part 9

17 6 1
                                    

دین خیلی نامحسوس، دستش رو آهسته از روی اسلحه‌اش برداشت و بخاطر پیدا شدن کسی که از صبح دنبالش می‌گشت، لبخند روی چهره‌ی خسته‌اش نشست.
رو بهش گفت: چی شده؟ دود ماشینت جاده رو محو کرده.

دکتر سرش رو به سمت کاپوت ماشینش برگردوند و گیج بهش خیره شد، دین از این فرصت استفاده کرد و به سرعت اسلحه‌اش رو توی داشبورد گذاشت؛ هیچکس به یک شخص مسلح اعتماد نمی‌کرد.

کستیل دستاش رو توی جیب‌های ترنچ کتش گذاشت، در همون حین دین از ماشین پیاده شد.
کستیل با بی‌حوصلگی با سر به کاپوت ماشین اشاره کرد و به دین خیره شد: امروز شانس باهام یار نیست.

دین به چهره ی دکتر خندید و گفت: هی حداقل بگو چی شد که به این روز افتاد.

دین به سمت ماشین کستیل نزدیک شد و در همون حین دکتر توضیح داد: دقیقا هیچی نشد!  توی مسیر بودم که یهو خاموش کرد و بعد هم از موتورش دود بلند شد.

دین از فاصله‌ی نسبتا زیادی به داخل کاپوت نگاه کرد، با فرو رفتن دود غلیظی توی گلوش، تک سرفه‌ای کرد و فوری عقب کشید. دستش رو روی دهنش گذاشت و گفت: اوه مرد! این وضعش داغونه. انقدر اینجا دوده که نمی تونم ببینم چه خبره!

کستیل خنده‌ی کوتاهی کرد و روبه دین گفت: پس بیخیالش شو. با خدمات فنی خودرو تماس گرفتم. گفتن کمتر از نیم ساعت دیگه می‌رسن... احتمالا اونا بدونن منشأ این دودها از کجاست.

دین با صدای گرفته‌ای که حاصل نفوذ دود غلیظ موتور ماشین توی ریه‌هاش بود گفت: منم دستی توی مکانیکی دارم ولی با سیستم این ماشینا کنار نمیام.

کس لبخندی زد و بعد دید زدن ایمپالای مشکی رنگ گفت: حداقل ماشینت از مالِ من خوشگل تره...

دین نگاه کوتاهی به ایمپالاش کرد و بخاطر تعریف کستیل ازش، با لبخند یکی از ابروهاش رو بالا انداخت و گفت: مثل اسمشه، "بیبی".

کس لبخندی زد و گفت: واو... این اسم برازنده‌اشه.

و دوباره لبخند. نمی‌دونست اینکه، ماهیچه‌های صورتش انقدر کش میان بخاطر نقشیه که بازی می‌کنه یا نمی‌کنه...
حقیقتش این بود که مدت خیلی طولانی بود که دین با لبخندهای واقعی زندگی نمی‌کرد؛ اما همین تعریف کوچک دکتر از بیبی‌اش، باعث شد یک لبخند احمقانه‌ی واقعی روی صورتش جا بگیره. هر چند کوچک و بی‌اهمیت بود...

افکارش رو جمع کرد، نگاه کوتاهی به کس انداخت و بعد به دود موتور که هر لحظه کمتر میشد.

کستیل بعد از یک نگاه گذرا به دین دستش رو به سمتش دراز کرد و گفت: یادم رفت خودم رو معرفی کنم... من کستیل نووآک هستم.

دین با حس خوبی که نزدیکی عطر کستیل بهش می‌داد، دستش رو جلو برد. مکث کوتاهی کرد و با تعلل اولین دروغش رو به آدم جدید زندگیش گفت: منم سم کمپبل‌م و راستش رو بخوای... اسمت خیلی سخته!

𝐿𝑒𝑔𝑎𝑐𝑦 𝑂𝑓 𝑃𝑎𝑖𝑛Where stories live. Discover now