خبر های جنجالی روز !

260 43 13
                                    

عصبی تر از چیزی بود که بخواد با پدرش بحث کنه
اون فقط یچیزی می خواست داشتن آبروی دوباره
با ورودش به شرکت همهمه ها شروع شد
عده ای غیبت می کردن و عده ای خنده
بدون توجه به حرف ها سمت اتاق کار پدرش رفت
بدون در زدن وارد شد
×چخبره!آروم باش!
بدون اینکه چیزی بگه روبروی میز پدرش ایستاد
+چرا هنوز اون کوفتی ها پاک نشدن!!!!!!
بلند داد زد
از عصبانیت نفس نفس می زد
×سپردم به چند نفر پاک کنن...
تک خنده ی عصبی ای کرد
موهاش عقب برد
+ فقط همین !!هیچ میفهمی چی میگی!!!این آبروی  منه!!
صدای جیمین حتی با وجود در بسته باز هم بیرون از اتاق شنیده می شد
همه ی کارمند ها کنجکاو منتظر ادامه ی حرف ها بودن
×فکر می کنی آبروی من نیست!!!ای بی مصرف!اون موقعی که باید آبروی خودت حفظ می کردی نکردی!
وقتی می رفتی با این و اون سکس می کردی به فکر این روزت نبودی احمق!!!
فریاد های پدرش از فریاد های خودش بلندتر بود
درسته فقط آبروی جیمین از دست نرفته بود
این پدرش بود که مجبور با شرم توی روی مردم نگاه کنه
+تو پدرم بودی جلوی من میگرفتی! اما نگرفتی تو فقط با جیهون عزیز دلت مشغول بودی!!
با حس درد روی گونه ی چپ اش دستش روی گونه اش گذاشت
بازهم سیلی های پدرش
سیلی هایی که از روی نارضایتی پدری از رفتار های پسرش  روی گونه های جیمین فرود می اومد
×می دونی چرا به جیهون بیشتر توجه می کردم !!!؟؟
چون تو از همون اول هم احمق بودی!!!
تو همیشه تصمیم های اشتباه می گرفتی!!!
ولی تصمیمات اون همیشه برتر بود
تو مایه شرم من بودی و هستی!!!
قلب جیمین با هر حرف پدرش شکسته تر می شد
باز هم قطره اشکی از چشمش پایین اومد
باز هم شکست خورد
سکوت کرد شاید این در این زمان بهترین راه بود
×از جلو چشم هام گمشو ...بعدا ی فکری به حال گند کاری هات می کنم
بی سر و صدا اتاق ترک کرد
بدون اینکه به کسی نگاه کنه از شرکت خارج شد
سوار ماشینش شد
+لعنت بهش!!!لعنت بهش!!!
با دست هاش روی فرمون ماشین می کوبید و فحش نثار خودش و خانواده اش می کرد
با صدای زنگ گوشی اش سعی کرد ارومتر باشه
از جیبش درآورد با دیدن اسم جین آرومتر شد
+الو؟
°اوه جیمین بالاخره جواب دادی! اون عکس ها واقعیه؟
+توهم اون هارو دیدی...
°این مهم نیست فقط بگو واقعی هست یا نه؟
+متاسفانه واقعیه
°ای وای پسر تو بدجور دردسری افتادی
+باید چیکار کنم هیونگ؟
°باید جمع و جورش کنی سعی کن همه ی عکس هارو  تا قبل از اینکه وایرال تر بشه پاک کنی و بعدش ی خبر بهتر منتشر ‌کنی
+اما چه خبری؟
°خبر ازدواج!
+پدرم هم همچین پیشنهادی داد واقعا دیوونه شدی!
°تو وقت زیادی نداری این کار الان بهترین راهه جیم
.
.
.
.

نا امید به سمت بار همیشگی برگشت
اما اینبار با قصد متفاوت
وارد بار شد
نگاهی به دور ور انداخت دنبال کریستوفر می گشت
وقتی پیداش کرد بدون هیچ توقفی نزدیکش رفت
+هی چان!
پسر سمت جیمین برگشت
؟اوه چخبرا
کریستوفر رو به گوشه ای بی سر و صدا برد
+لطفا هر چیزی که درمورد یونگی می دونی بهم بگو
پسر با تعجب به صورت جیمین زل زد
جیمین هم نگاهی جدی بهش تحویل داد
؟خیلی خب...من چیز زیادی درموردش نمی دونم اما تنها چیزی که شنیدم این بوده که پیش مادربزرگ پیرش توی پایین شهر های سئول زندگی می کنه همین...
حق با کریستوفر بود
اون ی مادربزرگ پیر داشت و جیمین به خوبی اونو به یاد داشت

𝗠𝗿. 𝗣𝗮𝗿𝗸'𝘀 𝗴𝗿𝘂𝗺𝗽𝘆 𝗵𝘂𝘀𝗯𝗮𝗻𝗱|𝗞𝗼𝗼𝗸𝗺𝗶𝗻Donde viven las historias. Descúbrelo ahora