قسمت بیست و نهم
کیونگسو خجالتی بود.
دوساعت گذشته بود که امگاش رو بیدار کرد. برای نیم ساعت اول امگاش نمیتونست بخوابه یا نمیخواست بخوابه، هی چشماش رو میبست و باز میکرد ولی بالاخره خوابید. جونگین نمیخواست خواب آرومش رو بهم بزنه. دست راستش بین دست امگاش محکم چنگ شده بود درست مثل اسباب بازیای عزیز که محکم روی سینه اش نگه داشته بود.جونگین برای ساعتی محو تماشای امگاش بود که سمت اون چرخید و با صدای ریتم آروم نفس کشیدن امگاش آشنا شد.
دقایق را میشمرد و موهای امگاش رو نوازش میداد تا آروم آروم بیدارش کنه و تقریبا نیم ساعتی میشد که مدرسه تموم شده بود و زنگ خورده بود. جونگین مجبور بود امگاش رو بیدار کنه. احتمال بردن امگای خوابالودش تو بغلش تا ماشینو حذف کرده بود، چون میترسید ناخواسته باعث درد بدنش شه، آروم به گونه های امگاش ضربه زد و آروم صداش زد :کیونگسو؟
اخم های امگاش تو هم رفت و لباش به شکل کیوتی آویزون شد. جونگین لبخندی زد و شونهاش رو محکمتر تکون داد.
-وقت بیدار شدنه کیونگسو میتونی تو خونه بیشتر بخوابی.
-ممم...
-کیونگسو؟
امگاش بالاخره چشماش رو باز کرد و خوابالود بهش خیره شد، یکدفعه ترس و شوکه شدن چشماش رو پر کرد
- اشکالی نداره...
جونگین آروم زمزمه کرد و انگشتاشو باز لای موهای امگاش فرو کرد: من اینجام مشکلی نیست.
امگاش هنوز بهش خیره بود، برای همین جونگین با دقت زمزمه کرد.
-بیا بریم خونه، تو میتونی توی خونه بخوابی باشه؟
وقتی امگاش سرش رو تکون داد، نفس عمیقی کشید و با بیشترین ملایمت و مراقبتی که میتونست امگاش رو سمت ماشین برد و وقتی به خونه رسیدند، دم در خونه ایستاده بود تا کیونگسو کفش هاش رو دربیاره و وارد خونه بشه. جونگین در رو بست و صدای بیب آلارم الکتریکی توی گوشش صدا داد و بعد سمت امگای منتظرش چرخید.
-برو اتاقت..صبرکن!
داخل اشپزخانه رفت و لیوان تمیزی رو پر کرد و به امگای مطیعش که هنوز منتظر سرجاش ایستاده بود داد.
- اول یکم اب بخور.
امگاش به آرومی لیوانو گرفت و اونو نوشید، با دیدن لبای مرطوب و صورتی شدهی امگاش حس رضایتی درونش پر شد، لیوانو از دستش گرفت و روی میز قهوه گذاشت: بریم اتاقت.
میدید که امگاش نصفه نیمه لنگ میزد و سمت پله ها میرفت و چقدر سختش بود از پله ها بالا بره، با قدم محکمی جلو رفت و بازوهاش رو دراز کرد و یکدفعه بلندش کرد.
VOCÊ ESTÁ LENDO
"CLAIMED" [Complete]
Lobisomemاونجا بودی... وقتی که نیاز داشتم کسی پیشم نباشه تو بودی... درست روبهروی من... با نگاه پرنفوذت بهم خیره شده بودی... با اون موهای پلاتینیومی سفید، سخت دور از دسترس و سرد بنظر میومدی... چطوره نگم از لباس کشباف قرمز رنگ بستکبالت که تو رو جذاب تر نشون می...