جیمین توی آشپزخونه مشغول درست کردن سوپ خماری بود .
تهیونگ دیشب انقدر خورده بود و گریه کرده بود که جیمین مطمعن بود با سردرد از خواب بیدار میشه .
زیرشعله رو کم کرد و رفت تا کمی توی گوشیش بگرده با دیدن پیام نامجون بدو بدو به سمت اتاق رفت و تهیونگ رو بلند صدا کرد .
تهیونگ با فحش بیدار شد :
- چه مرگته ؟
جیمین خودش رو روی تخت کنار تهیونگ پرت کرد :
- نامجون پیام گذاشته جین بهش گفته بره وسایلش رو از کمپانی جمع کنه .
ته به محض شنیدن اسم جین صاف توی سرجاش نشست :
- خب بعدش؟
جیمین هم خودش رو صاف کرد :
- هیچی دیگه رفته وسایلش رو جمع کرده برده دم خونه اش ، جین هیونگ هم بهش گفته نمیتونستم به بچه های کمپانی بگم برام بیارند یه سری چیزا داشتم که نمیتونستم بذارند ببینم .
تهیونگ اخم کرده پرسید :
- نگفت چی داشته ؟
- انگار یه سری از عکسای تو و دو نفره هاتون اونجا بوده .
لبخند شکل نگرفته توی صورت تهیونگ با حرف بعدی جیمین باد هوا شد :
- ذوق نکن همونجا جلوی نامجون جعبه رو باز کرد یه سری برگه در آورده بقیه اش رو انداخته توی سطل آشغالی .
صورت ته باد کرد :
- باهاش حرف نزده ؟
- چرا خواسته حرف بزن ولی هیونگ در روش بسته و رفته داخل .
تهیونگ پوزخندی زد ، انگار واقعا همه اشون برای جین تموم شدند .
جیمین هم داشت به همین فکر میکرد ولی نصف فکرش هم درگیر جونگکوک بود ...میدونست کوک از دستش خیلی عصبانی و جیمین طاقت ناراحتی کوکی رو نداشت .
جونگکوک برای جیمین خیلی مهم بود و اون به دنبال راه حلی برای نرم کردنش می گشت .
آروم کردن جین کار سختی بود ولی رگ خواب کوکی خوب دستش بود .
دو ، سه ساعت بعد تهیونگ از پیشش رفته بود و حالا خودش هم باید میرفت پیش جونگکوکیش پس سریع آماده شد و به کمپانی رفت بدون اینکه از ماشین پیاده بشه تلفنش رو برداشت و شماره کوک رو گرفت .
ازش خواست بیرون بیاد تا باهم حرف بزنند ولی کوک با گفتن کار دارم و قطع کردن تلفن حرص جیمین رو درآورد .
با عصبانیت از ماشین پیاده شد و وارد کمپانی شد ، از یکی استف ها سراغ کوک را گرفت و به دنبالش رفت با پیدا کردنش توی اتاق تمرین عصبی به سمتش رفت :
- معلوم هست چته کوک ؟
کوک با دیدن جیمین اخم هاش رو در هم کشید و صورتش رو برگردوند :
- مگه بهت نگفت کار دارم ؟
جیمین تا منفجر شدن فاصله زیادی نداشت ، سمت مکنه رفت بازوش رو گرفت و به سمت خودش برگردوند :
- این مسخره بازی چیه در آوردی کوک ؟ کی میخوای این رفتار بچگونه ات رو تموم کنی ؟
کوک لب گزید :
- هیونگ نمیخوام هیچکدومتون رو ببینیم فهمیدن این انقدر سخته ؟
پسر قد کوتاه با دستش دیگه اش اون یکی بازوی کوکی رو هم گرفت و مستقیم جلوش ایستاد ، برای بهتر دیدنش سرش رو بلند کرد :
- متوجه هستی این رفتارت داره دل هممون رو میشکنه ؟
کوکی پوزخند زد :
- مگه شماها وقتی دل جین هیونگ رو میشکستید متوجه رفتارتون بودید ؟
با گفتن این حرف چشم های درشتش برق زدن و جیمین دلش میخواست همین الان اون گردالی های پر آب رو ببوسه ولی میدونست نه وقتش هست نه اجازه اش رو داره :
- کوکی ما همه از کاری که کردیم پشیمونیم و میخوایم جبرانش کنیم ولی این رفتار تو باعث نتونیم همه ی فکر و ذهنمون رو روی جین هیونگ متمرکز کنیم .
مکنه بدون حرف به صورت جیمین خیره بود و به حرفاش گوش میداد ، شاید واقعا زیاده روی کرده بود !
سرش رو تکون داد و از جیمین دور شد :
- باشه هیونگ من تمومش میکنم ببینم شماها چطوری میخواید جین رو برگردونید .
روی صندلی پشت مانیتور نشست و خودش رو سرگرم نشون داد ، دوست نداشت جیمین بیشتر از این اونجا بمونه بودن جیمین در کنارش فضا رو براش سنگین میکرد .
با شنیدن صدای قدمهاش فکر کرد داره به سمت در میره ولی با داغ شدن گونه اش و برقی که توی بدنش برای یک لحظه برق از سرش پرید .
جیمین گونه اش رو بوسیده بود و حالا با صورتی که تو فاصله یک سانتیش بود داشت باهاش حرف میزد :
- مکنه ما همین قدر باهوش و فهمیده است !
سرش رو عقب کشید و بدنش رو صاف کرد :
- من دیگه میرم ، قرار همین روزها خونه یکی جمع بشیم تا درباره جین هیونگ حرف بزنیم بهت خبر میدم .
کوک فقط سرش رو تکون داد و بعد از شنیدن صدای بسته شدن در عصبی دست هاش رو روی میز کوبوند .
نمیفهمید چرا جیمین اینطوری رفتار میکنه ، یعنی واقعا نمیدونست چقدر تحمل این کارهاش براش سخته ؟ معلومه که نمیدونست حتی اگه میدونست توجهی به اذیت شدنش نمیکرد چون فقط خودش رو در نظر میگرفت .
چند دقیقه بعد صدای در و بعدش صدای هوسوک که اجازه ورود میخواست خلوتش رو شکست :
- بیا تو هیونگ .
هوبی با همون لبخند همیشگیش که دیگه انگار انرژی قبلش رو نداشت وارد شد ، کوکی از روی صندلی بلند شده بود و رو به روی هیونگش ایستاده بود :
- چیزی شده هیونگ ؟
جیهوپ سرش رو به چپ و راست تکون داد :
- نه فقط جیمین رو دیدم بهم گفت باهات حرف زده و راضی شدی کوتاه بیای .
کوک سرش رو تکون داد :
- درسته ، فهمیدم این رفتار من یه بار دیگه به دوشتون اضافه میکرد پس تصمیم گرفتم بذارمش کنار ...
- نه کوکی ، هیچکدوم از رفتار های تو بار روی دوش ما نیست تو برادر کوچولوی ما هرکاری کنی ما عاشقتیم ...هممون درک میکنیم چقدر از رفتن جین ناراحتی و حق داری از ما دلخور باشی ما هیچوقت بابت همچین چیزی سرزنشت نمیکنیم .
حرف زدن با جیهوپ برای همه اشون مثل قرص انرژی عمل میکرد ، کوکی لبخند زد :
- خیلی خوبه که شماها رو دارم هیونگ .
هوبی دلش برای مکنه مظلومشون که چندسال یکبار خودش رو نشون میداد ضعف رفت ، جلوتر رفت و کوکی رو توی آغوش گرفت و با خودش فکر کرد کی میشه دوباره جین رو هم همینطوری بغل کنه ؟ درست مثل قدیم ها ...!
___________________________________________میدونم پارت کم بود ولی لازم بود بذارمش تا یکم از روند فیک جلو بیفته 😬
حالا علاوه بر تهجین باید غصه جیمینشی رو هم بخوریم 🥲
فکر میکردید یه کاپل دیگه هم داشته باشیم ؟
خدارو شکر کوکی هم از خرشیطون پایین اومد با هیونگ هاش آشتی کرد
ESTÁS LEYENDO
Rainy Days |Taejin
Fanficمن خیلی دنبال یه فیک ریل لایف تهجین گشتم ولی پیدا نکردم پس تصمیم گرفتم خودم دست به کارشم :)💜 [ جین نمیدونست چطوری تموم آرزوهاش آوار شده بود روی سرش ، نمیدونست چطوری عشقی که بهش باور داشت دروغ از آب در اومده بود و نمیدونست از این به بعد قراره ب...