جیمین به تهیونگ زنگ زد یه گوشه و با ذوق داستانو براش تعریف کرد و بعد از اینکه جونگکوک جنتلمن بودنشو به رخ جیمین کشید به سمت خونه جونگکوک راه افتادن.
اینجا واقعا وایب خوبی بهم میده! جونگکوک نه تنها خوش قیافست بلکه سلیقه عالی هم داره!بعد از باز کردن در خونه توسط جونگکوک جیمین بیشتر به سلیقه پرفکتش پی برد!!
یه نشیمن و اشپزخونه ساده و شیک که در عین حال خیلی خیلی خوشگل بود.
_جیمین شی اینجا ویلای کوچولو منه امیدوارم توش راحت باشی.
+مرسی! خیلی شیک و زیباست فقط میشه بگین اتاقم کجاست؟!
_چرا که نه دنبالم بیاین.
بعد از حرف جونگکوک جیمین هیجان زده عین بچه اردکی که پشت مامانش راه میوفته پشت جونگکوک شروع به راه رفتن کرد.
_بفرما
+اینجا خیلییی قشنگهه مرسی کوکیی
جان؟! درست شنیده بود؟ جیمینش بهش گفته بود کوکی؟!!! اون هروقت دوستاش با این لقب صداش میکردن حسابی عصبانی میشد اما حالا چی؟ اون جوجه کوچولو با همه فرق داشت براش نه تنها عصبانی نشد! بلکه خیلی خوشحال شد و لبخند خرگوشیش رو برای جوجه کوچولوش نمایان کرد.
+عام... بنظرم بیا رسمی صحبت نکنیم چون من قراره دو ماه مهمونت باشم و لازم نیست پیشت معذب باشم مگه نه کوکی؟!
_راضیم جوجه!
با شنیدن اون کلمه از زبون خرگوش عضله ایش نزدیک بود از شدت هجوم پروانه ها رو شکمش که داشتن پرواز میکردن بپره بغلش و حسابی ماچش کنه! اما نه... الان زمان مناسبی برای این کار نبود اول باید اون خرگوش عضله ای رو مال خودش کنه.
_ استراحت کن و اگر کمکی ازم خواستی من پایینم میخوام یچیزی اماده کنم که بخوریم البته ناهار که نخوردی مگه نه جوجه؟!
+نه نخوردم منتظرم تا دست پختت رو تست کنم خرگوش عضله ای!
اگر اون میتونست منو جوجه صدا بزنه چرا من اونجوری که میخوام صداش نکنم؟!
_هووم خرگوش عضله ای؟ عالیه! خوشم اومد جوجه
بعد از حرفش از اتاق خارج شد تا بره اشپزخونه و برای جوجه اش از غذای معروفشو بپزه .
جیمین بعد از عوض کردن لباسش بایه شلوار سفید لش و تی شرت سفید وارد اشپزخونه شد و بوووممممم
غذای مورد علاقش رو میز بووود!!!!!(پاستای صدف دریایی)
+واااااو جونگکوکا تو خبر داشتی من عاشق پاستای صدف دریایی ام؟!!!
معلومه که میدونست! اون جیمینو کاملا میشناخت چون خیلی شبها برای پیدا کردن علایق و سلیقه جیمین بیداری کشید.
_من توی درست کردن این پاستا یه پا استادم!
+میخوام زوود تستش کنم.
بعد از نشستن روی میز ناهار خوری جیمین با چاپستیک رشته ای از پاستا رو توی دهنش گذاشت و واقعاا طعم لذیذ و عالی داشت!
از اون طرف جونگکوک با قیافه منتظر و پر از شوق به جیمینش زول زده بود تا واکنششو ببینه و با دیدن قیافه خیلی خوشحال و راضی جیمین خیالش راحت شد.+این عالیهه من اخرین بار این طعم واقعی پاستا رو دو سال پیش توی ایتالیا چشیدم و از اون موقع هیچکس نتونسته به خوشمزگی اون درست کنه و حالا پاستای تو حتی از اونم بهتر شدههه.
_خیلی خوشحالم که خوشت اومده جوجه.
و بعد از حرفاشون شروع به خوردن پاستا کردن.
بعد از جمع کردن بشقابا و سفره تصمیم گرفتن به ساحل برن تا یکم خوش بگذرونن._________________________________________
گایزززز نظراتتونو برام کامنت کنید و بگید دوست دارین داستان چجوری پیش بره♡
مرسی بوس به لپتون♥︎
YOU ARE READING
𝙈𝙮 𝙛𝙖𝙫𝙤𝙧𝙞𝙩𝙚 𝚋𝚘𝚢.
Fanfictionیه فیکشن با حس و حال تابستونه☀︎☁︎ روز های اپ:متوقف شده. ژانر:اسمات،عاشقانه،رمنس،فان خلاصه: جئون جانگکوک بهترین موج سوار توی مسابقات کشوریِ! اون در حال حاضر توی سن نسبتا کمی که داره باعث افتخارات زیادی برای کشور و خانوادشه.اون جدیدن به فکر این افتا...