(18)

1.7K 161 56
                                    

yoongi

وسط فضای سبز اون مکان که به صورت دایره ای شکل خالی بود چادر زدیم و قرار تا فردا ظهر همینجا بمونیم و از لحظاتمون لذت ببریم.
اون جنگل جنگلی محافظت شده بود ولی خب بازم حیوونای نسبتا ترسناک وجود داشت.

بعداز برپا کردن دوتا چادر حالا همه رو به روی هم ایستاده بودیم تا ببینیم کی با کی بره توی چادر
÷چون دوتا زوج داریم اونا دوتا عقب وایسن تا ما تصمیم بگیریم.

پوکر به بقیه خیره شدم که نامجون بعداز نگاه کردم به چادر ها گفت.
÷یه چادر سه تایی، یه چادر چهارتایی

هیچکس هیچی نگفت که یهو داد جیمین همه رو از کجا پروند.
+واهاااااایییی یونگیییییی هیونگگگگگگگگ
و تند تند دوید سمت قسمتی از جنگل و کنار گربه ای پشمالو و تپل نشست.

اروم رو کردم به نامجون و با صدای ارومی که فقط خودمون بشنویم گفتم
#قسمت میدم اینو کنار ما نندازی، خیلی رو مخه
÷باشه.

جیمین بعداز بغل کردن اون گربه کنار ما برگشت و رو به روی من داشت با پشمای اون گربه بازی میکرد.
÷تصمیم رو گرفتم، جین و جیمین و. تهکوک تویه چادر، من و سپ هم توی چادر، خوبه؟
#عالیهههههه، ما. رفتیم بخوابیم.
و دست هوسوک رو کشیدم و سمت چادر سمت راست رفتم و باهم پارد شدیم.
=دوست داشتم جین هیونگ پیش ما باشه.
#چراااااا؟
=چون اون تمیزه، ولی تو نامجون هیونگ کثیفید
با لبخند خم شدم توی صورتش و لبامو به گوشش رسوندم.
#کثیف تر از اینم میشه
=اشتب شد من عاشخ کثیفی های توعم.
و بعد سرشو برگردوند و لباشو روی لبام گذاشت،
#=اممممم
زبونمو وارد دهنش کردم و زبونشو مکیدم، یه گاز نسبتا محکم از لباش گرفتم و ازش جدا شدم.
دستشو روی لباش گذاشت و با چشمای خندون بهم خیره شد.
=وحشیییی
#تو. که خوشت اومده بود
=معلومههه، من عاشق لباتم.
#من عاشق تمام وجودتم
=شت

خنده ای کردم و از روش بلند شدم.
#پاشو جا رو بندازیم و بخوابیم
=نههه خواب نه، بریم یکم بگردیمممم، الان شب میشه و فرصتی نیست
#باشه

jin

اتیش کوچولویی روشن کردیم تا بتونیم برای شام غذا درست کنیم و یکم گرم بشیم
با نشستن دونفر کنارم متعجب به تهکوک خیره شدم
*چیه
_هیچی
*باشه
دوباره خم شدم تا چوب بزارم توی اتیش تا یکم بیشتر شعله ور تر شه که کمرم بین دوتا دست فشرده شد.
*میگم چتونه؟
×هیچی
*باشه

دوباره خم شدم تا هیزم رو جا به جا کنم که دیدم دستشون داره تکون میخوره روی کمرم.
با لبخندی که نشونه از عصبانیتم بود کمرم رو صاف کردم و دستمو رو دست هاشون گذاشتم.
*چتونه؟
_×هی..
*هیچییییی و مرضضضض، میگید چتونه یا همین هیزم داغ رو بکنم تو حلقتون تا دیگه نتونید حرف بزنید و برای همیشه خفه شید و من و بقیه از دستتون راحت شیم عنترای بی خاصیت بو گن....
_اروم باش هیونگ
*ارومم، حالا بگید اصلا کنار من چی میخواید؟
_×خودتو
*عا، خودمو وایسید الان مید.... چیییییییییییییی
تازه فهمیدم منظورشون چیه، اخمام و کشیدم توی هم و از سرجام بلند شدم
*من توی ماشین به چی گفتم، شما دوتا چرا باور میکنید
_هیونگ خواه...
*نه جونگکوک بلندشید برید توی چادر
×توی چادر منتظرتیم
بعد بلند شدن و از کنارم رفتن
*اسکلای نفهم.

"sweet dream"Место, где живут истории. Откройте их для себя