کسوف پارت⁷²

169 19 0
                                    

+ولی شما گفتین که دیگه مشکلی نیست...
سرشو تکون داد
+منم همین فکر رو میکردم...اما بیماری دوباره پیشرفت کرده
_خیلی پیشرفت کرده؟
چیزی نگفت
_بگین لطفا
سرشو تکون داد
+خیلی از قبل بدتر شده...نمیدونم خودت چطور نفهمیدی
به دستام که میلرزیدن نگاه کردم
چیکار کنم؟
چطور به کوک بگم؟
سرمو اوردم بالا
_حالا باید چیکار کنم؟
دوباره به برگه ی توی دستش نگاه کرد
+نمیخوام ناامیدت کنم...فعلا شیمی درمانی انجام بده ببینیم اوضاع چطور میشه
نفس کشیدن برام سخت شده بود
زل زدم بهش
_من...میمیرم نه؟
بدون هیچ حرفی بهم زل زده بود
_آره؟
+نه...ببین... نباید امیدتو از دست بدی
از جام پاشدم
_ممنونم
خواست حرف بزنه که بدون توجه بهش از اتاق اومدم بیرون
قدمامو تند کردم و از بیمارستان زدم بیرون
با دستام یقه مو گرفتم و کشیدم
نمیتونستم نفس بکشم
جلوی چشمام سیاهی میرفت
خودمو به یه نیمکت رسوندم و نشستم
با کوک چیکار کنم؟
نمیتونستم چیزی بهش بگم
بغضم ترکید
با تموم وجودم زار میزدم
دستمو روی سینه م کشیدم که راه نفسم باز شه
کوک چیکارت کنم؟
چی بهت بگم؟
.....‌‌‌‌‌........‌
(جونگ کوک):
لیوان آب رو گرفتم سمتش
+برات آب اوردم
چشمشو باز کرد و بهم زل زد
+نمیخوام
لیوان رو پرت کردم زمین و با داد گفتم:
_معلومه چته؟ یه هفته س داری اینجوری رفتار میکنی...من کاری کردم؟ اگه کردم بگو دیگه...این رفتارا چیه؟
اونم از جاش پاشد و با داد گفت:
+صداتو نبر بالا...تمومش کن...علاقه ای ندارم باهات حرف بزنم
و بدون اینکه منتظر حرفی ازم بمونه سوییشرتشو ورداشت و از خونه زد بیرون
سرجام خشکم زده بود
الان سر من داد زد؟
بهم گفت علاقه ای نداره باهام حرف بزنه؟
جیمین بود؟
نه نه نمیتونه اینجوری با من حرف بزنه
هودیمو از روی تخت ورداشتم و تنم کردم و از خونه زدم بیرون و با فاصله راه ازش راه افتادم دنبالش
کجا داره میره؟
حدودا نیم ساعت دنبالش بودم که دیدم رفت سمت پارکی که همیشه باهمدیگه میرفتیم
لبخند نشست رو لبم
میدونم هرچقدر بداخلاقی کنی اخرش به من فکر میکنی
سرجام وایسادم ببینم میخواد چیکار کنه
نشست روی نیمکت
حتما الان بخاطر کارش‌پشیمونه
چند دقیقه همونطور بهش خیره بودم که با دیدن دختری که نشست کنارش برق از سرم پرید
جیمین با لبخند بغلش‌کرد
با دقت نگاه کردم...
سوزی بود
آره خودش بود
احساس کردم زانوهام میلرزه
خواستم برم سمتشون اما نمیتونستم
بیشتر نگاشون کردم
جیمین بگو الکیه...
این کارو از روی شیطنتت کردی آره؟
بگو که فقط واسه حرص دادن منه
از جاشون پاشدن
رفتم بین درختا وایسادم که نبینه منو
سوار ماشین سوزی شدن و رفتن
دستمو روی قلبم گذاشتم و نشستم زمین
همش خواب بود آره؟
چونه م میلرزید
شاید
شاید بخاطر قرصاییه که مصرف میکنم
توهم میزنم
اون پسر اصلا جیمین نبود
دستمو به تنه ی درخت گرفتم و از جام پاشدم
نه...اون جیمین نبود مطمئنم
با قدمای لرزونم راه افتادم سمت خونه
تموم بدنم میلرزید
کلاه هودیمو سرم کشیدم و دستمو تو جیبم کردم
همش زیر لب زمزمه میکردم:
_اون جیمین نبود‌‌‌... اون جیمین نبود
نمیدونم چند دقیقه ای بود که داشتم قدم میزدم که یهو با شنیدن یه صدا سرجام وایسادم
+کوک
برگشتم سمت صدا با دیدن جیهوپ بغض گلومو گرفت
با نگرانی گفت:
+تو چت شده پسر؟ رنگت چرا پریده؟
انگار فقط منتظر این بودم چیزی بگه که بغضم بترکه
خودمو پرت کردم بغلش
با تموم وجودم گریه میکردم
+چیشده کوک؟
_ج...جیمین
+جیمین چیشده؟
چیزی نگفتم
چند ثانیه که گذشت خودشو ازم جدا کرد و با استینش اشکامو پاک کرد و زل زد بهم
+چیشده کوک؟
انگار نمیتونستم حرف بزنم
دستمو به سمت کوچه دراز کردم
_م...من...میرم خو...
دستمو گرفت
+باهم میریم خونه
دستمو کشیدم
_خودم...
+بیا بریم
و دوباره دستمو گرفت و راه افتاد
دنبالش کشیده میشدم
دستام میلرزیدن
وقتی رسیدیم دم در
کارت رو از جیبم در اورد و درو باز کرد و رفتیم داخل
هودیمو ازتنم در اورد و کمکم کرد بشینم
خودشم نشست جلوم و دستامو گرفت
+میشنوم...چیشده؟
دستاشو پس زدم
_هیچی...
و زانوهامو بغل کردم
+جیمین کجاست؟
هیچی نگفتم
زانوهامو محکمتر بغل کردم که جلوی لرزش بدنمو بگیرم
هوسوک متوجه شد و بازوهامو محکم گرفت
هول شده بود
+چرا داری میلرزی؟
چونه م میلرزید
دندونام روی هم میخوردن
محکم بغلم کرد
+آروم باش پسر...درستش میکنیم...

#کسوف
#p72

solar eclipseWhere stories live. Discover now