولش حسودیش شد. چان حتی بین دوست دختراش و سهون، سهون را انتخاب می کرد. دوست دختر دوره ی دبیرستانش را چون چان را خیلی مشغول می کرد و ازش دور کرده بود خودش کنسل کرد. ولی اون شب بهش گفت می خوام بهش پیشنهاد بدم اگه قبول کنه فقط درصورتی دوستیمون را ادامه می دهیم که تو هم اون را قبول کنی. شکوفه ی گیلاسش واقعا شبیه شکوفه ی گیلاس بود. اولین بار که سهون کیونگ را دید واقعا ازش خوشش آمد. اون پسر با شعور، زیبا، مهربان و فداکار بود‌ و مهم تر از همه مراقب چانیول بود. سهون از موضعش کوتاه آمد. اوایل باهاشون خیلی وقت می گذراند. اما از وقتی مشکلات کیونگ شروع شد. کمتر می دیدشون. به عنوان وکیل هر کاری توانست برای کیونگسو کرد تا حدودی هم شرایط را برای اون بچه بهترکرد اما امروز این عکس.... سهون نمی خواست باور کنه راسته ولی نمی توانست مثل چانیول هم فکر کنه فتوشاپه. این عکس خیلی واقعی بود. اما اگه مشخص میشد واقعی هست از رفتار چانیول بعدش می ترسید.
########
سه روزی از ماجرای عکسها گذشته بود. چانیول سعی می کرد هیچی بروز نده اما کلافگیش از چشهای کیونگسو پنهان نمونده بود. الان با هم داشتن درباره ی پروژه ی جدیدشون حرف می زدن. چانیول سعی می کرد در بحث شرکت کنه و همه چی را عادی جلوه بده. کیونگ: چانیول خوبی؟
چان لبخندی زد.
چانیول: بله چرا خوب نباشم؟
کیونگسو: به نظر خسته میای.
چانیول: راستش شبها خوب نمی خوابم
کیونگسو: چرا؟
چانیول: به خاطر استرس کاری
کیونگسو: برات قرص خواب می خرم امشب بخور. چند شب بخوری خوابت منظم میشه.
چانیول: قرص خواب من که خودتی ولی باشه می خورم
کیونگسو در حالی که بلند میشد به طرف چان می رفت با خنده گفت زبون باز. پشت چانیول ایستاد و شروع به ماساژ شونه هاش کرد.
کیونگسو: چشمهات را ببند.
چانیول به حرفش گوش کرد. چشمهاش را بست و اجازه داد کیونگ با حرکات دستش آرومش کنه. بوی تن کیونگ را حس می کرد. این موقعیت دقیقا جایی بود که توش آرامش داشت‌. چند دقیقه ای به همین شکل بود.
چانیول: بسته خسته شدی
کیونگسو: نه. تو چشمهات را ببند سعی کن بخوابی.
بعد سراغ سرش رفت و سرش و شقیقه هاش را ماساژ داد.چانیول واقعا خواب رفت. توی این سه روز چشم روی هم‌نگذاشته بود. دو سه بارم که خوابش برده بود به ده دقیقه نکشید با کابوس و تپش قلب بیدار شد. واقعا دوست داشت عامل حال بدش را پیدا کنه و نابودش کنه. ولی حالا هیچکدوم مهم نبود. قرص خوابش داشت می خوابوندش.
########

You and MeWhere stories live. Discover now