پارت نوزدهم

88 15 0
                                    

تهیونگ نوشیدنیش رو هم میزد و با خودش در مورد اتفاقاتی که افتاده بود فکر میکرد «چرا یهویی اینطوری شده؟ بهم گفت کنارم میمونه... هر کاری که ازش خواستم برام کرد. خیلی باهام مهربون بود. فکر میکردم عاشقم شده... ولی الان منو ندید میگیره و بهم بی اعتنایی میکنه... مثل اینکه واقعا فقط یکی از طعمه هاشم...» با ناراحتی دستی به صورتش کشید «با اینکه از دستش خیلی عصبانیم ولی بازم دلم میخواد ببینمش... حتما خل و چل شدم... هرچی میگذره... بیشتر متوجه میشم که درست نیست... من واسه چی اینجام آخه؟! واسه چی پا شدم اومدم سرِ بلایند دیت؟! کیم تهیونگ!»

"تهیونگ؟" مرد جوون با لحن ملایمی تهیونگ رو صدا زد: "حالت خوبه؟"

تهیونگ سر تکون داد: "آره... هاها خوبم خوبم. نگران نباش."

آلفای جوون لبخندی زد و گفت: "هاها... خب خداروشکر که خوبی."

تهیونگ لبخند ساختگی زد: "هاهاها... ادامه حرفت رو بزن لطفا_"

مرد جوون مقداری از قهوه اش رو نوشید: "پدربزرگت... بازنشسته شده ولی... شنیدم که بابام خیلی وقت پیشا بدجوری مدیونش بوده. اینکه الان میبینم رابطمون داره انقدر خوب پیش میره، خب انگاری آشناییمون کار سرنوشته."

"هومم_" تهیونگ همونطور که نوشیدنیش رو کم کم مزه میکرد با خودش گفت «میدونم با خواهر برادرات سر وارث شدن جنگ و دعوا داری... میخوای با من ازدواج کنی که پشتت حسابی گرم شه؟»

"خلاصه که..." مرد جوون آرنجهاش رو روی میز گذاشت و به تهیونگ نزدیک شد: "من فکر میکردم تو بتایی تهیونگ. خوشحالم که امگایی."

تهیونگ با این حرف جا خورد: "چی؟ واسه چی خوشحالی؟"

آلفای جوون ادامه داد: "خب چون خودم آلفام یه جورایی عجیبه که با یه بتا باشم."

تهیونگ نگاه عصبی به مرد جوون کرد: "نه، چیش خیلی عجیبه..."

مرد جوون از عکس العمل تهیونگ شوکه شد و بهش خیره شد.

«اه، این... فرومون های جئون جونگ کوک...» تهیونگ سرش رو چرخوند و نگاهش به جونگ کوک افتاد. با استرس با خودش گفت «لعنتی!! گندش بزنن! قیافشو ببین! اوضاع بیریخته! چه خاکی به سرم بریزم؟ چکار کنم؟! میخواستم به جئون جونگ کوک بفهمونم اومدم سر قرار که حرصش بگیره... ولی اینطور که معلومه من قراره این وسط به فاک برم!»

جونگ کوک درحالی که اخم غلیظی بین ابروهاش نشسته بود به طرف میزی که تهیونگ نشسته بود رفت.

تهیونگ بیشتر مضطرب شد «اوه... عه؟ نیا اینجا! توروخدا نیا! وایسا سرجات! نه نیا اینجا وایسا! من الان آماده نیستم که گند بزنن بهم!"

جونگ کوک درست کنار میز ایستاد و به تهیونگ خیره شد.

تهیونگ که حسابی شوکه شده بود با لکنت گفت: "اه... ام... این..."

My Charming Alpha / آلفای جذاب منTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang