نگاهی به اطرافش انداخت و دنبال چهره ای اشنا گشت. چهره ی پسری که مدت زیادی از اخرین دیدارشون میگذشت ولی هنوزم یادش بود. پسری که هوسوک درست عین برادر کوچیکتر خودش ازش مراقبت کرد تا مثل خودش آواره خیابون ها نشه.
بعد از اینکه پسر پدر و مادرش رو از دست داد با وجود اینکه خودش هنوز سن کمی داشت و وضعیت خانواده اش خوب نبود، اون رو زیر بال و پرش گرفت و با چنگ و دندون تلاش کرد تا به خوبی بزرگش کنه.
حالا بعد از چندسال پسر جوون بار سفرش رو بسته بود و از امریکا به کره اومده بود تا به مردی که حکم برادر یا حتی پدرش رو داشت کمک کنه.
با حس گرمای دستی روی شونه اش به عقب برگشت.
اون درست مقابلش ایستاده بود... با یک دست چمدونش رو گرفته بود و با دست دیگه درست مثل هوسوک کتش رو روی شونه اش نگه داشته بود.
هیچ شباهتی توی چهره هاشون نبود ولی عادات و رفتارشون کاملا شبیه هم بود... مثل دوتا برادر واقعی.
-هوانگ یوجین... بزرگ شدی پسر.
پسر لبخندی زد و فشاری به شونه مرد بزرگتر وارد کرد و با خوش زبونی گفت:
-ولی تو اصلا تغییر نکردی هیونگ، مثل همیشه جوون و خوشتیپی.
جین خنده ای کرد و با دستش چند ضربه کوتاه به پشت پسر وارد کرد.
-میدونم چرب زبون... راه بیافت.
و بعد جلوتر از پسر از فرودگاه خارج شد و به طرف ماشینش رفت و چمدونش رو توی صندوق عقب جا داد.
با نشستن توی ماشین به طرف یوجین برگشت و با لبخند کمرنگی گفت:
-خوشحالم که اینجایی... بودنت لازمه.
-تو فکرش بودم تا برای تعطیلات بیام، ولی وقتی زنگ زدی و جریانو تعریف کردی دیگه نتونستم بمونم. میشه اول بریم پیش هوسوک هیونگ؟
جین سری به نشونه تایید تکون داد و به طرف اداره پلیس راه افتاد.
با شنیدن صدای باز شدن قفل کمی پلک هاش رو باز کرد.
-جانگ هوسوک ملاقاتی داری.
نگاهی به سرباز که توی چهار چوب اهنی ایستاده بود انداخت و سرش رو از روی کتی که زیر سرش گذاشته بود برداشت و بلند شد.
-کیه؟
-از کجا بدونم؟ راه بیافت.
حین راه رفتن با دمپایی هاش روی سرامیک های راهرو صدای ناهنجار ایجاد میکرد و به تذکر سرباز بی اعتنا بود. با بازشدن در و نمایان شدن پسر خوش قامتی که کنار میز ایستاده بود، نفس عمیقی کشید و وارد شد. بدون حرف پسر کوچیکتر رو در اغوش گرفت و چند ضربه ای به پشتش زد.
-حالت چطوره بچه؟
یوجین فشار کمی به کتف مرد بزرگتر وارد کرد و ازش فاصله گرفت.
YOU ARE READING
FLORICIDE | SOPE
Fanfiction༺Floricide🥀 ┊Genre:Criminal, Angst, Romance, Smut ┊Couple: Sope, Vkook ┊Writer: Shinrai _هیچکاری نتونستم بکنم، چیکار میکردم؟ خب دوستم نداشت، به قول خودش اونقدراهم احمق نبود که یکی مثل من رو دوست داشته باشه. و بعد اون رفت. طوری رفت که من ارزو کرد...