part3

674 77 4
                                    

بعد از خوردن ناهار خوشمزه ای که جیسو تدارک دیده بود و جمع کردن میز از جاش بلند شد و لبخندی زد«نونا..هیونگ خیلی زحمت کشیدید ممنون من دیگه باید برم»
جیسو و نامجون لبخندی زدند« چون می‌دونم خیلی کار داری اصرار نمیکنم بمونی تهیونگ... ولی تند تند به ما سر بزن دل جونگکوک هم برات تنگ میشه»
چشمی گفت و با شنیدن اسم جونگکوک سمت پسر برگشت و سریع بغلش کرد سرش رو بین گردن و شونه‌ی پسر فرو کرد و انگار دست خودش نباشه نفس عمیقی از عطرگردن بچه کشید و بوسه ای آرومی روی نبض گردنش گذاشت دستشو دور شونه های ظرف پسر حلقه کرد و با فهمیدن اینکه چیکار کرده سریع از پسر فاصله گرفت ....
چه غلطی داشت میکرد؟؟ از دست خودش عصبی بود ‌.‌
نامجون و جیسو از همه جا بیخبر تهیونگ رو بغل کردن و مرد با خداحافظی کوتاهی سریع اونجا رو ترک کرد...
جونگکوک دستش رو روی گردنش کشید ...چرا عموش گردنش رو بوسید...در هر صورت حس بدی نگرفته بود
سمت جیسو برگشت و با لبخند خرگوشی و کیوتی گفت« مامانی میشه بهم هویج بدی لطفا؟»
جیسو که از کیوتی پسر حرصش گرفته بود محکم بغلش کرد و گونه‌ش رو بوسید«اخ.....اخ...چرا انقدر کیوتی اخه....دلم میخاد بچلونمت بریم به پسرم هویج بدیم »
____________
هنوز جلوی در خونه نامجون بود.....
دستشو عصبی توی موهاش فرو کرد...
هوفی کشید....بهتر بود بهش فکر نکنه....سری تکون داد
و استارت زد تا به خونه بره و کمی استراحت کنه...
کارهای شرکت مونده بود...و باید با اون گانگ عوضی هم تماس می‌گرفت .
___________

ووت بدید ...ندادینم مهم نیست ... ولی نظر بدید حتما

my little love Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang