[Enamil]

366 79 15
                                    

"کلبه‌ی سیاه- جنگل ایروانای شمالی"

رئیس قبیله کنار آتشی که با خورده چوب و چند تارمو و برگ‌های خشک اکالیپتوس برپا شده بود، نشسته و با خواندن جملات و کلمات عجیب باعث ایجاد دودهایی غلیظ در اطراف کلبه شده بود که با صدای در همه‌چی به یکباره ناپدید و باعث خشم انامیل شد.

-کدوم احمقی اینجا اومده؟

با اشاره‌اش خدمتکار مخصوصش در رو باز کرد و با خشم به مردی سالخورده که دو کیسه‌ای بزرگ از طلا داشت خیره شد.

-کی گفته میتونی اینجا بیای؟

مرد تعظیمی طولانی کرد و با گذاشتن دو کیسه، قدمی عقب رفت و روی زمین مقابل رئیس نشست.

-کمک میخوام ازتون جناب انامیل
-کمک؟ میدونی که طلا نمیتونه من رو راضی کنه؟
-ولی این مبلغ چشمگیریه!
-در مقابل ساخت، استخراج و پیدا کردن معادنی که من رو از طلا بی‌نیاز کرده؟

مرد ساکت شد، حالا باید چه‌کار میکرد؟ شورش بدون قدرت این مرد امکان پذیر نبود.

-برای جبران کمکتون چی باید تقدیم کنم؟
-خون
-خون؟
-آره باید اصالت داشته باشه، حتما خواسته‌ی بزرگی داشتی که به سراغ من اومدی، تنها کسانی به سراغ من میان که پیش‌کش بزرگی داشته باشند.

کمی فکر کرد، چه پیش‌کشی باید داده میشد تا این مرد با اون‌ها متحد بشه؟
-اگه پادشاه رو داشته باشید چی؟
-پادشاه مرگارین؟
-درسته، ما نیاز به شورش و برکناری اون عوضی داریم و درمقابل، برای پاداش، خون پادشاه رو داشته باشید.

انامیل از کنار آتشی که حالا کوچک شده بود به سمت مرد اومد و با تیزی انگشتری که به شکل نوک عقاب طراحی شده بود، زخمی عمیق روی صورت مرد ایجاد کرد و خونی که چکه میکرد رو درون جامی نقره‌ای ریخت.

بوی خون اون آلفای مریض حالش رو بد کرد و با خشم خنجر تیزش رو زیر گردنش نگه داشت.

-تو چه آلفایی هستی که خونت انقدر بوی گند میده؟

مرد ترسیده با عرق سردی که از پشتش به سمت پایین سر خورد سعی کرد جواب رئیس قبیله‌ی مارقرمز رو بده.

-نمی‌‌‌... نمیدونم
-از بوی خونت میتونم بفهمم چه شخصیت لجنی داری ولی از پیشکشت خوشم اومد، شنیدم که پادشاه کیم خون خوبی در بدنش داره‌.

با پوزخندی که زد سمت صندلیش رفت.

-این زخمت برای همیشه از ملاقاتمون روی صورتت میمونه و راجع به شورش...
-زمانش
-زمانش رو من تعیین میکنم، در چند روز آینده منتظر قاصدی از سمتم باشید، زمان شورش و نحوه‌ی شروعش رو بهتون میگم.
-بله، ممنونم از شما

خدمتکار مرد رو بیرون انداخت و دو کیسه‌ی بزرگ سکه‌اش رو به سمتش پرتاب کرد.
-دیگه هیچ وقت نزدیک این کلبه نشید، برای قرار ملاقات در عمارت اصلی منتظر بمونید.

The King's TalismanWhere stories live. Discover now