کلید را وارد در کرد و چرخوند
با صدای شکستن چیزی از ترس قدمی عقب برداشت.
نفس عمیقی کشید.
دوباره سمت در رفت و و چرخوند و در را باز کرد.
با دیدن خونه نفسش رو حبس کرد.
خونه بهم ریخته بود و کل وسیله ها وسط بودن.
شیشه های شکسته و پسری که روی زمین به عکس توی دستش نگاه میکرد.
با سرعت سمتش حرکت کرد.
"_تهیونگگگ!"
سرش رو سمتش برگردوند و با دیدن دوست پسر سابقش پوزخندی زد.
"_هه تو که باز اومدی"
بازوش رو گرفت.
"_با خودت چیکار کردی؟"
"_بخاطر چیه؟هوممم؟ بگو بخاطر چیه پارک جیمیننن؟"
به خودش لرزید.
"_ت..ته"
"_به من نگو ته من کیم تهیونگم!
فهمیدی؟کیم تهیونگ!"
سرش رو تکون داد.
"_حالا بلند شو کیم تهیونگ الان بدنت زخمی میشه"
"_برات مهم شدم؟"
پوزخندی زد.
دردی توی قلبش حس کرد.
"_تو همیشه برای من مهمی!"
"_حتی وقتی ولم کردی و رفتی!"
چشماش رو محکم بست.
"_منو تو قربانی شدیم؟"
تهیونگ تکیه به دیوار داد و لب زد.
"_آره قربانی عشق مزخرف تو!"
به لباسش چنگ زد.
"_تهیونگ!"
"_ساکت شو جیمین!"
و از جاش بلند شد.
یقه جیمین رو گرفت و محکم کوبوندش به دیوار.
جیمین چشماش رو از درد بست.
"_اخخخ"
"_کی جونگ کوکیم رو ازم گرفت؟هاااا؟"
و محکم تر به دیوار کوبیدش.
"_م-من نبودم"
یقش رو ول کرد.
"_هه!"
"_تهیونگ قسم میخورم،خودش میخواست بره!"
گلدونی سمتش پرت شد.
با ترس کنار رفت.
گلدون خورد شد.
"_روانیم نکن جیمین!"
"_باور کن تقصیر من نبود!"
"_باشه تقصیر تو نبود حالا برو واقعیت رو بهش بگو
بگو فقط بخاطر ثروت اومدی سمتم
بگو اومدی و هرزه گی کردی
برو بهش بگو منو به خودت وابسته کردی و بعد ولم کردی
و رفتی با یه پسر دیگه
بهش بگوووو"
اشک چشماش پر کرد.
با صدای لرزون لب زد:
"_چطور میتونی اینو بگی تهیونگ!
من بخاطر ثروت سمتت اومدم!"
مشتش رو محکم روی میز رو به روش کبوند.
"_من برات هرزه گی کردمممم"
و محکم تر کبوند.
"_منم عاشقتتتت بودممم
میفهمییی؟اینا همش تقصیر همون جونگکوکه!"
با خشم یقه ش رو گرفت.
"_الان چه زری زدییی؟"
خواست لگدی به شکمش بزنه که با دستای لرزون جیمین روی شکمش و صدای لرزونش ایستاد.
"_به شکمم ضربه نزن!"
"_چیه؟ دوست نداری شکمت ضربه ببینه و سیس پکات خراب بشن!"
با طعنه تهیونگ چشماش رو محکم بست.
اشک از چشماش جاری شد.
"_نه!"
"_پس چته؟"
"_نمیخوام حاصل عشقمون رو از دست بدم!"
شروع کرد خندیدن.
"_خیلی شوخی جالبی بود!"
"_من بچتو توی شکمم دارمم"
و اشک های بیشتر صورتش رو قاب گرفت.
ناباورانه عقب رفت.
"_چی میگی؟ دیونه شدی جیمین!"
"_اونی که اونشب به فاکش دادی جونگ کوک نبود!
من بودم!
تو منو نات کردی!"
رایحه تلخش خونه رو پر کرد.
"_نه نه!"
جیمین روی زمین افتاد.
"_ت-تهیونگ ....داری ......خ...
خفم.....میکنی"
با صدای تحلیل رفته جیمین به خودش اومد.
به سمتش حرکت کرد.
"_جیمین؟حالت خوبه؟؟"
با صدای نگران تهیونگ سرش رو تکون داد.
"_ا-اره خوبم!"
بازوهاش رو گرفت و روی مبل نشوندش.
با زنگ خوردن گوشی و اسم جونگ کوک روی اسکرین گوشیش پوزخندی زد.
"_بهتره این رو گوش بدی!"
با تعجب نشست.
تماس رو وصل کرد.
"_جیمین؟"
با صدای جونگ کوک الفا نفسش رو حبس کرد.
"_جونگ کوک!"
"_حالت خوبه؟
چی شد؟؟"
"_بهش گفتم!"
"_گفتی؟واقعا؟
چیکار کرد؟ خوشحال شد؟"
با سکوت جیمین با نگرانی پرسید.
"_باهات کاری کرد؟جیمین؟
حالت خوبه؟"
"_آره خوبم! آره خوشحال شد"
"_خوبه!منم اومدم پیش جیهوپ
خیلی خوشحالم جیمین
دلم براش تنگ شده بود!"
"_عالیه کوک!"
"_راستی جیمین
یه چیزی باید بهت بگم"
"_چی شده؟"
تهیونگ نزدیک تر اومد.
"_همه ی اینکارا رو جیهوپ کرده"
با تعجب به نقطه ای خیره شد.
یعنی تمام بدبختی هاشون تقصیر اون پسر مو ارغوانی بود!
"_چ-چی؟"
"_متاسفم جیمینا اما اون برای اینکه من دوباره پیشش برگردم اینکارو کرد!
البته به جورایی هم تقصیر من بود!"
"_باورم نمیشه!"
تهیونگ بدون توجه به امگا گوشی رو گرفت.
"_جونگ کوک!"
"_ت-تهیونگ"
"_متاسفم تهیونگ!"
"_دیگه نمیخوام هیچوقت جلوی چشمم ببینمت!"
"_تهیو..."
"_فهمیدییی؟"
"_ا-اره"
گوشی رو قط کرد و روی میز گذاشت.
دستی به صورتش کشید و نفسش رو با حرص بیرون داد.
جیمین توی خودش جمع شده بود.
باورش نمیشد!
همه ی اینا تقصیر دوستاش بودن!
با درد شدید زیر شکمش آهی کشید و دستش رو روی شکمش گذاشت.
"_اهههه"
تهیونگ با ترس از جاش بلند شد.
رو به روی امگا زانو زد.
"_جیمین!ح-حالت خوبه؟"
جیمین بیشتر توی خودش جمع شد و سرش رو تکون داد.
"_ن-نه"
اشک از چشماش جاری شد.
تهیونگ از جاش بلند شد.
جیمین رو بغل کرد.
جیمین مثل یه بچه توی بغلش جمع شد.
"_جیمینم!"
با مالکیتی که داد کم کم هق هق هاش رو آزاد کرد.
تهیونگ محکم تر بغلش کرد و رایحه بارانش رو آزاد کرد.
جیمین سرش رو توی گردن تهیونگ برد و نفس عمیقی کشید.
جیمین عاشق بارانه:)
با اروم شدن امگا محکم تر بغلش کرد.
رایحه اقیانوسیش رو وارد ریه هاش کرد.
بوسه ای روی موهای طلاییش گذاشت.
"_متاسفم امگای من!"
و گذاشت اشکاش بریزه.
"_من چطور تونستم به تو آسیب بزنم"
اروم بلندش کرد.
جیمین خیلی سبک بود!
بزور جلوی بغضش رو گرفت.
درست آلفای ضعیفی نبود!
ولی با کاری که با معشوقه اش کرد، نمیتونست جلوی اشکاش رو بگیره.
با چهره گریان معشوقش قلبش به درد می اومد و تازه متوجه میشد چه بلاهایی که سر اون امگا آورده.
اروم تنش رو روی تختش قرار داد.
کنارش دراز کشید.
اروم بغلش کرد.
رایحه ضعیف توت رو حس میکرد.
لبخندی زد.
دستش رو روی شکم جیمین قرار داد.
اروم شکمش رو نوازش کرد.
جیمین توی بغلش جمع شد.
و صورتش رو به سینه تهیونگ مالوند.
صدای ضعیف جیمین رو شنید.
"_اومم ته"
دستاش رو توی موهاش فرو برد و نوازششون کرد.
"_دیگه نمیزارم ترکم کنی جیمین!هیچوقت!"
■○■○■○■♡_♡■○■○■○■○■○■○■○■
ببخشید بچه ها برای دیر کردنم
ووت فراموش نشه
لاو یو
(\_/)
( •.• )
/>💜
ESTÁS LEYENDO
Vimin book🤍✨️
Romanceبه منطقه ویمین شیپرا خوش اومدید 💙✨️ ما اینجا انواع وانشات مخصوص کاپل کیوتمون ویمین داریم🐣🐻 ژانر های مختلف داستان هایم رو از دست نده ❣️ قول میدم عاشقشون میشی😉💞