قسمت سیوهشتم
وقتی صدای صحبت نگهبانا و الفا رو شنید، بعد در باز و بسته شد، حتی از جلوی میز لباس تکون نخورد و بعد صدای کلیکی اومد و پشت بندش صدای پارچه فابریکی که انگار الفا کراواتش رو باز میکرد.
-چرا غذایی که جین یونگ برات اورده بود رو نخوردی؟
کیونگسو به اینه خیره شد و انعکاس تصویر الفا که داشت کتشو در میاورد، بعد از انداختن کت و کراوات روی تخت، الفا اولین دکمهی پیرهن رسمیشو باز کرد. الفا که میخواست سمتش بیاد، سینی غذا رو کناری هل داد.
-جین یونگ ناهارتو برات اورده.
بدون اینکه به الفا نگاه کنه به ارومی گفت.
-من مطمئنم که این ناهار اندازهی دونفره، تو هم باید بخوری و بعدش یکم بخوابی.
اجازه داد کمی سکوت بینشون بچرخه و بعد جواب داد: من هیچ میلی ندارم.
الفا سمت کشو خم شد: بخاطر اتفاقی که افتاد ناراحتی؟ من مطمئن میشم که جونجین تنبیه بشه که مسئولیتشو فراموش کرد و تو رو دست جونگ داد. میدونستم وقتی اون بتا جای جونجین تو رو اورد تو یچیزی اشتباهه.
-تقصیر اون نبود، اون حتی میخواست از من دفاع کنه ولی خانواده اشو تهدید کردن، من کسی بودم که نمیخواستم خانوادهی اون بخاطر من توی خطر باشه.
ووبین اخمی کرد: اینا همش حرفه، جونگ نمیتونست جرات کنه دستی به جونجین بزنه!
-اما برای من حرف نیست، عمله.
کیونگسو گفت ولیبرعکس همیشه هیچ تلخیای تو صداش نبود.
-کیونگسو!
الفا صداش زد و کنار صندلیش ایستاد: بخاطر کاری که جونگین کرد ناراحتی؟
-نه.
کیونگسو جدی جواب داد و به کمد لباس خیره شد.
-اون هرکاری که دوست داشته باشه میتونه با من بکنه.
-اون تو رو زیر پاش انداخت تا خودشو بالا بکشه!
ووبین صداشو با ازردگی بالا برد: اون ازت استفاده کرد کیونگسویا!
-من متعلق به اونم، اون میتونه هرجوری که میخواد ازم استفاده کنه!
با چنگ محکمی روی چونه اش خفه شد و بعد دست ووبین مجبورش کرد اونو نگاه کنه، برخلاف تعجب الفا وقتی برای اولین بار کیونگسو رو تو عمارت دیده بود، اینبار تو صورتش ارامش دیده میشد و احساسات واقعیشو مخفی کرده بود.
-تو هنوزم داری همینو میگی حتی با این وجود که توی جمع خوردت کرد؟
ووبین پرسید و عطرش بطرز بدی توی تسلط گری و مالکیت میسوخت.
-تو هم همینکارو کردی!
کیونگسو با درد جواب داد گرچه روی مطیعش داشت جیغ میکشید که داشت به الفا بی احترامی میکرد.
VOCÊ ESTÁ LENDO
"CLAIMED" [Complete]
Lobisomemاونجا بودی... وقتی که نیاز داشتم کسی پیشم نباشه تو بودی... درست روبهروی من... با نگاه پرنفوذت بهم خیره شده بودی... با اون موهای پلاتینیومی سفید، سخت دور از دسترس و سرد بنظر میومدی... چطوره نگم از لباس کشباف قرمز رنگ بستکبالت که تو رو جذاب تر نشون می...