کسوف پارت⁶²

197 27 0
                                    

+حرف نزن فقط دنبالم بیا
هرچی تلاش میکردم نمیتونستم دستمو ازاد کنم
وقتی رفتیم داخل مادرش از خونه اومد بیرون و با نگرانی گفت:
+اینکارا چیه؟ چیشده کوک؟
کوک سرجاش وایساد
+بگو اون مردک بیاد بیرون...
روکردم سمت کوک
_التماست میکنم بزار برم کوک..
رو کرد سمتم و پوزخند زد
+تازگیا بهم دروغ میگی اره؟
همونلحظه پدرش اومد بیرون...
+چخبر شده اینجا؟ این سر و صداها برای چیه؟
کوک دستمو ول کرد و رفت سمتش
با داد گفت:
+به جیمین چی گفتی هان؟
پدرش روکرد سمتم و با لبخند گفت:
+من بهتون چیزی گفتم اقای پارک؟
با بغض سرمو به نشونه ی نه تکون دادم
_نه...نه...چیزی‌نگفتین...
کوک باهاش دست به یقه شد و خواست بزنتش که
داداشش اومد و جداشون کرد...
پدرش گفت:
+کوک...به عواقب کارایی که میکنی فکر کن...
‌کوک با داد ادامه داد
_به عواقب کارام؟ کارایی که من میکنم به تو چه ربطی داره؟ میخوای بگی دلت برام میسوزه؟ میخوای بگی نگرانمی؟...نه من باور نمیکنم
دست برادرش که دور بازوهاش حلقه شده بود رو باز کرد
_ولم کن جونگ هیون...
و دوباره رفت سمت پدرش و انگشت اشاره شو گرفت سمتش
_دیگه نمیخوام هیچوقت ببینمت...امیدوارم فهمیده باشی که چقدر ازت متنفرم
و اومد سمتم و دستمو گرفت و رفتیم بیرون...
تند تند راه میرفت...منم دنبالش کشیده میشدم
از خونشون که دور شدیم سرجاش وایساد و کاپشنشو در اورد و انداخت روی شونه م و دوباره دستمو گرفت و راه افتاد...
نمیتونستم حرف بزنم...
سر خیابون وایساد و یه تاکسی گرفت
در ماشینو باز کرد و دستشو گذاشت پشت کمرم که سوار شم
خودشم سوار شد و راه افتادیم سمت خونه...
حدودا نیم ساعت بعد رسیدیم
از ماشین پیاده شدم
کوک هم پیاده شد و رفتیم خونه...
کاپشنشو انداختم روی مبل و خواستم برم توی اتاق که کوک مچ دستمو کشید
رو کردم سمتش
+میخواستی به حرفاش گوش بدی نه؟
لبام از بغض میلرزیدن
_من نمیخوام تو بمیری کوک...
+من بمیرم؟
بغضم ترکید
_گفت...گفت اگه ازت دور نشم تورو میکشه...میفهمی؟
دستشو کشید روی اشکام
+گریه نکن جیمین...اشکات شیشه عمرمه...
_گ...گفت توی بغل خودم تورو میکشه...
دستشو کشید تو موهام و زل زد بهم
+ قرار نیست بمیرم جیمین...من تازه معنی زندگیو فهمیدم...
محکم بغلش کردم و سرمو به سینه ش فشار دادم
_بیا اصلا از خونه بیرون نریم باشه؟ درو برای هیچکی باز نمیکنیم...تا ابد همینجا بمونیم...
دستاشو دورم حلقه کرد
+ببا تا ابد همینجا بمونیم...تا ابد...
#کسوف
#p62

solar eclipseTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon