"...فرزند دوم بعد از کامل کردن وظایفش در شعبه انگلیس به عنوان مدیر اجرایی در دفتر مرکزی کره منصوب شد. با منصوب شدن هان تائسونگ به عنوان مدیر اجرائی... وارث بعدی شرکت تائسونگ..."
"آخخخخ! سرمممم..." تهیونگ محکم روی کنترل کوبید و با عصبانیت تلویزیون رو خاموش کرد. با خودش گفت «خب سرد بود که سرد بود، به درک! آخه واسه چی وقتی میخوام برم جئون جونگ کوک رو ببینم عین اسکلا شلوار گرمکن پوشیدم؟ اگه اینطوری هی رو مخش برم معلوم نیست کی ازم خسته میشه!» با استرس ناخنش رو میجوید و با خودش فکر میکرد «اشکال نداره بهش زنگ بزنم؟ فکر نمیکنه من رومخم؟ زنگ بزنم بهش چی بگم خب؟»
"کیم تهیونگ... چه غلطی کردی تو؟" پدرش با عصبانیت داد زد: "این چندوقته... که من حواسم نبود چکار میکردی؟ از درس و دانشگاهت که خبری نیست، درِ ازدواجم که گِل گرفتی،به یه کلمه از حرفای منم که گوش نمیدی. معلوم نیست هر روز خدا پا میشی گدوم قبرستونی میری! بچه دبستانی که نیستی، ولی مثل اینکه باید یه نفرو اجیر کنم شیش دنگی تو رو بپاد. صبر منم حدی داره پدر سوخته!"
تهیونگ کنترل رو توی بغل پدرش کوبید و با عجله رفت: "بابا، من یه سر میرم بیرون!"
"با توام! اصلا به حرف من گوش میدی پدر سوخته؟" آقای کیم با عصبانیت غرید: "کیم تهیونگ تخم جن!!!"
«بذار ببینیم همو بعد حرف بزنیم!» دزدگیر ماشینشو زد «نشستن و خودخوری کردن... تو کار من نیست!» توی ماشین نشست و کلاهش رو روی سرش گذاشت: "حله! خودم واسه خودم شانس جور میکنم!" ماشین رو روشن کرد و به سرعت رفت.
.....................
جونگ کوک روی مبل نشسته بود و مشغول انجام کاراش بود که زنگ در به صدا درومد. آلفای جوون از جاش بلند شد و به طرف آیفون رفت: "کیم تهیونگ؟ بهم چیزی نگفته بود... چرا یهو اومده اینجا؟" در رو باز کرد و با تعجب گفت: "چرا تو..."
تهیونگ به سرعت وارد آپارتمان شد و در رو محکم بست.
+"هی! چکار میکنی یه دفعه ای..."
جونگ کوک رو به دیوار چسبوند و مشغول بوسیدنش شد.
آلفای جوون کمی به عقب هلش داد و گفت: "کیم تهیونگ چی شده؟ رفتی توی هیت؟"
-"نه."
جونگ کوک سرش رو چرخوند و نفس عمیقی کشید: "خب؟ چرا یهو اینکارو میکنی؟ دبهت گفتم کار دارم. الان سرم شلوغه."
تهیونگ بلافاصله لباسهاش رو درآورد و روی زمین انداخت.
+"هی! چکار میکنی؟"
"بیا انجامش بدیم." دستش رو دور گردن جونگ کوک حلقه کرد و دست دیگش رو زیر تیشرتش برد و بدنش رو به بدن آلفای جوون فشار داد.
جونگ کوک چرخید و تهیونگ رو به دیوار چسبوند. بوسه ی عمیقی رو شروع کرد و پاش رو بین پاهای امگا فشرد. یکی از دستهاش رو وارد لباس تهیونگ کرد و باسنش رو فشرد.
تهیونگ لرزید و ناله کرد: "آههه! هااااه..."
جونگ کوک سرش رو توی گردن امگای جوون فرو برد: "غیر ممکنه."
"نه! نه! انجامش میدم! میتونم خوب انجامش بدم!" خودش رو بیشتر توی آغوش جونگ کوک فشرد: "فقط خیلی چیزی ازش نمیدونم، پس خواهشا بهم یاد بده. من زود یاد میگیرم."
جونگ کوک بدن امگای جوون رو توی آغوشش بلند کرد: "همه چیو یادت میدم." با قدم های بلند به طرف تخت رفت و تهیونگ رو روی تخت خوابوند.
امگای جوون از لمس شدن بدنش لرزید و ناله کرد: "همممم... هااه... هممم..."
"کیم تهیونگ، منو ببین." جونگ کوک دستش رو روی گونه ی امگای جوون کشید: "هیچی نیست. فقط آروم باش. یه نفس عمیق بکش. کارت خوبه." بدن برهنش رو بین پاهای تهیونگ جا کرد و دیکش رو محکم داخل سوراخ خیسش کوبید.
-"آه! جئون... جونگ کوک!"
+"بله،تهیونگ؟"
-"هاااه... دوستش دارم..."
تهیونگ لبهاش رو روی لبهای جونگ کوک گذاشت و بوسه عمیقی رو شروع کرد. جونگ کوک محکم و عمیق داخلش ضربه میزد و ناله های تهیونگ بلندتر میشد.
-"آخخ! جئون... هممم... جونگ کوک... هممم... آخخخخ! جونگ کووووک... اااهه! جونگ کوک...هاه... دوستش دارم..."
تهیونگ آروم از روی تخت بلند شد و مشغول پوشیدن لباساش شد. به صورت غرق در خواب جونگ کوک نگاه کرد و با لبخند زمزمه کرد: "اولین باره که صورت خوابیده جئون جونگ کوک رو میبینم." کنار تخت زانو زد و سرش رو روی دستهاش گذاشت: "هه هه، بالاخره انجامش دادیم. چقد تلاش کردما..." بوسه ای به لبهای جونگ کوک زد: "خوب بخواب..."
...................
«با بالا رفتن ارزش سهام، بسیاری از سرمایه داران...»
«در ساعت 8:15 دقیقه به وقت محلی، وزیر انگلستان... بعد از اعلامیه، ارزش اقتصادی یورو...»
جونگ کوک حوله ی مشکی رنگش رو پوشید و از حمام بیرون اومد «کلی گریه کرد... ولی پا شد زودتر رفت.» پاش به کلاه قرمزی که روی زمین افتاده بود خورد و بهش خیره شد. به یاد شب قبل افتاد که تهیونگ چجوری وارد شد و بوسیدش. خم شد و کلاه رو از روی زمین برداشت.
«پسر دوم مالک شرکت تائسونگ، هان یسونگ... درست بعد از فارغ التحصیل شدن آقای هان از دانشگاهش در آمریکا،او وارد شعبه دفتری آمریکا شد... و از امروز شروع به کار در دفتر مرکزی خواهد کرد.»
جونگ کوک تلویزیون رو خاموش کرد و کلاه رو توی دستش فشرد...
YOU ARE READING
My Charming Alpha / آلفای جذاب من
Fanfiction⊹My Charming Alpha⊹ در این دنیا هم زن وجود داره هم مرد. و همچنین بتاها که رایجترین نوع بشریت هستن و 92% جمعیت رو تشکیل میدن. امگاها نوع خاص و کمیابی هستن که هم مردان امگا و هم زنان امگا میتونن باردار بشن. این گروه تنها 2% از جمعیت رو تشکیل میدن. آلف...