𝕔𝕙𝕒𝕡𝕥𝕖𝕣 𝕠𝕟𝕖_Russia

93 10 2
                                    

اواخر زمستان بود، هوا نسبت به شروع این فصل ملایم تر شده بود. هرچند که بازم در آنجا هوا به سردی می مانست.
پسری با چهره ی پهن، دماغی کوفته و ریشِ های تازه جوانه زده، همونطور که لباس سربازی بدبویی به تن داشت و از سرمای شوروی میلرزید خود را در اغوش گرفته بود و سعی میکرد ذهنش را مشغول نگاه کرد، شانس اورده بود که در صندلی کنار پنجره ننشسته بود وگرنه سرما عمیقا به جانش راهی پیدا میکرد و او را مریض احوال می ساخت، ان هم در روز اول سربازیش.
و درست در صندلی مقابل سرباز، پیرمردی مغرور که از تبار روس ها بود و لباسی نظامی به تن داشت که  نشان ها و مقام ها روی شانه اش سنگینی میکرد. موهایی خاکستری و بینی باریک و لب های باریک تری داشت.
لباس او بر خلاف سرباز روبه رویش سرمه ای رنگ بود و نشان میداد از سران مهم ارتش روسیه است.
و اما...
مردی بیست و پنج شیش ساله، در کنار سرباز و صد البته در مجاورت پنجره به بیرون خیره شده بود.
موهایش زرین، همچون کاه.
شلواری اتو کشیده و موهای مرتب و شانه شده و چشمانی که متعلق به شرق آسیا بود.
بر روی لباس نظامیش کتی بلند و تیره رنگ به تن کرده بود. جوری که هیچ معلوم نبود او نظامی است، این موجب میشد که پیرمرد مغرور تعجب کند که این مرد غیر نظامی در واگن دوم قطار که به ارتش خصوصت داشت، چه کار میکرد؟

پیرمرد مو سپید عاقبت دهانش را باز کرد و با لحنی پر تواضع برخلاف شخصیتش، رو به سرباز تازه کار گفت:

«_اولین سالیه که برای ارتش خدمت میکنی؟»

جوان سیاه مو،‌ انگار که منتظر صحبتی بود.
لب گشود:

«_بله، اولین روز از اولین سال؛ جناب!»

پیرمرد خندید و بعد دست هایش را روی ران خود کوبید. اما در حین خنده اش زیرزیرکانه نگاه به چهره ی سایه افتاده ی مرد بور انداخت.

«_چندسالته؟»

خنده اش را خورد و سپس سوالش را در کمال تواضع پرسید.
اما، هنوز مرد بور او را لایق نگاهش نمیدانست.
سرباز که زانوهایش را در اغوش گرفته بود، سعی کرد در مقابل مافوقش درست بنشیند و بعد به پرسش های مرد پاسخ دهد.

«_۱۸ سالم تموم شده، میرم تو ۱۹ سالگی.»

از لحجه ی سرباز، معلوم بود که اهل روسیه است و واضح بود که از فرزندان یک خانواده ی ثروت مند است که دولت مجبورشان کرده که فرزندشان را به سربازی بفرستند وگرنه هیچ دلیل دیگری برای این همه نازپرورده بود این پسر سرباز وجود نداشت.

«_اسمت چیه؟»

پیرمرد در حالی که فکر میکرد با تواضح کامل از او سوال میپرسد و به نحوی او را بازپرسی میکند، میخواست بفهمد او از چه خانواده ایست.
(در زبان روسی بخش دوم اسم، نام پدر است.)
حقیقتا برایش خیلی مهم بود که چه کسی در ارتش روسیه مشغول به کار خواهد شد.

_Landless_𝕍𝕂/𝕂𝕍Where stories live. Discover now