سخن نویسنده+بازنویسی Ch33

78 5 0
                                    

های های
خیلی وقته نیومدم اینجا حالتون چطوره؟
خب دوستان تو این مدتی که نبودم یه سری کارا کردم و....
یکی از اونجا نوشتن مجدد این کار بود.

اگه یادتون باشه من سر این کار از وسطاش گند زدم و....
الان رفتم و درستش کردم و از چپتر ۳۳ که فاجعه شروع کرد به رخ دادن کار رو بازنویسی کردم.

امیدوارم این سری از داستان واقعا لذت ببرید.
با عشق نویسنده افسرده منزویتون.

***

Kiana gh. FF:
33

پیتر صدای موج دریا رو شنید.... این یعنی روی آبه...و صدا های دیگه ای که به گوش میخورد میگفتن که به ساحل رسیدن.

_بیاریدش.
این یه صدای دیگه بود و صدای قبلی چشم گفت و اومد پیتر و برداشت.
روی شونش انداخت و بردش.

پیت اینبار هشیار بود اما چون بسته بود نمیتونست کاری کنه.

فقط حمل شدن رو حس میکرد و بعد یه مدت....
روی یه صندلی انداختش.

محکم به اون صندلی بستنش و گونی رو سرش رو برداشتن.
یکم طول کشید و چند بار پلک زد تا به نور عادت کنه...وقتی چشماش رو باز کرد.

یه مرد بلوند قد بلند همراه یه مرد چشم آبی با موهای بند قهوه ای نگاهش میکردن.

و یه مرد دیگه از پشتش اومد.
_واقعا تونی اینو میخواست؟

_آره کلینت...خودشه.
مرد مو بلند گفت.

پیتر تو جاش لرزید.

_ش...شما کی هستین؟

مرد مو بلند جواب داد.
_اگه حس شنواییت خوب باشه مند یادت میاد.

درسته این صدای همون مردی بود که پیتر و به سمت اون متجاوز برد.

پیت همونجا زد زیر گریه.

مرد چشمش رو چرخوند.
_واقعا حوصلتو ندارم....استیو تو بمون پیشش.

_اوکی.
استیو جواب داد.

مردی که اسمش کلینت بو هم پشت سر مرد رفت.

بعد رفتن اونها استیو به پیتر نزدیک شد و کنارش زانو زد.
_حالت خوبه؟

پیتر با وحشت نگاهش کرد.

مرد چهره مهربونی داشت.
_میدونم اینکه تو این شرایط حالتو میپرسم مسخرست مخصوصا با کاری که باهات شده و قراره بشه.....

پیتر دیگه غزل خداحافظی رو خوند.

_اما اون دوست داره.
و بلند شد.

کی دوسش داره؟

با فکر پیتر در باز شد و.....
دنبال روی سر پیتر خراب.

_هی پارکر....یه مدتی هست همو ندیدیم.

***

خیل خب همه جمع بشین.
سروان استیسی، فیوری، ماریا و می تو یه اتاق  جمع شده بودن و قرار بود چیزایی که دستگیرشون شده بود رو چک کنن.

dear mistakeTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang