Part13

71 15 5
                                    


سرش رو پایین انداخت و انگشتش رو بی وقفه روی زنگ خونه افسر فشرد. بعد از ساعت ها کلنجار رفتن با خودش، به این نتیجه رسیده بود که در اخر هر اتفاقی هم که بیوفته، نمیتونه به خواست خودش از یونگی دوری کنه و پا پس بکشه. پس حالا اینجا بود! مقابل خونه مرد، بی پروا تر از همیشه.

در با شدت باز شد و یونگی بدون نگاه کردن به فردی که پشت در ایستاده فریاد کشید:

-حرومزادهٔ نفهم این چه وضع در زد-

حرفش با حرکت هوسوک قطع شد و کلمات توی دهنش ماسید. مرد کوچیکتر یقه مرتب یونگی رو توی مشتش گرفت و با هول وحشیانه ای که بهش داد پشتش رو به دیوار چسبوند و لب هاش رو به لب های مرد کوبید؛ چنگی به موهای بلند یونگی زد و با کج کردن سرش فضای بیشتری برای بوسیدنش پیدا کرد. یونگی با تعجب مکثی کرد و بعد با دو دست صورت هوسوک رو قاب گرفت و همراهیش کرد.

صدای بوسه خیس و سریعشون گوش هاشون رو پر کرده بود و هیچکدوم قصد نداشتن حتی برای ذره ای تنفس از هم جدا بشن. مرد بزرگتر با انگشت شست، فک هوسوک کمی رو به سمت پایین کشید و زبونش رو توی دهن مرد فرو برد و نقطه به نقطه اش رو فتح کرد.

قلبش از شدت خوشحالی به سرعت توی سینه اش میتپید چون که فکر نمیکرد مرد کوچیکتر انقدر زود به قولش عمل کنه و به دلتنگیشون پایان بده، ولی حالا دقیقا مقابلش ایستاده بود و با تمام وجود اون رو میبوسید و دست کشیده اش رو بین تار های سیاه رنگ یونگی به رقص در میاورد.

با احساس تنگی نفس، هر دو به فاصله کمی از هم جدا شدن و حالا لب هاشون فقط مماس همدیگه قرار گرفته بود. هوسوک چسبیده به لب های مرد بزرگتر لبخندی زد و زمزمه کرد:

-برگشتم...

-دارم میبینم.

یونگی با لبخند گفت و بعد بوسه اروم و عمیقی به نزدیکی گوش هوسوک زد.

مرد کوچیکتر انگشت هاش رو دور گردن یونگی حلقه کرد و با فشار کمی بهش فهموند که همراهش قدم برداره؛ در اتاق رو باز کرد و یونگی رو روی تخت انداخت و روی چهار دست و پا اروم به سمتش رفت، روی پاهای مرد نشست و با گرفتن چونه‌اش زبونش رو وارد دهن یونگی کرد و اون رو خیس بوسید.

در همون حال با دست ازادش به ارومی دکمه های پیرهنش رو باز کرد و اون رو از تنش بیرون اورد و بعد همین کار رو با پیرهن یونگی تکرار کرد؛ حالا تن های برهنه شون روی هم میرقصید.

دست های یونگی رو توی دست هاش گرفت و به بالا سرش برد، لب هاش رو با حوصله بوسید و با دست دیگه بدنش رو به بازی گرفت؛ کمی از مرد فاصله گرفت و با دیدن پوست برف مانندش، هیسی کشید و به پایین خم شد؛ زبونش رو روی نقطه به نقطه بدن یونگی کشید و مارک هایی به جا گذاشت.

FLORICIDE | SOPEWhere stories live. Discover now