October 31، 2015
حدس بزنین چی!. امروز هالووینه، هالووینتون مبارک!.
من همیشه عاشق هالووین بودم. هرسال اون شب توی تختم دراز میکشیدم و تصور میکردم میخوام به عنوان چی لباس بپوشم. پارتی ها و خیابون های ترسناک رو تصور میکردم، همینطور فیلم ترسناکی که قراره اون شب با دوستام برم و ببینم.
ولی تو دوستی نداری جنی، و مهم تر از اون، اینجا هالووین نداریم. اینجا یه روستای کوچیک توی جنوب کرهی جنوبیه.
اما امسال هردو رو داشتم.
دو روز پیش رزی از پشت بغلم کرد و توی گوشم گفت " حدس بزن فردا کجا میریم؟"
یه ابرو بالا دادم و فکر کردم " حتما دوباره میری پارتی و کلابی چیزی"
لب های رزی آویزون شدن " درسته"
اما مستقیما لب هاش رو جمع کرد و خم شد و با یه لبخند موذی بهم نگاه کرد. میتونستم ببینمش چون جلوی آینه داشتم بالم لب میزدم.
" میخوایم بریم هالووین پارتی"
چند ثانیه طول کشید تا حرفش رو هضم کنم.
وقتی بالاخره فهمیدم چی میگه از بغلش بیرون اومدم و ذوق زده بهش نگاه کردم.جیغ زدم " چی؟!"
و بله دیشب رفتیم به اون پارتی.
درسته من زیاد اهل پارتی رفتن نیستم و آدم های زیادی رو اونجا نمیشناسم. اما دیشب از دیوونه ترین شب های زندگیم بود!. دقیقا اندازهی یه فیلم ترسناک دیوونه کننده بود.
و من واقعا واقعا لیسا رو بوسیدم!.دیروز عصر که کلاس ها تموم شد توی اتاقم و روی تخت لم داده بودم که صدای نوتیف گوشیم بلند شد.
گوشی رو باز کردم و پیام رو خوندم. پیام از یه شمارهی ناشناس بود.
ناشناس : امشب میبینمت
اخم کردم. یعنی چی امشب من رو میبینه؟ یعنی یکی از بچههای کلاسه یا یه جوک احمقانهی هالووینه؟
تایپ کردم
کیم جنی : شما کی هستین؟
دیدم ناشناس داره تایپ میکنه. روی کناره های گوشی ضربه زدم تا پیامش برسه.
بالاخره رسید
ناشناس : بزرگترین ترور و ترسِ زندگیت
نباید اینقدر بد میخندیدم که صدام بلند بشه. هم اتاقی برگشت و مشکوک نگاهم کرد.
کیم جنی :اوکی حالا اسم این ترسِ زندگیم چی هست؟
ناشناس : از امشب تا لحظهی مرگ من رو یادت خواهد بود
خیلی خب دیگه داره ترسناک میشه. گوشی رو کنار گذاشتم و امیدوار بودم که یه جوک مسخره باشه.
نکنه اون یارو قاتل هالووینیه دنبالم باشه. اونم توی کره؟!
YOU ARE READING
Jennie's Notes ( A JENLISA FANFICTION)
Fanfictionروزی که برای اولین بار چشم هام روی اون دختر فرود اومد زندگیم متوقف شد. اون بهم لبخند زد و به همین سادگی رنگ ها برام شروع به ساخته شدن کردن، روی دنیای تاریکِ من یه رنگین کمون بلند کردن. هرچند همینکه شروع به صحبت با همون دختر کردم فهمیدم اون با تموم...