کسوف پارت⁷⁴

165 17 0
                                    

از داخل کابینت همه ی بطریای الکلم رو برداشتم  و همونجا توی آشپزخونه نشستم و یدونه از
بطریارو کامل سر کشیدم
همینطور دومی و سومی رو...
وقتی سومین بطری رو تموم کردم احساس کردم که بدنم بی حس شد...
اینا همش بخاطر توعه جیمین
خودتو مقصر بدون...
............
(جیمین):
+خب این جلسه تموم شد میتونی بری
دستمو روی سرم گذاشتم و آروم نشستم روی تخت
_دکتر
رو کرد سمتم
+چیشده؟
_ شیمی درمانی همیشه اینطوریه؟
+چطوری؟
بیحال خندیدم
_آخه سری قبل فکر کردم این جلسه دردش کمتر میشه
اومد سمتم و اروم زد رو شونه م
+بنظر من اونقدرام درد نداره...تو تحملت کمه
_شاید همینطوره...
آروم از تخت اومدم پایین و کفشامو پام کردم
+کسی نیست که همراهت بیاد باهات کمک کنه؟
_من نمیخوام هیچکس بفهمه
+بلاخره که میفهمن
_آره... روزی که مردم...
دوباره زد رو شونه م
+منظورم این نبود
خندیدم...سوییشرتمو تنم کردم
_خب دیگه من میرم
+ میبینمت
سرمو خم کردم و از اتاق رفتم بیرون
کلافه دستمو کشیدم تو موهام و کلاهمو سرم کردم...
کوک الان چی فکر میکنه؟ احتمالا هر ثانیه بیشتر از قبل داره ازم متنفر میشه‌‌‌
دستمو گذاشتم روی سینه م...تازگیا نفس کشیدن واسم سخت شده بود
به هر سختی ای که بود خودمو رسوندم خونه
در نیمه باز بود
رفتم داخل‌‌‌...همه جا تاریک بود‌‌‌...پس کوک کجاست؟
سعی کردم خودمو خوشحال نشون بدم
_سلام من اومدم...صدایی نشنیدم
با دقت پذیرایی رو نگاه کردم...اینجا نبود
رفتم داخل اتاق رو گشتم...نبود
_ کوک...
یعنی واقعا با جیسو رفته بیرون؟من باور نمیکنم
رفتم داخل آشپز خونه
با دیدن کوک که نیمه جون افتاده بود زمین جلوی چشمام سیاهی رفت
زانوهام خالی کرد
به هر سختی ای بود خودمو رسوندم بهش و تکونش دادم
_کوک
تکون نمیخورد
سرشو گرفتم توی بغلم
نگاهم به بطریای الکل افتاد
دستام میلرزیدن
گوشیمو از جیبم در اوردم و به یونگی زنگ زدم
_ هی کوک...پسرکم‌... تو نباید چیزیت بشه
چند تا بوق خورد که جواب داد
_ا...الو یونگی
+چیشده؟ چرا صدات میلرزه؟
نتونستم جلوی خودمو بگیرم...بغضم ترکید
_کوک...کوک حالش بده...
+باشه آروم باش ...خونه اید؟
_آره... خونه ایم
+اومدم
و قطع کرد
موهاشو بوسیدم
_همش تقصیر منه کوک...مقصر همه چی منم...فقط میخوام زودتر بمیرم
................
#کسوف
#p74
#Eve

solar eclipseDonde viven las historias. Descúbrelo ahora