Red rose...🌹7

228 32 58
                                    

تن بی جون وارث رز ها به زمین برخورد کرد..نوری قرمز رنگ همراه با گلبرگ های رز با برخورد اون بر روی زمین به وجود اومدن.. گلبرگ های که داشتن دور وارث رز ها پرواز میکردن.. به ناگه چشمان بتای مو ابی با وحشت از هم باز شدن و با برخورد کردن نگاهش به گلبرگ های رز از جا پرید و نگاهش به وارث رز ها که روی زمین افتاده بود برخورد کرد.. جسم نگران بتا به سرعت از روی تخت بلند شد و با رفتن سمت هوسوک کنارش زانو زد.. با چشم های گشاد شده صورت هوسوک رو کاوش میکرد.. صورتی که به شدت رنگ پریده بود.. سری تکون داد.. نه نه.. دوباره نه.. نباید الان وارد بلوغ میشد.. مگه.. مگه نباید بعد از اولین موج بلوغش کمی میگذشت تا دوباره بدنش توانایی نگه داشتن قدرت هاش رو داشته باشه.. پس چرا الان تنها بعد از گذشت چند ساعت هوسوک دوباره وارد دوره بلوغش شده بود..
*هیون.. هــــــــون..
صداش اهسته بود و کم کم ولومش بالا تر رفت.. بتای مو ابی با فریاد الفاش رو صدا زد.. چون احساس درماندگی میکرد.. چون نمیدونست باید چیکار بکنه.. اگه خاندان کیم هوسوک رو پیدا میکردن چی.. اگه نمیتونست به قولش به کاترین عمل کنه چی.. این ها افکاری بودن که در اون لحضه ذهن بتای مو ابی رو درگیر خودشون کرده بودن..
در اتاق باز شد.. جسم وحشت زده هیونجین در درگاه در جای گرفت.. و با برخورد کردن نگاهش به گلبرگ های رز دلیل فریاد ترسان بتاش رو فهمیده بود.. هوسوک.. اون دوباره داشت مثل شب قبل میشد..و وارده دوره ای به اسم بلوغ که قدرت هاش رو کامل میکرد.. زانو زد.. کنار بتای زیباش و امگای که در بغل داشت..
+لیکس..
همراه با نوازش موهای ابی رنگ بتا زمزمه کرد.. چشم های پر شده از اشک بتا به سمتش چرخیدن.. لب های جفتش میلرزیدن.. و انگار که کم مونده بود اشک هاش گونه هاش رو تر بکنن.. فلیکس با رو برگردوندن از الفاش در حالی که تن بی جون هوسوک رو محکم تر در اغوش میکشید اجازه بارش اشک هاش رو داد.. و بعد با صدای لرزان و گرفته ای به حرف اومد..
*هیون.. من نتونستم.. به قولم به کاترین نونا عمل کنم.. نتونستم مواظب هوسوک باشم.. نتونستم اون رو از دست خاندان کیم نجات بدم.. هیون..
با هق هق الفاش رو صدا زد.. دست های هیونجین به دور شونه های ظریف بتای زیباش حلقه شدن و تنش رو به اغوش کشید.. سرش رو داخل گردن بتای مو ابیش فرو کرد و با تنفس کردن رایحه شکلاتیش به ازومی زمزمه کرد..
+چیزی نیست لیکس.. قرار نیست اتفاقی بیفته باشه.. به من که اعتماد داره نه..؟
چیز هایی رو به زبون میاورد که حتا خودش هم باورشون نداشت.. میدونست اتفاقی که داره میفته بدتر از چیزیه که اون فکرش رو میکنه.. درسته که هیونجین هم یه الفا بود و یک نیمه اصیل زاده داشت.. ولی اون هرگز داخل جنگ بین اصیل زاده ها نبوده.. و اونقدر ها هم درباره دنیای الهه ها و باقی نژاد های موجود در این دنیا خبری نداشت.. فلیکس با کشیدن نفس های عمیقی بغضش رو قورت داد و در حالی که کنی اروم تر شده بود زمزمه کرد..
*باید هوسوک رو ببریم عمارت مادرم..
+هاسا..؟
بهت زده زمزمه کرد و از فلیکس کمی دور تر شد..
+میخوای ببریش عمارت هاسا..؟
فلیکس سری تکون داد..
*اونجا جاش امن تره.. مادرم میتونه ازش محافظت بکنه هیون..
هیونجین هم سری تکون داد و با بیرون کشیدن جسم ظریف امگا از اغوش بتای مو ابیش با بلند کردن اون روی دست هاش به سمت در اتاق رفت.. و فلیکس هم بعد از کشیدن نفس های عمیق متعددی به دنبالش حرکت کرد.. میدونست که مادرش میتونه مواظب وارث رز ها باشه.. اون از فلیکس قدرت مند تر بود..
..
..

𝑅𝑒𝒹 𝓇𝑜𝓈𝑒 (𝒥𝒾𝓃𝒽𝑜𝓅𝑒 𝟤𝓈𝑒𝑜𝓀 )Where stories live. Discover now