Part 2

704 85 13
                                    


لباس های پسراش رو اماده کرد و به چوب لباسی وصل کرد . نگاهی به بوهی و هیونیو که داشتن بازی میکردن انداخت و از اتاق خارج شد. 
هیونجین روی مبل نشسته بود و در حال تماشای تلویزیون بود. 
فلیکس نیم نگاهی به مردش انداخت و گفت :
هیونجین عزیزم بیا حواست به بچه ها باشه تا من برم حموم. 
نگاه از تلویزیون گرفت و به فلیکس داد. 
با دیدن شکم کمی برامده اش ، لبخندی زد و گفت :
اومدم عزیزم .. 
سری تکون داد و به طرف اتاقشون رفت تا دوش بگیره و برای رفتن به خونه ی سونگمین و چان اماده بشه. 
توی این فاصله هیونجین نگاهی به پسراش انداخت و وقتی دید مشغول بازی با هم هستن ، لبش رو گزید و به طرف اتاقشون رفت. 
در حموم رو باز کرد و گفت : فلیکس ؟ متعجب به طرف هیونجین برگشت و گفت : بله ؟ با دیدن بدن برهنه و سفید فلیکس با اون شکم جلو اومده ی کیوتش ، لبخندی زد و گفت : هیچی دلم بوس میخواد. 
نیشخندی زد و گفت : بیا تو. 
با خوشحالی لبخند دندون نمایی زد و وارد حموم شد ولی در رو نیمه باز گذاشت تا اگر صدای پسراش بلند شد متوجه بشه. 
فلیکس شیر اب رو بست و با قدم هایی اروم به طرف مردش رفت. 
هیونجین با رسیدن به فلیکس دستاش رو دور کمرش حلقه کرد و بدون هیچ گونه مقدمه چینی ، لب روی لباش گذاشت و از همون اول زبونش رو وارد کرد. 
دستاش رو بالا اورد و توی موهای مردش فرو کرد و سرش رو کج کرد تا راحت تر ببوسه و بوسیده بشه. 
گاز ریزی از لب پایین فلیکس گرفت و خواست دوباره ببوسش که صدای بوهی رو توی فاصله نزدیک شنید : پاپا ؟
فلیکس با عجله هیونجین رو هل داد و ازش جدا شد
.
هیونجین هم به سمت در حموم رفت تا از ورود پسرش به اون اتاقک بخار گرفته جلوگیری کنه. 
از حموم بیرون زد و در رو بست و گفت : جونم بوهی ؟
بوهی لبخند دندون نما و کیوتی زد و گفت : بابایی ..
من و هیونیو گوسنه هشیم )بابایی .. من و هیونیو گرسنه هستیم(. 
لبخندی زد و خم شد و پسرش رو از روی زمین بلند کرد و گونه اش رو محکم بوسید و گفت : پس بریم یه چیزی بخوریم. 
بوهی سری تکون داد و لپ تپلش رو روی شونه ی هیونجین گذاشت و دستای کوچولوش رو دور گردنش حلقه کرد. 
.
.
بعد از چیزی حدود بیست دقیقه از حموم بیرون زد و همانطور که ربدوشامبر سفیدش رو پوشیده بود و موهاش رو با یه حوله ی سفید کوچیک خشک میکرد ، از اتاق بیرون زد و به سمت سالن رفت.  با دیدن هیونجین و بوهی و هیونیویی که داشتن با هم بازی میکردن ، لبخندی زد و وارد اشپزخونه شد تا اب بخوره. 
هیونجین با شنیدن صدای لیوان از توی اشپزخونه ، دست از بازی برداشت و گفت : اومدی فلیکس ؟ اب رو یک نفس سر کشید و گفت : اره عزیزم .. 
لبخندی زد و گفت : الان چان هیونگ زنگ زد. 
به سمت سالن رفت و پشت سر هیونجین روی مبل نشست و گفت : خب ؟
بوهی با دیدن فلیکس لبخندی زد و هیونیو چهار دست و پا به سمتش رفت تا در اغوش پاپاش پناه ببره. 
فلیکس بوس هوایی برای پسر بزرگترش فرستاد و هیونیو رو بغل کرد. 
هیونجین هم بوهی رو روی پاهاش نشوند تا یه وقت پسرکش حسودی نکنه و سپس لب زد : گفت زود تر بریم تا بوهی و هیونیو با می سان بازی کنن ..
انگار می سان دار همش اعصاب سونگمین رو بهم میریزه. 
از تصور سونگمین عصبانی و می سان کیوت خنده ای کرد و گفت : باشه عزیزم .. پس بریم اماده شیم
.
سری تکون داد و همراه با بوهی توی بغلش از روی زمین بلند شد و خطاب به فلیکس لب زد : هیونیو رو بده. 
از روی مبل بلند شد و هیونیو رو به مردش داد. 
اون دوتا کیوت کوچولو توی بغل هیونجین بی نهایت ریز به نظر میرسیدن. 
با ذوق بوسه ای روی دست هر دوتا پسرش گذاشت و گفت : زندگی منین. 
هیونجین با صدایی گرفته و لحنی عصبی و حسودلب زد : منم که برگ چغندرم. 
لبخند دندون نمایی زد و با صدایی ارومی که فقط خودش و همسرش متوجه بشن لب زد : نه .. تو دلیل نفسامی. 
لبخند ملیحی که داشت روی لباش جا خوش میکرد و خورد و گفت : قانع نشدم. 
فلیکس سرش رو کج کرد و از اونجایی که میدونست همسرش چی میخواد ، انشگ اشاره و وسطش رو روی لبای خودش گذاشت و بوسه و زبونی بهشون زد و به محض خیس شدن روی لبای هیونجین قرار داد و وقتی خواست انگشتاش رو پایین بیاره ، لب پایین هیونجین رو پایین کشید و چشمک پر از عشقی بهش زد. 
هیونجین با شهوتی که داشت به بدنش رسوخ میکرد ، لبش رو گزید و زیر لب و با لحنی کاملا جدی لب

زد : برو اماده شو فلیکس .. اگر جلوم باشی رویخیلی چیزا پا میزارم. 
و کاملا غیر مستقیم به فلیکس گفته بود بدون اهمیت به بیدار بودن اون کیوت های کوچولو ترتیبش رو روی کاناپه ی پشت سرش میده. 
فلیکس با عشق خندید و گفت : اروم باش عزیزم. 
و دوباره با همون دوتا انگشت لبای هیونجین رو بوسید و به طرف اتاق مشترکشون قدم تند کرد. 
هیونجین هوفی کشید و به پسراش که سراشون رو روی شونه هاش قرار داده بودن ، نگاه کرد. 
.
.
مینهو با ذوق و خوشحالی جوراب های صورتی و خرسی دخترش رو پاش کرد و گفت : ببین دخترم چقدر خوشگل شده. 
جینا دستش رو توی دهنش فرو کرد و با مژه هایبلندش به باباش نگاه کرد و خنده ی از ته دل کرد. 
جیسونگ کمربند شلوارش رو بست و از توی اینه به مرد و دخترش زل زد و گفت : مینهو ؟ سرش رو بالا اورد و گفت : جونم عزیزمممم. 
متعجب به طرف مینهو برگشت و از لحن ته دلش خنده ای کرد و گفت : چته ؟
مینهو دخترکش رو رها کرد و به طرف جیسونگ رفت. 
گونه هاش رو با هر دوتا دست گرفت و محکم لباش رو بوسید و گفت : چطوری اینقدر خوشگلی سنجاب من ؟ حرف بزن زود تند سریع. 
و دوباره لبای جیسونگ رو بوسید. 
جیسونگ با عشق خندید و گفت : دیونه. 
مینهو دوباره اما اینبار با حرص لبای جیسونگ روبوسید و گفت : خیلی خوشگلی خیلی خیلی خیلی ..
دست از این همه زیبایی بردار. 
سری تکون داد و با لبخندی که ردیف بالای دندون های سفیدش رو به نمایش میزاشت ، به مردش نگاه کرد و گفت : هر وقت تو دست از جذابیت برداشتی منم از خوشگلیم دست برمیدارم. 
لب پایینش رو گزید و بوسه ی دیگه ای روی لبای جیسونگ گذاشت و گفت : الان میخورمت بعد تموم میشی. 
خنده ی بلندی سر داد و مینهو رو به عقب هل داد و همانطور که به طرف دختر کوچولوش میرفت لب زد : دیونه .. وقته رفتنه بچه ها منتظرن. 
سری تکون داد و هرچند که دلش میخواست لپ های جیسونگ رو اونقدر بمکه تا تموم بشه ، اما فعلا دست نگه داشت و سوییچ رو از روی میز برداشت و به طرف همسر و دخترش رفت تا به سمت خونهی چان برن. 
جیسونگ اروم دخترش رو از روی تخت بلند کرد و خطاب به مینهو گفت : امیدوارم دوباره با هیونیو دعواشون نشه. 
مینهو اخمی کرد و گفت : این دفعه ساکت نمیشینما. 
جیسونگ هم اخمی کرد و به مردش نگاه کرد و گفت : دیونه نشو .. خودتم میدونی فلیکس چقدر برای به دنیا اوردن این دوتا بچه سختی کشیده ..
اگر کسی نازک تر از گل به پسراش بگه گریه میکنه...  هیچ وقت یادم نمیره اون روزی که هیونجین سر بوهی داد زد و فلیکس تا دو ساعت باهاش حرف نزد و گریه کرد .. الانم بارداره دیگه بدتر .. هیچی نگو خب .. مطمئنن هیونجین خودش حواسش هست. 
مینهو سری تکون داد و گفت : میدونم خیلی حساسهولی بازم نمیشه که هیچی نگیم.. 
نفس عمیقی کشید و گفت : مینهو عزیزم .. اون کسی که همیشه اول دعوا رو شروع میکنه همین خانومه .. بعد تو میخوای هیونیو رو دعوا کنی ؟ جینا با ذوق قهقه ای زد و به باباهاش نگاه کرد. 
هیچی از بحث اون دو نفر نمیفهمید و فقط چون صداهای حرف زدنشون رو میشنید ذوق کرده بود. 
جیسونگ لبخندی زد و گفت : ببینش اخه .. اسمش رو باید میزاشتیم زلزله نه جینا. 
مینهو با لذت از وجود دختر و جیسونگش ، لبخندی زد و دخترش رو از همسرش گرفت و گفت : بریم دیگه عزیزم دیر شد. 
جیسونگ با لبخند سری تکون داد و گفت : باشه عزیزم بریم. 

.
.
.
با به صدا در اومدن زنگ خونه از روی مبل بلند شد و به طرف در رفت. 
جیسونگ همانطور که هندوانه دهن دخترکش میکرد لب زد : فکر کنم فلیکس و هیونجینن. 
چان با دهنی پر لب زد : عمرا اگر اون دوتا باشن ..
اونا همیشه دیر میان. 
سونگمین در رو باز کرد و با لبخند گفت : حق با چانه .. چانگبین و جونگین اومدن. 
مینهو ریز خندید و خطاب به چان با لحنی مردونه لب زد : احتمالا رو کارن. 
جیسونگ به طرف مردش برگشت و به ارنج به شکمش ضربه زد و گفت : زشته مینهو. 
چان به حرف مینهو خندید و خطاب به جیسونگ لب زد : راست میگه خو .. مگه هیونجین رو نمیشناسی ؟ کافیه فلیکس رو تنها گیر بیاره دیگه همه چیز تموم میشه. 
مینهو سری تکون داد و گفت : موافقم.. 
سونگمین که در حال خندیدن به مکالمه ی اون سه نفر بود ، با باز شدن در ها اسانسور به سمت اون زوج برگشت و با خوش رویی گفت : سلام .. خوش اومدین. 
جونگین با لبخند دست نارا رو گرفت و گفت : سلام .. چطوری ؟
سونگمین با همون لبخند و مهمان نوازی ، جونگین رو بغل کرد و گفت : خوبم عزیزم .. 
و سپس خطاب به نارا که با موهای دوگوشی داشت بهش نگاه میکرد ، گفت : سلام دختر قشنگم .. وای خدایا چقدر موهات قشنگه .. کی درستشون کرده برات ؟
نارا با صدای نازکی لب زد : بابا چانگبین .
سونگمین با خوش رویی گفت : عزیزم .. خیلی خیلی ناز شدی .. برو پیش می سان و جینا کیوتی. 
سری تکون داد و خم شد و کفشاش رو در اورد و با دو به طرف سالن دوید. 
چانگبین سلامی به سونگمین کرد و همراه با همسرش وارد خونه شد. 
جیسونگ و مینهو و چان تک به تک اون ها رو بغل کردن و با خوش رویی و خنده با هم حرف میزدن.. 
همانطور که مشغول احوال پرسی بودن ، زنگ ایفون به صدا در اومد. 
چان نگاهش رو به مینهو داد و گفت : بالاخره تموم شد. 
مینهو خنده ی بلندی کرد و گفت : فکر کنم ادامشو گذاشتن بعد از مهمونی. 
جیسونگ نوچی کرد و گفت : مینهو زشته. 
سونگمین هم تشری به مردش زد و گفت : عزیزم لطفا. 
چان و مینهو هر دو پیروی و سکوت کردن. 
اینبار چان به طرف در رفت و بازش کرد. 
با دیدن هیونیوی خوابیده توی بغل فلیکس ، لبخندی زد و گفت : چرا هر وقت میاد خونه ی ما خوابه ؟ خنده ای سر داد و گفت : اینو منم نمیدونم .. سلام هیونگ. 
چان هم خنده ای کرد و سر فلیکس رو بوسید و هیونیو رو اروم ازش گرفت تا دونسنگش اذیت نشه
.
هیونجین هم بوهی رو روی دستش جا به جا کرد و گفت : چطوری رفیق ؟
چان با خوش رویی لب زد : به به به .. ببین کی اینجاست .. هوانگ هیونجین دیو..
با صدای تقریبا بلند و جیغ مانند فلیکس ادامه ی حرفش رو خورد و )ث( رو خیلی اروم تلفظ کرد :
هیونگ چه خبر دیگه ؟
و با چشماش بوهی رو هدف قرار داد.. 
اون بچه الان توی اوج یادگیری بود و مطمئنن این کلمه رو به راحتی میگفت. 
چان با خجالت خندید و گفت : ببخشید ... بیایین داخل. 
فلیکس سری تکون داد و کفشاش رو در اورد و همانطور که دست هیونجین دور کمرش بود ، وارد خونه شد. 
چان اولین کاری که کرد گذاشتن هیونیو روی تخت می سان بود چرا که اگر با صدای بقیه از خواب بیدار میشد ، همه رو از جمله فلیکس ، دیونه میکرد با بد اخلاقیاش. 
فلیکس و هیونجین به همه ی زوج ها سلام کردن و کنار هم روی مبل نشستن. 
با نشستن هیونجین بوهی از روی پاهاش پایین اومد و به طرف جینا و می سان و نارا که بازی میکردن دوید. 
فلیکس با لبخند به پسرش نگاه کرد و امیدوار بود که هیونیو حالا حالا ها بیدار نشه چون همه چیز رو بهم میریخت. 
جیسونگ نگاهش رو به فلیکس داد و گفت : اوضاع چطوره ؟
و با چشماش به شکم فلیکس اشاره داد. 
لبخندی زد و دستش رو روی شکمش قرار داد و گفت : بد نیست .. تازه نبض زدنش شروع شده. 
سونگمین رو به روی فلیکس نشست و گفت:  خسته نمیشی ؟
نگاهش رو به سونگمین داد و گفت : خب چرا خستگی خودشو داره .. سر و کله زدن با هیونیو و بوهی به کنار اذیت کردن این یکی هم به کنار ..
ولی خب شیرینه برام. 
جونگین هم وارد بحث شد و گفت : این اخریه یا بازم میخوای ؟
فلیکس با عجله نفی کرد : نه دیگه این اخریه ..
احتمالا بعد از این کیسه رو در بیارم. 
هیونجین نگاهش رو به فلیکس داد و بدون هیچ حرفی بهش خیره شد. 
چان با شیطنت خندید و گفت : ولی فکر کنم یه نفری میخواد بیشتر بیاره. 
متعجب رد نگاه چان رو دنبال کرد تا اینکه به هیونجین رسید. 
با دیدن نگاه خیره اش،  ازش فاصله گرفت و گفت :
نه دیگه. 
با این کارش همه از جمله خود هیونجین به خنده افتادن. 
فلیکس یه جوری رفتار کرده بود که انگار هیونجین قصد داره همینجا کارش رو یه سره کنه. 
مینهو به همراه ظرف پر از میوه کنار دخترکش نشست و همانطور که میوه دهنش میکرد ، گفت :
جدایی از همه ی اینا منم دوست دارم جیسونگ یکی دیگه بیاره .. اینکه بچه تک نباشه خیلی بهتره.  جیسونگ نگاه تیزی به مینهو انداخت و گفت : بشین توروخدا من همینطوریشم از دست تو و حساسیتات سر جینا دیونه شدم .. به نظرت خنگم برم یکی دیگه بیارم ؟
فلیکس ریز خندید و خطاب به مینهو گفت : نه شور شور نه بی نمک ... نباید زیاد حساسیت به خرج بدین. 
چان خنده ای کرد و گفت : ببین کی داره این حرفو میزنه.. 
فلیکس اخم محوی کرد و با لحنی لوس لب زد :
هیونگ.. 
چان بازم خندید و حرفی نزد. 
اذیت کردن فلیکس بی نهایت بهش کیف میداد و اگر مرد فلیکس کسی غیر از هیونجین بود مطمئنن شوخی های بیشتری باهاش میکرد ولی خب
هیونجین یکمی .. فقط یکمی با راحتی بیش از حد بقیه با فلیکس مشکل داشت. 
.
.
)زمان حال کره( 
از دادگاه بیرون زد و به سمت خروجی رفت. 
هیونجین با چشم های خیس و قرمزش از روی صندلی بلند شد و به طرف فلیکس دوید. 
فلیکس با قدم هایی بلند از دادگاه خارج شد تا کمی هوا بخوره .. داشت خفه میشد .. از اینکه داشت طلاق میگرفت ، بی نهایت قلبش درد گرفته بود ولی نمیتونست با مردی مثل هوانگ هیونجین زندگی کنه
.
متقابلا از سالن خارج شد و با چشم هایی که اشک دیدش رو تار کرده بود ، دنبال فلیکس میگشت.  با دیدنش کنار دکه ی روزنامه فروشی ، به سمتش دوید و دستش رو از پشت کشید و به محض چشم تو چشم شدن با فلیکس لب زد : معذرت میخوام .. غلط کردم فلیکس .. گوه خوردم ... منو ببخش .. من بدون تو میمرم فلیکس .. لطفا درخواستت رو لغو کن .. قسمت میدم به جون بوهی و هیونی.. 
اما هنوز حرفش کامل نشده بود که سیلی محکمی به گونه اش برخورد کرد و پشت بندش صدای جیغ فلیکس بلند شد : اسم بچه های منو به زبون کثیفت نیار قاتل عوضی. 
با دهنی باز و چشم و صورتی خیس به فلیکس نگاه کرد و چیزی نگفت. 
فلیکس پوزخندی زد و با نفرت لب زد : ببخشمت ؟ چی رو ببخشم ؟ گول زدن و بردنم به امریکا برای انجام کارای کثیفت ؟ اسیر شدن بوهی توسط رقیبت ؟ کشته شدن بچم توی شکمم ؟ کدومو ببخشم ؟ کدومووووو ؟ تو به من خیانت کردی .. به اعتمادم
.. به قلب و روحم خیانت کردی. 
فکر کردی خیانت کردن فقط بودن تو با کسی غیر از منه ؟ نه هیونجین نیست .. نیست .. زمانی تو بهم خیانت کردی که به بهونه ی گردش اوردیم امریکا تا شغل قبیلیت رو که هیچ وقت ولش نکرده بود رو به پایان برسونی. 
هقی زد و به چشم های فلیکس خیره شد. 
حق کاملا با فلیکس بود و هیونجین قطعا گناهکار. 
اب بینیش رو بالا کشید و همانطور که از گریه ی زیاد هق میزد و اشک میریخت لب زد : تورو خدا فلیکس .. غلط کردم .. توبه میکنم .. هر کاری بگی میکنم .. فقط ازم جدا نشو .. ازت خواهش میکنم فلیکس .. به پات میوفتم .. من بدون تو نمیتونم نفس بکشم فلیکس. 
خنده ای برای پایین بردن بغضش کرد و گفت : هیچ کس از دوری عشق نمرده هوانگ هیونجین .. توهم نمیمیری... 
با اتمام حرفش قدم برداشت تا به سمت دادگاه بره که هیونجین دستاش رو گرفت و جلوش زانو زد. 
با التماس و زجه لب زد : خواهش میکنم فلیکس ..
فلیکس نرو .. نکن فلیکس .. نکن .. غلط کردم ..
بخدا نمیتونم بدون تو .. میمرم فلیکس .. ازم دوری نکن .. درخواستت رو لغو کن ... لطفا فلیکسم ..
لطفا
پسر کوچکتر میدونست اگر فقط یکم دیگه به زجه های مردش گوش بده صد در صد منصرف میشه و در خواستش رو لغو میکنه پس دستاش رو از بین دست های هیونجین با شدت زیادی بیرون کشید و بدون هیچ حرفی به طرف ورودی دادگاه دوید. 
هیونجین دستاش رو روی زمین مشت کرد و با صدای بلند و مردونه اش گریه میکرد و هق میزد.. 
هیونجین واقعا بدون فلیکس میمرد .. میدونست حق با فلیکسشه .. ولی نمیخواست باور کنه .. از اینکه دیگه فلیکس و بچه هاش توی زندگیش نباشن روانی میشد ... هیونجین بدون فلیکس مثل یه ماهی بدون اب بود. 


 

Spell Revenge Season2 Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ