part4

148 34 16
                                    

-مینهو مینهو!
جونگین با بی حوصلگی درحالی که داشت غر غر میکرد گفت و چند بار روی شونه پسر مو بنفش کوبید.
-جونگین... اگه می‌خوای برای بار هزارم بگی که هیونجین چقدر جذابه، باید بگم که فهمیدم! کل سازمان فهمید! حالا تمومش کن.
مینهو درحالی که دست پسر کوچیکتر رو پس میزد با کلافگی گفت و جونگین انگار که هنوز از رو نرفته باشه دنبال مینهویی که مشروب به دست راه میرفت افتاد.
- نه ببین.. منظورم اینه که راهی نیست که گروه هامون رو عوض کنیم؟ مطمئنم فلیکس انقدرام دلش نمیخواد توی گروه هیونجین باشه، برم جامو باهاش عوض کنم؟
پسر کوچیکتر یک ریز حرف میزد و مینهو بدون اینکه جوابش رو بده توی سکوت با دکوراسیون مشروب های دست سازش درگیر بود.
- مینهو چرا به من حق نمیدی؟ هوانگ هیونجین واقعا جذابه! باورم نمیشه چنین ادمی رو از نزدیک دیدم!
-خدایا دیگه نزدیکه برم و "هوانگ هیونجین" بالا بیارم تازه وارد!
پسری که کمی پیش خودش رو سونگمین معرفی کرده بود گفت و پاهاش رو روی میز انداخت تا روی کاناپه لم بده.
جونگین انگار که کیس جدیدی برای پر حرفی کردن پیدا کرده باشه به سرعت سمتش رفت و کنار اون پسر مو بلوند نشست.
- هیونجین واقعا جذاب نیست؟ اون پسر توی اون ست سیاه رنگش با استین هایی که بالا داده و تتوی روی دستش،خیلی ایده‌آله!
سونگمین درحالی که یکی از ابرو‌هاش رو بالا داده بود با قیافه جمع شده‌ای به مینهو خیره شد.
- هی زود باش با یه بهانه منو بفرست پیش گروهِ هیونجین.
از دست سونگمین گرفت و اون رو تند تند تکون داد که نگاه چپی در جوابش گرفت.
-این بچه رو از من جدا کن مینهو.
با بی اعصابی دستش رو از بین دستای جونگین در اورد.
جونگین خواست حرف دیگه‌ای بگه که با باز شدن در و اومدن جونگوون داخل اتاق حرفش رو خورد و ناگهانی سمت اون پسرک نچندان خوشحال دوید.
-هی هی، جونگوون، تو کمکم کن!
جونگوون که هنوز بخاطر اتفاقات کمی پیش آروم نشده بود با بی حوصلگی سرش رو بالا اورد و به چهره جونگین زل زد:
-که چی بشه؟
با گیجی پرسید.
-که باهاش حرف بزنم؟
پسرکی که موهای سیاه رنگش با حالت شلخته ای روی پیشونیش پخش شده بودن اخمی کرد و بدون اینکه چیزی بگه با خستگی از کنار جونگین رد شد.
-من یک ماه میرم مرخصی.
با صدای گرفته‌ای درحالی که گردنش رو ماساژ می داد گفت در اتاقش رو پشت سرش کوبید.
اینکار باعث شد مینهو مشروب بنفش رنگ توی دستش رو روی میز بکوبه.
- یک ماه؟! چخبره؟!
مینهو با تعجب گفت و قبل از اینکه بتونه حرف بیشتری بزنه با احساس لرزش گوشیش داخل جیبش تابی به چشم‌هاش داد و اون رو در اورد.
با دیدن اسم "کریستوفر" ناخوداگاه لبخند حرصی‌ای زد و گوشی رو جواب داد.
- الان باید با احترام حرف بزنم؟ مثلا بگم بفرمایید؟ می‌خوای از پشت گوشی واست تعظیم هم بکنم؟
درحالی که دندون‌هاش رو روی هم فشار میداد گفت و با شنیدن جوابی که بهش داده شد تک خندی زد.
-الان میایم.
به سردی جواب داد و برای بار دوم لیوان مشروبش رو روی میز کوبید طوری که قسمتی از محتواش روی دستش پخش شد.
-نه مطمئن باش دیر نمی‌کنیم! اخه داریم میمیریم که قیافه تورو ببینیم.
به سرعت مکالمه رو قطع کرد" عوضی"
پیش خودش زمزمه کرد و از سرجاش بلند شد.
- ماموریت جدید داریم، همتون باهام میاید.
سمت در رفت و وقتی دید که جونگوون هنوز از اتاقش خارج نشد بشکنی زد که باعث شد پسر کوچیکتر ناگهان از اتاقش به بیرون پرت بشه و روی زمین کشیده بشه.
جونگوون داد خفه ای کشید و وقتی که دید چاره ای جز بلند شدن نداره بلند شد و به دنبال مینهو و بقیه از محوطه مخصوص خودشون خارج شدن.
جونگین با دیدن هیونجین که داشت به همراه گروهش از اتاقشون خارج میشدن ناگهان سمتشون دوید اما هنوز بهشون نرسیده بود که دستش توسط سونگمین گرفته و با قدرت زیادی به سمتش کشیده شد.
- این ابروریزی رو تموم کن یانگ جونگینن! تو خجالت سرت نمیشه بچه؟!
پسری که دکمه های پیراهنش تا نصفه باز بودن و به خوبی ترقوه های سفید رنگش رو به نمایش گذاشته بودن اخمی کرد نگاه بدی به سونگمین انداخت:
-ای بابا! یه جوری حرف میزنی انگار اینجا کسی به حرفت اهمیت میده!
از روی حرفش حتی یک ثانیه هم نگذشته بود که مشت محکمی روی صورتش کوبیده شد و باعث شد به عقب پرت بشه و زمین بخوره.
واکنش سونگمین به قدری سریع و شدید بود که هنوز درست نفهمیده بود دقیقا چه اتفاقی براش افتاده. فقط مقدار زیادی سوزش توی قسمت نشیمن‌گاهش و کنار لبش احساس میکرد و بخشی از صورتش بخاطر ضربه قدرتمند سونگمین انگار بی حس شده بود.
درحالی که دستش رو کنار لبش که درحال خون ریزی بود میذاشت سرش رو چرخوند و با دیدن هیونجین که بهش زل زده بود به سرعت سرش رو برگردوند.
پسری که موهای سیاه رنگی داشت سرش رو به نشانه تاسف تکون داد و درحالی که دست‌هاش رو توی جیبش فرو میکرد به خشکی از کنار جونگین و گروه مینهو رد شد.
-هی جونگین خوبی؟
فلیکس با نگرانی گفت و از دست پسری که اونجا از همه کوچیکتر بود گرفت و بلندش کرد.
جونگین به نشانه تایید سری تکون داد و اجازه داد فلیکس زخم کنار لبش رو برسی کنه. اما طولی نکشید که صدای هیونجین از اونور راهرو لرز خاصی به تن هردوتاشون انداخت.
- هی فلیکس، اگه می‌خوای با گروه مینهو بمونی می‌تونی بمونی!
معلومه که میخواست با گروه مینهو بمونه! مینهو و جونگین رو میشناخت و میدونست که هردوتاشون هستن و جونگوون هم فرد آروم و بی آزاری به نظر میرسید.
درکل اگه میخواست اون وحشی که زده بود لب جونگین رو پاره کرده بود رو فاکتور بگیره اونا خیلی نرمال تر و بهتر از گروه هیونجین بودن! حدقل از اون پارک جی که به ثانیه نمی‌کشید منفجر می‌شد خیلی بهتر بودن.
هرچند که فلیکس احمق به نظر میرسید، اما انقدرا هم احمق نبود که ندونه هیونجین هیچ حق انتخابی بهش نمیده و این فقط یه تهدیده.
البته حتی اگه حق انتخابی هم داشت، بازم هیونجین رو انتخاب میکرد، تا جایی که متوجه شده بود قدرت هیونجین و گروهش توی اون سازمان خیلی بیشتر از بقیه بود و این قطعا به نفعش بود که به عنوان یه تازه کار بچسبه به کسایی که قدرت بیشتری دارن.حالا هرچقدر که سر و کله زدن باهاشون جهنمی و عذاب آور باشه.
"ولی خود مینهو هم خیلی خوب به نظر میرسه"
زیر لب گفت و با داد دومی که اینبار از طرف جی بود از افکارش خارج شد و سمتشون دوید.
- اومدم اومدم.
بالاخره بعد از چند دقیقه همشون دور میزی که توی مرکزش بنگ چان قرار داشت نشستن و منتظر موندن تا ببینن قضیه‌ی فوریی که باعث شده همشون به اونجا احضار بشن دقیقا چیه!
- جیسونگ حالت خوبه؟
بنگ چان قبل از اینکه که توضیحاتش رو شروع کنه رو به پسری که سرش رو پایین انداخته بود و به شدت دست‌هاش رو مشت کرده بود گفت و باعث شد جیسونگ سرش رو بالا بیاره.
کل اون محیط داشت دور سرش میگشت و احساس میکرد همین الانِ که یا از حال بره یا تمام محتویات معده‌‌اش رو روی میز بالا بیاره. و همه اینا بخاطر اون پسر مو بنفشی بود که حالا درست کنارش نشسته بود.
به زور نفس میکشید و احساس میکرد کسی دست‌هاش رو گذاشته دور گردنش و داره خفه‌اش میکنه. پاهاش هر لحظه از شدت استرس داشتن سست میشدن و حتی متوجه نمیشد بنگ چان داره چی میگه!
-جیسونگ؟ رنگت پریده پسر‌، چیشده؟
اینبار هیونجین که انگار تازه متوجه حال هم گروهیش شده بود پرسید.
جیسونگ قطعا می‌شنید که هیونجین داره چی میگه اما قادر نبود کلماتی که پسر روبه روش داره میگه رو تحلیل کنه، نه تا وقتی که لی مینهو کنارش نشسته بود و به بدترین شکل ممکن بهش زل زده بود!
حتی وجود اون پسر هم به شدت آزارش میداد، حتی فکر کردن بهش هم آزاردهنده بود، چه برسه به اینکه بیاد و درست کنارش بشینه.
بوی عطر خاصی که زیر بینیش میپیچید و مطمئن بود متعلق به مینهوئه فقط حالش رو بدتر میکرد.
-جیسونگ میخوای بری دکتر؟
اینبار یجی درحالی که خم شده بود و دستش رو روی پیشونی جیسونگ گذاشته بود پرسید و هیچ جوابی از جیسونگ نگرفت‌.
اونها مدام از اون پسر سوال میپرسیدن و سکوتش کم کم داشت نگرانشون میکرد.
-میرم براش یکم اب بیارم.
فلیکس ناگهانی گفت و از سرجاش بلند شد تا برای جیسونگ که انگار روی صندلی مرده بود اب بیاره.
- هر از گاهی باید بهش بگی دست از کار کردن برداره هیونجین.
بنگ چان درحالی که ریلکس کاغذ های توی دستش رو برسی میکرد گفت و پسر بزرگتر سری به نشانه تایید تکون داد، این رو خود هیونجین هم می‌دونست، اینکه جیسونگ بیش از اندازه به کار کردن معتاده و رسما خودش رو با این چیزا خفه کرده اما نه تنها به عنوان هوانگ هیونجین بلکه به عنوان لیدرش هم نمی‌تونست از کار کردن منصرفش کنه‌.
-اوه راستی صحبت از مرخصی شد، جونگوون یک ماه مرخصی میخواد.
مینهو ناگهانی بی توجه به پسر کناریش که حتی به زور نفس میکشید خواسته‌ی جونگوون رو مطرح کرد و همین باعث شد جی از اونطرف میز پوزخند صدا داری بزنه:
-میخوای نصفش کنیم یانگ جونگوون؟
درحالی که نیشخند روی صورتش لحظه‌ای محو نمیشد پرسید و باعث شد جونگوون مشت محکمی روی پای مینهو بکوبه‌. چرا اون پسر هرچیزی رو که می‌خواست هرجایی میگفت؟!
تقریبا همه اونجا مطمئن بودن که کریستوفر بنگ چان حتی سر یک روز مرخصی هم سختگیری میکنه و قطعا چنین درخواستی رو رد میکنه، پس چرا باز مطرحش میکرد؟ گاهی احساس میکرد داره از دست این اخلاق های مینهو به مرز دیوونگی میرسه.
- فکر کنم خودتون جواب رو از قبل میدونید پس دربارش صحبت نمی‌کنم. نمی‌خوام تو چشم تازه کار هامون منفور به نظر بیام.
حرف آخرش رو روبه فلیکس که لیوان اب توی دستش رو سمت جیسونگ گرفته بود گفت و باعث شد پسر کوچیکتر شوکه بشه.
-دیر یا زود منفور میشی بالاخره. خر رو آرایش کنی بازم آهو نمیشه.
مینهو با حرص خاصی مثل همیشه تیکه انداخت و بنگ چان هم مثل همیشه نادیدش گرفت.
- خب اگه جیسونگ حالش بهتره بریم سر کارمون.
جیسونگ به نشانه تایید سری تکون داد اما در حقیقت اصلا هم خوب نبود! فقط چاره ای نداشت! به هرحال نمی‌تونست از سرجاش بلند بشه و داد بزنه "این عوضی بنفش رنگ رو ازم فاصله بدید تا ببینم دارم چه غلطی دارم میکنم "
-ما یه درخواست ناشناس داریم، اون فرد درخواست بیشتر از صد تا اسلحه رو داده، کالبد شکافی چند تا جسد و در اخر نفوذ به یه پایگاه زیرزمینی و پیدا کردن تراشه‌ای که خودش گفته‌. همچنین نصف هزینه رو از قبل پرداخت کرده و بقیه‌اش رو هم بعد از تحویل اسلحه ها واریز میکنه.
بنگ چان طوری که واضح باشه توضیح داد و باعث شد هیونجین یکی از ابرو هاش رو بالا بده.
-ما قبول نمی‌کنیم.
هیونجین بلافاصله گفت و چان با جدیت سرش رو کج کرد:
-اوه ببخشید، یادم نمیاد سوال پرسیده باشم کدوم گروه مایله انجامش بده.
پسر مو مشکی به معنای فهمیدن سرش رو تکون داد اما نظرش رو عوض نکرد.
-  ما انجامش نمی‌دیم.
همون حرف رو تکرار کرد و باعث شد چان به خنده بیفته:
-مطمئنی؟
-انجامش نمی‌دیم.
اینبار هیونجین و مینهو همزمان گفتن چان سری به نشانه فهمیدن تکون داد،  اون بچه ها خیلی خودشون رو دست بالا گرفته بودن که فکر کرده بودن فقط چون مقام بالایی توی سازمانش دارن می‌تونن هرطوری خواستن رفتار کنن‌.
به ارومی سمت صندلی جیسونگ قدم برداشت و وقتی رسید بهش یکی از تفنگ هایی رو که جیسونگ خودش ساخته بود رو روی سرش گذاشت.
جیسونگ با این حرکت شوکه شده کمی عقب رفت اما انتهای اون شی سیاه رنگ نزدیک تر اومد و دوباره روی سرش قرار گرفت.
-خب، نظرت چیه هیونجین؟ انجامش میدی؟
هیونجین با تعجب به صحنه روبه روش نگاه کرد، بنگ چان معمولا سر حرف‌هاش جدی بود اما هیچوقت کار به اینجا نمی‌کشید!
هنوز حرفی نگفته بود که ناگهانی اسلحه‌ی توی دستِ بنگ چان از بین دستش خارج شد و به دیوار کوبیده شد.
-داری زیاده روی می‌کنی!
مینهو داد کشید و تمامی افراد حاضر توی اتاق از روی تعجب به همدیگه نگاه کردن، لی مینهو به زور حتی از هم گروهی های خودش دفاع میکرد، اونوقت داشت سر همچین چیزی سر لیدرش داد می‌کشید؟!
جیسونگ با فریاد بلندی که درست کنارش گوشش پیچید به خودش لرزید و به لبه های هودیش چنگ زد، اینکه چند دقیقه پیش یکی از مجهز ترین اسلحه هایی که تا به حال ساخته درست روی سرش قرار داشت انقدرا هم واسش اهمیتی نداشت، اما صدای داد مینهو؟ این یکی قطعا می‌تونست باعث بشه روی زانوهاش بیفته.
ترس؟خستگی بیش از حد؟ استرس و اضطراب؟ اصلا شاید گرسنگی؟ اون حتی تشخیص نمی‌داد احساسی که داره دقیقا کدومشونه.
چان پوزخندی زد و اسلحه رو به دست های خودش برگردوند.
- باشه! باشه! شاید باید هدفم رو عوض کنم.
با لبخند ترسناکی گفت و اینبار اسلحه رو روی سر جونگوون گذاشت.
کل اعضای توی اتاق بهت زده به چان خیره شده بودن، اگه فقط یه تهدید بود مشکلی نداشتن، ولی اون حالا که اون مرتیکه از روی دنده چپش بلند شده بود ممکن بود جدی جدی بزنه و یکی از اعضای گروهشون رو بکشه.

Eleven|MinsungWhere stories live. Discover now