10.don't approach me

4 0 0
                                    

"احساسی عجیب همراه با ترسی شدید"

اولین؟ قطعا نه. اینجا جهنم نیست و انسانهای خوب هنوز هم هستن و هیچ قانون اجباری‌ای برای بد بودن اجرا نمیشه. پس من دقیقا میدونم تاوان مهربونی و دوستی با شیطان چیه.

اولین کسی که نزدیک شد رو با خشونت پس زدم و فریاد زدم و بعدش تا روزها گریه کردم و حتی روز های بعد از گریه ام هم مات و مبهوت به دیوار های سفید خیره میشدم تا بتونم درک کنم اون جمله از روی حس ترحم بیان شده، یا از روی دوستی یا حتی از روی نفرت و تمسخر بیان شده تا از دیدن حقارت و تنهایی ام بخندند!؟؟ اولین نفر بعد از رد شدن درخواست دوستیش از من فاصله گرفت، رفت و از رفتارم غمگین شد و بعد از من متنفر شد و شروع کرد به تحقیر کردنم، اون روزها نفهمیدم که رفتار اولین دوست از چی نشات میگرفت و فقط بدرفتاری های بعدش رو سنجاق کردم به هدف دوستیش و با خودم گفتم 'قطعا  قصد اون از دوستی با من آزار بود' ولی اولین دوست نمیخواست اینکار رو بکنه.

سه سال بعد من تازه متوجه شدم کسانی هستند که من رو دوست خواهند داشت و من نباید بذارم اونها آسیب ببینند مثل اولین کسی که بهم درخواست دوستی داد و من شیش ماه بعد دیگه اون رو ندیدم چون اون مریض بود و نتونست درمان بشه!

جدا از اینکه متوجه شدم بخاطر قصد دوستی با من، تمام مدت تحقیر میشد و مسخره شدن رو تحمل میکرد  تا کسی نزدیک من نشه و من بتونم با آسودگی بیشتری مدرسه برم و برگردم و در عوض، خودش من رو آزار میداد تا از کلمه های بهتری استفاده کنه و خب من خیلی کوچیک تر بودم و اونها بزرگتر هایی بودند که آزارم میدادن چون متوجه شده بودن من از کودکی آزار دیدم!!

حقارت باره! من نمیخوام هیچی از حماقت های بدو ورودم به این خونه وحشت بنویسم.

اون یه پسر ۱۲ ساله و مهربونه با قدی نسبتا کوتاه و چهره با نمکیِ که عینک گردش اونو با نمک تر کرده. تازه شیش-هفت ماهه که به اینجا اومده و خب ...اون خوش شانسه!
پسر تقریبا معصوم و چشم وگوش بسته ای که هیچکس قصد نداره چشم و گوشش رو باز کنه و تقریبا هفتاد درصد پسرا دوستش دارن و بزرگتر ها بدون استثنا مراقبشن تا همسال های حسودش کاری بهش نداشته باشن. البته همسال های حسود و خود جیهون بیگناه ترین افراد این قضیه ان. اونا موظف اند به من نزدیک نشن و بدون استثنا از بزرگتر هاشون کتک خوردن و دلیل کتک خوردنهاشون؟ هیچوقت مشخص نیست. چهره های معمولی ای دارن که از نظر همه دوست داشتنی نیست -معمولی ها رو تعداد کمی از آدمها میپسندن!- این یه چرخه ادامه داره و کسی که از این چرخه خارج بشه مورد حسادت قرار میگیره. مثل من؟

قطعا من از موارد حسادتم. من اتاق جدا، کتابهای زیاد، و حتی تخت نرمی دارم -چون اونی که تخت رو باهام شریک میشه شخص حساسیه- و من رابطه جنسی کاملی رو تجربه میکنم درصورتی اگر اونها این تجربه رو بخوان با دوستهایی از هر جنس مطرح کنند تنبیه میشن.
قد خیلی بلندی ندارم ولی اندام نه چندان ورزیده ام توی دعوا های زیادی کمکم کرده و خب این یعنی فاصله بیشتر. جیهیون نباید به من نزدیک بشه. اون تو چشمه، بزرگتر هایی که داره یک روز از پیشش میرن و هیچ حالتی همیشگی نیست. پسری که نمیتونه از خودش دفاع کنه سوژه بعدی اذیت، بعد از من میشه. این نزدیکی و محبتش نسبت من فقط باعث میشه حمایت های الانش رو از دست بده.

غذایی که برام میاره رو پس میزنم!

*******

مرد ماشین صورتی که لباس های جلفی می‌پوشید به عنوان آخرین روز اومده بود و میخواست به طور قانونی پسر هایی که انتخاب کرده بود رو تحت پوشش مالی بگیره. در این صورت میتونست حق بیرون بردنشون بدون اجازه و حق سر زدن و تماس گرفتن باهاشون و حتی حق خریدن چیز هایی که نیاز دارن براشون رو بگیره. اون قطعا صلاحیت داشت! متوجه شدم اون غیر از شغل معاونت که شغل رسمی و دولتی‌اش محسوب میشه یه شغل دوم هم داره که بیشتر عنوان ولیعدی مناسبه. پدرش از پولدار ترین های شهره!! صاحبِ ماشینِ صورتی پسر یه خر پوله که قراره بعد از اون صاحب تمام اموالش بشه و همین حالا هم غیر از حقوق ناچیز معلمیش کلی پول داره!
باید از اول حدس میزدم؛ هیچ موجوری نمیتونه با حقوق معلمی چنین ماشینی بخره.
نکته‌ی قابل توجه در اینباره اینجاست که امروز جئون نیست، من تازه از مدرسه رسیدم و در طول راهرو به سمت اتاقم میرم، و این مردک احمق برای دردسر سازی هرچه بیشتر برای من اینجاست. دقیقا مقابلم.

-:اوه سلام تو باید پسر آقای جئون باشی تاحالا ندیدمت.

خیلی سرد جوابش رو با تعظیم نصف و نیمه ای دادم و خواستم به راهم ادامه بدم یا حتی برم بیرون، سالن غذا خوری، کتابخونه یا هر قبرستونی که این مرد رو دیگه نبینم؛ اما دنبالم راه افتاد.

-:تاحالا ندیدمت یعنی، من مدت زیادی نیست به اینجا میام اما همه پسرهارو میشناسم و شنیدم مدیر خودش یه پسر ۱۸-۱۷ ساله داره و حدس زدم اون پسر تو باشی. میدونی من حتی برای انتخاب بچه ها لیست اسمهاشون رو هم دراختیار داشتم.
با دیدن بی محلی های پر منظورم کمی مکث کرد.

-:متاسفم، خوشبختم کیم هستم! کیم سوکجین و شما؟

دست دراز کنم و خودم رو معرفی کنم؟ به چه اسمی؟ جئون جونگکوک یا...؟

-:جونگکوکم خوشبختم. ببخشید میخوام برم پیش یکی از دوستام.

خوب جمع شد. دیگه دنبالم نیومد و من به سادگی وارد اتاق سردم شدم و خودم رو روی تخت پرت کردم. حالا بهتر حس میکنم، بدن سرد شده ام به وضوح میلرزید و قلبم به شدت قصد داشت فرار کنه و قفسه سینه ام رو از ترس به درد آورده بود. و این سرما و درد داشت به تمام بدنم سفر میکرد تا با سرعت بیشتری بیمارم کنه. مغزم خائنم مدام بیخ گوشم زمزمه میکرد که "اگه جئون متوجه بشه هیچ تضمینی برای ادامه زندگی نداری و هر لحظه باید مرگ رو انتظار بکشی"!

______________________________

*ماشین صورتی

"Broken SPIRIT"Kde žijí příběhy. Začni objevovat