◇ پخش شدن ویدیو معارفه ◇
*یه دختر با موهای بلند مشکی روی مبل سه نفره با بک گراند آشپزخونه نشسته*
- خب خب خب، سلام به همگی. احتمالا من رو میشناسید، اما دوباره میگم که اسم من اولیویاست. یه استی دو آتیشه که یه سالی میشه کره زندگی میکنه. اینکه چی شد به اینجا رسیدم... خب داستانش خیلی طولانیه و اگه دوست داشته باشید تو ویدیوهای بعدی مفصل براتون تعریف میکنم. الان در همین حد بهتون بگم که... همونطور که طبق اعلامیهی جیوایپی میدونید، کریستوفر بنگ چان در واقع دوست پسرمه! میدونم... خودمم بعد از اینهمه وقت هنوز باورم نشده! نمیدونم توی زندگی قبلیم چیکار کردم که توی این یکی چان رو دارم، اما هر کاری بوده قطعا خیلی خیلی خوب بوده!
- به عنوان یه استی دو آتیشه، باید بهتون بگم که وقتی این پسرا رو از نزدیک میبینید، اصلا اون چیزی نیستن که پشت دوربین به نظر میرسن... تو زندگی واقعی هزار بار بهترن! و این دلیلی بود که من تصمیم گرفتم این چنل یوتیوب رو بسازم. راجع به عکس چنل... ترجیح دادم یه چیز صمیمانه باشه، مسئولیت انتخاب عکسا با خود پسرا بوده، فقط عکس دوتاییمون با چان رو خودم انتخاب کردم. و از اونجایی که نمیخواستم زیاد وقت بزارم یه چیز ساده و معمولیه که دیگه شما به بزرگی خودتون ببخشید. هرچند اگر کسی ایدهی بهتری داره بهم بگه تا اعمالش کنم.
- راستش رو بخواید، کاملا در جریانم که استیها خیلی دل خوشی از من ندارن، خودمم اگه جای بقیهی استیها بودم به خودم حسودیم میشد و از خودم بدم میومد، پس درک میکنم، اما بازم به عنوان یه استی دو آتیشه، دیدید چند بار تا حالا تاکید کردم که من یه استی دو آتیشهام دیگه؟ آره داشتم میگفتم، به عنوان یه استی دو آتیشه، وظیفهی خودم دونستم که بخشی از روزمرگیهام رو با شما در اشتراک بزارم تا هم خاطراتم رو ثبت کنم و هم شما بیشتر پسرا رو بشناسید و یه جورایی... بدونید وقتایی که پشت دوربین نیستن زندگیشون چه شکلیه، چون این چیزی بود که خودم همیشه دوست داشتم بدونم. البته که اول از خودشون اجازه گرفتم و بعد از اینکه همشون گفتن اوکیه تصمیم به انجام این کار گرفتم.
جیسونگ، از یه جایی پشت دوربین: نه، ما همه گفتیم این ایدهی مزخرفیه و تو فقط کار خودت رو کردی.
اولیویا نگاهش رو به بالای دروبین و رو به رو میچرخونه: فکر میکنم خیلی واضح گفتم که دارم اینجا ویدیو پر میکنم.
جیسونگ: استی حق داره واقعیت رو بدونه.
*جیسونگ با موهای شلخته و لباس راحتی وارد کادر دوربین میشه*
- سلام استی دوست داشتنی! راستش رو بخواید ما هیچ کدوممون موافق ساخته شدن این چنل نبودیم، به جز چان که خب... اگه مغزش دچار ایراد نشده بود از اولشم سراغ این دختره خل و چل نمیرفت...
اولیویا در حالی که با لبخند فیکی به دوربین نگاه میکنه، جیسونگ رو از کادر هل میده بیرون: همونطور که داشتم میگفتم، اونها تو زندگی واقعی هزار بار بهترن.
جیسونگ، در حال خارج شدن از کادر: لطفا ویدیوهاش رو نبینید، ممنونم استی!
اولیویا بدون اهمیت دادن ادامه میده: به هر حال، امیدوارم که این ویدیوها بهتون کمک کنن واقعیت پسرا رو بشناسید و ممکنه بعد از دیدنشون بعضیاتون بخواید تو انتخاب بایس تجدید نظر کنید. نه اینکه هیچ کدومشون آدمای رو مخ و اعصاب خورد کنی باشن، اصلا منظورم این نیست! منظورم اینه که ممکنه بعد از شناخت بیشترشون از یکی دیگه بیشتر خوشتون بیاد.
- بیشتر از این حرف نمیزنم. هر حرف، نظر یا پیشنهادی دارید توی کامنتها بهم بگید و اینم بهم بگید که دوست دارید از کی، کیِ و کجا ویدیو آپلود کنم. مطمئن باشید که توی ویدیوهای بعدی ازشون استفاده میکنم. سعی میکنم هر هفته حداقل یه ویدیو آپدیت کنم و امیدوارم ازشون لذت ببرید.
- آهان، اینم بگم که بهتون قول میدم که هیچ قسمتی از هیچ ویدیویی کراپ یا ادیت نشه و هر ویدیویی که اینجا آپلود میشه بدون برنامه ریزی قبلی باشه. سعی میکنم تا جایی که میشه طوری ویدیو بگیرم که خودشون نفهمن.
هیونجین از یه جایی پشت دوربین: یا! این دیگه خیلی نگران کنندست!
اولیویا با لبخند شیطانی بهش نگاه میکنه: شماها که فقط هشت تا فرشتهاید، نگران چی هستی؟ مطمئنم استی خیلی خوشحال میشه که خود واقعی شما رو بشناسه.
هیونجین: خدایا، حالا این تو زندگی قبلیش یه کار خوب کرد و چان گیرش اومد، ماها چه کار بدی کرده بودیم که گیر این افتادیم؟
اولیویا ابروهاش رو به نشانهی پیروزی بالا میندازه و ادامه میده: خیلی خب استی، برای امروز تا همین جا کافیه. منتظر کامنتها و نظراتتون برای ویدیوهای بعد هستم. فعلا.
*بعد از دست تکون دادن برای دوربین، اولیویا بلند میشه و از کادر خارج میشه*
اولیویا، حالا اونم از یه جایی پشت دوربین: اصلا تو و جیسونگ چرا هنوز خونهاید؟ زنگ بزنم به چان گزارشتونو بدم؟ مگه قرار نبود تا ساعت ده تو کمپانی باشید؟ الان ساعت یازده و نیمه!
جیسونگ: اگه جرات داری زنگ بزن و همهی ذخیرهی کاکائوت رو با خودم میبرم توی جیوایپی خیرات میکنم!
اولیویا: به ذخیرهی کاکائوی من دست بزن و زنده نمیمونی تا بری جیوایپی خیراتش کنی!
هیونجین: لیو، چراغ دوربین هنوز داره چشمک میزنه.
اولیویا: شتِ، یادم رفت خاموشش کنم!
*سیاه شدن صفحه*
◇ پایان ویدیو معارفه ◇
سلام سلام 🤍
بازم منم 😂
ایندفعه با یه داستان بی سر و ته.
همونطوری که خوندید، این داستان بیشتر حالت ایمجین داره تا اینکه خط داستانی داشته باشه. این قراره اینجا باشه و هر وقت ایدهی جدیدی به ذهنم رسید یا شماها بهم پیشنهادی دادید، بهش یه چپتر اضافه میکنم. اینجا به ایدههای شما خیلی نیاز دارم، پس هر ماجرایی که دوست دارید بخونید رو کامنت کنید و من مینویسم. از الان تا هر وقتی که تو واتپد فعالیت داشته باشم قراره باشه و هر چپتر یه ماجرای جدید ارائه بده. (نه، این اون داستان جدیدی نیست که قراره شروع بشه، داستان جدید تو راهه ^^)
امیدوارم لذت ببرید 🫂❤️
مثل همیشه، لطفا لایک و مخصوصا کامنت رو فراموش نکنید 💚
YOU ARE READING
SKZ Behind Camera
Fanfictionاولیویا تِرنِر، دختری که به دلایل نامعلوم نفوذ عجیبی روی پارک جینیون داره و به همین خاطر بهش اجازه دادن با چان قرار بذاره، تصمیم گرفته یه چنل یوتیوب بسازه و توش ویدئوهایی از زندگی پسرا پشت دوربین آپلود کنه. باهاش همراه بشید تا بهتر پسرا رو بشناسید و...