کسوف پارت⁶⁵

198 23 0
                                    

وقتی تموم شدن همشونو با چسب به دیوار چسبوندیم
+به مینجی زنگ بزنم؟
_وایسا تزیینات خونه تموم شه بعد
سرشو تکون داد
ریسه ها و بقیه بادکنکارو مرتب کردیم و میز رو چیدم
نگاهم به جیمین افتاد که روی مبل نشسته بود و سرش پایین بود
رفتم سمتش...با انگشتاش بازی میکرد
_چیشده جیمین؟
سرشو اورد بالا و با لبخند گفت:
+هیچی
از جاش پاشد
+خب باید کیکو بیارم
و رفت توی اشپز خونه و کیک رو اورد وگذاشت رو میز
از داخل کمد دوتا شمع ورداشتم و گذاشتم رو میز و روشنشون کردم
جیمین خندید
+این رمانتیک بازیا چیه؟
زل زدم بهش
_عاشق خواهرت شدم
چند ثانیه بدون هیچ حرفی بهم خیره شده بود
زدم زیر خنده
روشو برگروند
+از این شوخیای مسخره ت خوشم نمیاد
رفتم سمتش و از پشت بغلش کردم
_جیمین
جواب نداد
اروم از پشت گر.دنش رو بو...سیدم
_جیمین
+هوم
یهو بوی سوختگی حس کردم...جیمین با داد گفت:
+ای وای...غذا سوخت
و دویید سمت آشپز خونه
کلافه رفتم نشستم رو کاناپه...غذا چرا باید الان بسوزه؟
همینطوری داشتم به اطرافم نگاه میکردم که یهو صدای نوتیف گوشیه جیمین رو شنیدم
نیم نگاهی به صفحه ش انداختم
با دیدن اسم مینجی گوشیشو ورداشتم و پیامشو خوندم
"تولدت مبارک داداش... من نمیدونستم و سوجین سوپرایزم کرد...متاسفم که شب تولدت پیشت نیستم...جبران میکنم"
چی میگفت؟ تولد جیمین؟
شمارشو ورداشتم و با گوشی خودم بهش زنگ زدم...بعد از دوتا بوق جواب داد
_سلام مینجی‌...تولدت مبارک
با خنده گفت:
+ممنونم کوک
_امشب...تولد جیمینم هست؟
+اره...نمیدونستی؟
جاخوردم
_چطور تولدش با تو توی یه شبه؟
خندید
+ما دوقلوییم...بهت نگفته؟
آروم گفتم:
_نه...هیچی نگفته
و بعد گوشیمو قطع کردم
چند ثانیه بعد جیمین از اشپز خونه اومد بیرون
روکردم سمتش
_هی..مینجی بهت پیام داد
و گوشیشو گرفتم سمتش...بعد از اینکه پیامو خوند کلافه گفت:
+نمیاد...اینهمه تدارک دیدیم
گوشیشو پرت کرد رو میز
+گندش بزنن
و رفت داخل اتاق
باید یه کاری میکردم...سریع کلاه تولد رو گذاشتم سرم و برف شادیو ورداشتم و لامپا رو خاموش کردم
چند دقیقه که گذشت جیمین از اتاق اومد بیرون و با اعتراض گفت:
+چرا لامپارو خاموش کردی کوک؟ من الان چشمام نمیبینه
از پله ها که اومد پایین کلید برقو فشار دادم و با داد گفتم:
_تولدت مبارک جیمینا
وبرف شادی رو گرفتم سمتش و پاشیدم روش
سرجاش خشکش زده بود
رفتم سمتش و بغلش کردم و شروع کردم به چرخوندنش
از ته دلش میخندید
بعد از چند دقیقه گذاشتمش زمین و زل زدم بهش
_تولدت مبارک
توی چشماش اشک جمع شده بود
با بغض گفت:
+تاحالا هیچکس برام تولد نگرفته بود
اولین قطره اشکی که چکید روی گونه ش رو با آستینش پاک کرد
_هرسال تولدتو کنار منی...
لبخند نشست رو لباش
+ممنونم که اهمیت دادی
با دستام صورتشو قالب گرفتم
_اگه به دلیل نفس کشیدنم اهمیت ندم میمیرم نه؟
خندید
هردوتا چشماشو که از اشک پر شده بود بوسیدم
_این اشکایی که همینطور با آستینت پاک میکنی برای من ارزشمنده
سرشو تکون داد
نگاهم بین چشماش و لباش میچرخید
سرشو آورد جلو و لبا..شو گذاشت رو لبا...م
چندثانیه که گذشت خودمو ازش جدا کردم
_بریم جشن بگیریم
و دستشو گرفتم و کشوندمش سمت میز و نشوندمش روی مبل کلاه تولدشو از روی زمین ورداشتم و گذاشتم رو سرش
با گوشیم  به تلویزبون وصل شدم ویه آهنگ شاد پلی کردم و شروع کردم به رقصیدن
اصلا نمیدونستم دارم چیکار میکنم...فقط میخواستم جیمین خوشحال باشه همین
بهش نگاه کردم...از ته دلش میخندید
لبخند نشست رو لبام
چند دقیقه که گذشت از جاش پاشد
سرجام وایسادم
_کجا میری؟
+تولد بدون الکل نمیچسبه
دستشو کشیدم که دوباره نشست سرجاش
_میخوام تک تک ثانیه های امشبو یادمون بمونه...نمیخوام با الکل فراموشی بگیرم
لبخند نشست رو لباش
دستمو دراز کردم سمتش
_با من برقص جئون جیمین‌
با لبخند دستشو گذاشت تو دستم و از جاش پاشد
اولاش خیلی آروم شروع کردیم به رقصیدن
یهو دوتایی زدیم تو دیوونه بازی
بدون هیچ هدفی فقط میرقصیدیم
چند دقیقه که گذشت دوتاییمون ولو شدیم رو زمین
نفس نفس میزدیم
جیمین با خنده گفت:
+خیلی وقت بود که اینجوری جنب و جوش نداشتم
_منم همینطور
یهو یادم افتاد عطری که واسه کادو گرفته بودیم تو اتاق بود
از جام پاشدم و رفتم سمت اتاق
+کجا میری؟
_کار دارم الان میام
از جاش پاشد و راه افتاد دنبالم
رو کردم سمتش
_کجا میای؟ شاید کار خصوصی داشته باشم
لباشو جمع کرد
+اما منم میخوام بیام
لبخند نشست رو لبم
_باشه بیا
رفتیم تو اتاق
جعبه  عطر روی تخت بود
خم شدم ورش دارم که جیمین هولم داد رو تخت
نشستم لبه تخت و بهش زل زدم
+دیگه نمیتونی منو نادیده بگیری
#کسوف
#p65

solar eclipseOnde histórias criam vida. Descubra agora