پارت چهاردهم

84 18 0
                                    

پیشخدمت غذا رو روی میز گذاشت و با احترام گفت: "نوش جانتون."

تهیونگ با حوصله و تمرکز شروع به برش دادن استیک کرد.

جونگ کوک با تعجب بهش نگاه کرد و گفت: "یعنی انقد گرسنته؟" کارد و چنگال رو برداشت. دستش رو جلو برد تا مشغول خوردن بشه.

تهیونگ بشقاب رو از جلوی جونگ کوک کشید و بشقابی که خودش آماده کرده بود رو بجاش گذاشت.

جونگ کوک از این حرکت جا خورد: "چکار میکنی؟"

تهیونگ چشمکی به آلفای جوون زد و گفت: "ادب انسان را میسازد."

جونگ کوک لبخندی زد و مشغول خوردن شام شدن.

-"چطوره؟ خوشمزس؟"

+"آره."

-"بجز استیک دیگه چه غذایی دوست داری!"

+"همه چی میخورم. هر چیزی که دیگران برام بپزن میخورم، ایرادگیر نیستم."

-"هه هه... چه آدم خوبی هستیا... من از سبزیجات بدم میاد، مخصوصا از خیار و هویج. چه ورزشی دوست داری؟"

+" هیچوقت از ورزش خاصی خوشم نیومده."

"آره! منم همینطور!" تهیونگ مکثی کرد و بعد با تعجب گفت: "ولی اگه ورزش دوست نداری، پس هیکلت چطوری اینجوریه؟"

جونگ کوک با تعجب گفت: "مگه هیکلم چشه..."

"جئون جونگ کوک؟ عجب تصادفی که اینجا دیدمت!" زن جوون با لبخند به جونگ کوک خیره شد و ادامه داد: "اینجا چکار میکنی؟ دفعه قبل کار داشتی نتونستیم زیاد حرف بزنیم. آه، حال پدرت خوبه؟"

جونگ کوک با لحن سردی جواب داد: "آره."

زن جوون دوباره ادامه داد: "منم اینجا قرار دارم. نمیدونستم اینجا میبینمت. هنوزم این روزها سرت شلوغه؟" دستش رو لای موهاش کرد وپشت گوشش فرستادشون و کمی فرومون پخش کرد: "هروقت که سرت خلوت بود با هم یه غذا بخوریم."

جونگ کوک با حالت تنفری کمی خودش رو عقب کشید: "ببخشید، فرومو..."

"هی!" تهیونگ حرف جونگ کوک رو قطع کرد و رو به اون زن با پوزخند گفت: "واسه آدمی که گذری داشته از اینجا رد میشده... یکم زیادی پر حرفی میکنی."

زن با تعجب به تهیونگ نگاه کرد: "بله؟"

تهیونگ چنگال رو داخل استیکش فرو کرد و گفت: "نه... مگه نمیبینی جئون جونگ کوکِ پُرکار فعلا داره با من شام میخوره؟"

زن جوون که شوکه شده بود گفت: "خب من نمیشناسمت. ولی به نظرم یه کم زیادی داری شلوغش میکنی."

تهیونگ دستش رو روی میز کوبید: "منم خبر ندارم شما ته پیازی یا سرِ پیاز، ولی مشخصه که ادب و شعور سرت نمیشه." با عصبانیت از روی صندلیش بلند شد و غرید: "بعدشم، مثلا منو میشناختی، که چی حالا؟ میخواستی چکار کنی، ها؟"

زن وحشت زده قدمی به عقب برداشت.

تهیونگ از پشت میز بیرون اومد و با عصبانیت ادامه داد: "جئون جونگ کوک! اگه خوردنت تموم شد پاشو بریم! پاشو بریم که کلی کار دارم!"

جونگ کوک با دستش جلوی دهنش رو گرفته بود تا بتونه خندش رو پنهان کنه. گلویی صاف کرد و با لحن جدی گفت: "اهم اهم... بله درسته. من سرم شلوغه، زودتر میرم. از شامت لذت ببر."

="پس خواهشا بهم زنگ بزن..."

تهیونگ دوباره فریاد زد: "جئون جونگ کوک!!"

زن جوون از صدای تهیونگ شوکه شد.

جونگ کوک "خداحافظ" ی گفت و سرش رو به نشونه ی احترام تکون داد. به دنبال تهیونگ از رستوران خارج شد: "کیم تهیونگ همچین کاری رو تو جمعیت..."

..........................

تهیونگ وارد اتاق هتل شد و محکم در رو کوبید. با عصبانیت نفس میکشید و پاهاش رو محکم روی زمین میکوبید. جونگ کوک پشت سرش وارد اتاق شده بود و دنبالش میرفت.

امگای عصبانی پالتوش رو محکم روی مبل پرت کرد و جلوی پنجره ایستاد.

"چت شده؟ مشکلی نداری بقیه برنامه رو بی خیال شیم؟" جونگ کوک با لبخند ملایمی پالتوش رو روی مبل گذاشت و به تهیونگ خیره شد: "شام که خوردیم ولی دیدن فیلم و چای خوردنمون مونده."

تهیونگ با ناراحتی به طرفش چرخید و "ایش" آرومی گفت. یاد اون زن افتاد که چجوری به راحتی فرومون هاش رو پخش میکرد. دست جونگ کوک رو گرفت و به طرف مبل کشید: "بیا اینجا. بشین."

جونگ کوک روی مبل نشست و متعجب به تهیونگ نگاه کرد.

«منم میتونم انجامش بدم! منم امگام!» تهیونگ جلوی پاهای جونگ کوک زانو زد و نشست. به چهره ی متعجب آلفای جوون خیره شد.

+"چکار میکنی؟!"

-"هممم... هممممم..."

+"کیم تهیونگ میخوای چکار کنی؟"

امگای جوون سرش رو روی پای جونگ کوک گذاشت و نالید: "فرومون... نمیدونم چطوری استفادش کنم... رو مخه."

"کیم تهیونگ." جونگ کوک زیر بغلش رو گرفت و بلندش کرد. تهیونگ رو روی پاهای خودش نشوند و ادامه داد: "نمیدونم تا چه حد میتونم کمکت کنم، اما بهت گفتم که، کمکت میکنم."

تهیونگ برای لحظه ای مکث کرد. یهو صورتش رو جلو برد و لبهاش رو محکم روی لبهای جونگ کوک کوبید.

جونگ کوک شوکه شد اما خیلی زود خودش رو کنترل کرد و با مهربونی گفت: "تهیونگ دهنت رو باز کن."

تهیونگ با قیافه ی کیوتی دهنش رو باز کرد و جونگ کوک با صدای بلندی زیر خنده زد.

-"چ...چیه! خودت گفتی خب... بازش کنم..."

جونگ کوک سرش رو جلو برد و زبونش رو تور دهن تهیونگ فرو برد و بوسه ی ملایمی رو شروع کرد...

My Charming Alpha / آلفای جذاب منOù les histoires vivent. Découvrez maintenant