"این چرا اینقدر میاد اینجا؟؟؟" هری کفری بود، "اونم درست وقتی که من هستم!!"
"من که دعوتش نکردم! ظاهرا اومده ایکس باکسش رو ببره. "
هری و لویی کنار هم روی مبل نشسته بودن. ماگ های قهوه توی دستشون. نایل و زین و لیام اون سمت سالن حرف میزدن و بازی میکردن و ظاهرا بهشون خیلی خوش میگذشت ."نمیشد براش بفرستیش؟؟؟"
"بی ادبی بود! خودش زنگ زده میگه میخوام بیام دستگاهمو ببرم. بهش بگم نیا خودم برات میفرستمش؟! تازه... خونش فقط ۵دقیقه اونورتره!"
"ولی اون عاشقته لویی!!! مگه نگفتی خودش بهت گفته!!" آروم و قرار نداشت.
"هری! ما باهم حرف زدیم.اون دیگه با من کاری نداره. مخصوصا وقتی نایل هستش..."
"این به نایل چه ربطی داره؟!"
اووووه! بله! عالی شد!! بسیار خب!!! حالا چطوری میخوای برای دوست پسرت توضیح بدی که پسری که عاشقته ،فکر میکنه با نایل قرار میزاری!!؟؟
هی! خدا!!!؟؟؟ میشه لطفا یه نردبون بفرستی پایین؟ چونکه ظاهرا لویی کارش روی زمین تموم شده....."آااااااام....."
"لویی! حرف بزن!!"
"خب....... " نگاهی به نایل کرد و امیدوار بود بیاد و نجاتش بده. ولی اون کاملا محو بازی بود. هری وحشتناک عصبانی بود! ، "آااااااام..... میدونی، اون شب که من نایل رو بوسیدم، دارن ما رو دیده و فکر میکنه ما باهمیم."
"خدای من!!! لویی!!!!؟؟"
"نگران نباش. اون قول داده به هیچکس نمیگه!"
"چی؟؟؟!!! یعنی بهت گفته و تو درستش نکردی؟! چرا راستشو بهش نگفتی؟؟!!" داشت منفجر میشد.
"آره....."
"واااای! نمیدونم چی بگم! چون نمیدونم تو اون کله ت چی میگذره!" از روی مبل پاشد، "اصلا میدونی چیه؟؟؟ من دیگه نمیتونم اینجا بمونم. من میرم لو، خودت این گندی رو که زدی درستش کن. فعلا که هی داره بدتر و بدتر میشه..."
لویی رفت دنبالشو بازوشو گرفت.
"صبر کن هری! بخاطر خدا! چرا مثل تینِیجِرا رفتار میکنی!؟ مشکلی پیش نمیاد! اینجوری اون دیگه با من کاری نداره، رابطه ما هم لو نمیره. آروم باش!""هر چه زودتر باید بهش بگی. این واقعا مسخره س. من رفتم..."
************************
"دوست پسرت چطوره؟ اوه، صبر کن...." لیندزی حرفشو درست کرد، " منظورم اونیه که عاشقته!"
کنار صندوق ایستاده بود و کاملا متوجه شد که لویی اصلا از سوالش خوشش نیومد."اون قضیه حل شد..."
"اوه، واقعا!؟ چطوری راضی شد!؟ ظاهرا خیلی خاطرتو میخواست. حتما دلش شکسته..."
ESTÁS LEYENDO
yOu, yOu, yOu... L.S
Fanfic"پسر بدنامِ یک گروه بزرگ، دیشب کلوب رو با یه پسر ناشناس ترک کرد.." این متن، تیتر اول خبرها بود... و عکس یه پسر موفرفری، چشم سبز با یه شلوار جین بسیار چسبون ،زیر مطلب دیده میشد. هردوتاشون چند لحظه ای روی خبر مکث کردن... "این همون.....؟" لویی اخم کرد...