┨انتقالی├

203 40 27
                                    

قسمت ششم

کیونگسو در حالی که یونیفرم جدیدش را صاف میکرد، از ماشین خارج شد. سوهو با مهربونی، عصر دیروز یونیفرم جدیدی براش فرستاده بود که وقتی که امروز صبح با صدای الارم بیدار شده بود، اونو اویزون شده از در کابینت پیدا کرده بود.

دستاشو دور بند کیفش محکمتر فشرد و سمت جونگین که از ماشین پیاده میشد، چرخید. آلفاش لباس مشکی بلند متناسبی با جین تیره پوشیده بود، برخلاف پیکر دراز و باریکش،کیونگسو میتونست ماهیچه ی شکل گرفته زیر لباسشو ببینه. وقتی سر میز صبحانه اولین چیزی که دیده بود، جونگین و غلات صبحانه­ی ساده­ای بود که آلفا اماده­اش کرده بود، هرچند شوکه شده بودکه چرا آلفاش یونیفرم به تن نداشت، اما چیزی نپرسیده بود شاید آلفاش همچین مکالمه­ی غیر ضروری­ای رو دوست نداشت. وقتی جونگین سمتش حرکت کرد، نگاهشو از آلفاش گرفت، نمیخواست مچش موقع نگاه کردن(در واقع دید زدنش) گرفته بشه. آلفاش نگاهی بهش انداخت

- بعد از کلاس میریم یتیم خونه.

کیونگسو سری تکون داد، خوشحال بود که جونگین درباره­ی خوب شدن زخم­هاش تا صبح امروز، درست حدس زده بود. البته دیشب مطیعانه به سوهو و کریس زنگ زده بود که معذرت خواهی کنه، پس آلفاش بهونه­ای نداشت که سرزنشش کنه یا رفتن به یتیم خونه رو انکار کنه

جونگین جدی گفت : -اشتباهی نکن مگه اینکه بخوای دیروز تکرار بشه.

کیونگسو در حالی که نگاهش روی زمین خیره مونده بود، دوباره سری تکون داد، قلاده­ی مخصوص امگا، به پوست زیر چانه­اش فشار میاورد.

-جوابمو بده.

-بله ارباب.

کیونگسو سریع جواب داد، تصمیم گرفته بود تا وقتی که مدیر یتیم خونه رو میدید ،خوب رفتار کنه و بعد همه چیز رو بهش میگفت.

-برو.

کیونگسو تعظیمی کرد و از در ورودی مدرسه داخل دوید تا وقتی که نگاه خیره­ی آلفاش رو حس کرد. صدای اشنایی اسمش، رو صدا زد و اونو سمت شلوغی اطرافش چرخوند. نگاهی انداخت تا یکی از دوستان صمیمیش رو ایستاده کنار ساختمان با بازوهای باز برای در اغوش کشیدنش پیدا کرد.

-لو!

کیونگسو فریاد زد و سمت دوستش دوید، دستایی که تو اغوش گرفتش مثل همیشه خیلی گرم بود، نمیتونست اشک هاش رو کنترل کنه، سریع اونا رو پاک کرد. دوستش اونو به چپ و راست تاب میداد، لوهان درحالی که در گوش راستش میخندید گفت: هم اتاقی من که منو رها کرده بود، برگشت.

کیونگسو اونو عقب هل داد و لب و لوچه­اشو جمع کرد: متاسفم که نتونستم کاری کنم.

-هی اونطوری نگاهم نکن، میدونی که با اون نگاه میبخشمت هر چیزی رو میتونم ببخشم.

"CLAIMED" [Complete]Onde histórias criam vida. Descubra agora