با استرس دستای خیس شده از عرقش رو به شلوارش مالید
برای بار هزارم چهرش رو از توی آینه ماشین برانداز کرد تا مطمئن بشه همه چیز مرتبه
بلاخره اون روز رسیده بود...روز تولد خرگوش کوچولوش....
حالامیتونست بعد از دوسال ببینتش...
ولی برای کاری که قرار بود انجام بده استرس و عذاب وجدان زیادی رو تجربه میکرد..
وقتی صدای بسته شدن در ورودی رو شنید سریع سرش رو بالا آورد و با چیزی که دید نفس توی سینش حبس شد
جوری که پسر با ناز قدم برمیداشت و لبهاش رو گاز میگرفت میتونست به راحتی دلیل مرگ تهیونگ باشه
آرایش ملایم روی صورتش هرکسی رو مجذوب خودش میکرد
گوش های سفیدش روی موهای حالت دار خرمایی رنگش افتاده و هارمونی زیبایی ایجاد کرده بود
انقدر عجیب بهش زل زده بود که جونگکوک با نگرانی قدم هاش رو تند کرد تا زود تر به ماشین فراری سفید رنگ مرد برسه
با شنیدن صدای در ماشین به خودش اومد و سرش رو سمت پسر کوچیکتر برگردوند:
«ج...جونگکوک.»
زمزمه کرد و به پسر خیره شد
هیبرید که دلتنگی زیادی رو نسبت به عموش حس میکرد از روی صندلی بلند شد و محکم بغلش کرد
دستاش رو دور گردن مرد حلقه و بینیش رو لای موهای مشکی رنگ مرد فرو کرد
تهیونگ سریع دستش رو دور کمر خرگوشش حلقه کرد و به خودش فشرد:
«عمو...دلم....دلم برات تنگ شده بود....بعد از دوسال...جیسو خیلی اذیتم میکرد ....شبا وقتی خیلی ناراحت بودم منو میزد و کلی راجب تو بد میگفت....من...من...»
و با صدای بلندی شروع به گریه کرد...
مرد بزرگتر چشماش رو روی هم فشار داد و بچه رو کاملا توی بغل خودش حل کرد:
«هیس....اشکال نداره عزیزم....اروم باش»
بعد از چند دقیقه هیبرید خرگوش آروم شد و فقط صدای فین فین کیوتش به گوش مرد میرسید
آروم پسر رو از خودش جدا کرد و با دلتنگی به صورت زیباش نگاه کرد
چشمای درشت و براقش
بینی گرد و کیوتش
لبهای بوسیدنی و سرخش
همه و همه باعث میشدن مرد بیتاب تر بشه
جونگکوک با حس معذب بودن از نگاه خیره عموش آروم از بغلش جدا شد و روی صندلی نشست
رون های توپرش رو بهم چفت کرد و دستاش رو لای اونها گذاشت:
«اها...راستی ...سلام»
تهیونگ از کیوتی زیاد پسر بینیش رو چین داد و دستاش رو مشت کرد
«سلام....سلام کیوت من»
بعد سریع صاف روی صندلی نشست و زمزمه کرد:
«راستی.....تولد مبارک عزیزم.....توی این دوسال که ندیدمت چقدر بزرگتر و زیباتر شدی.... »
میدونست داره گند میزنه....ولی از وقتی پسر رو دیده بود حس دلتنگی و عشق بهش هجوم آورده و مغزش رو از کار انداخته بود....
لبهاش رو بهم فشار داد و به پسر نگاه کرد
گونه های جونگکوک رنگ صورتی ملایمی به خودش گرفت و آروم لب زد:
«مرسی...عمو....شماهم جذاب تر شدی..»
لبخندی زد و ته دلش از تعریف پسر ذوق کرد
«خب جونگکوک یه آبمیوه بخوریم بعد بریم رستورانی که رزرو کردم؟»
پسر خرگوشی چند ثانیه فکر کرد و سرش رو به نشانه مثبت تکون داد
«بریم..عمو»
تهیونگ لبخند مضطربی زد و ماشین رو روشن کرد
................…...………………
جلوی آبمیوه فروشی نگه داشت و سمت جونگکوک چرخید
«خب....نظرت چیه خودم برات انتخاب کنم؟»
لبخند خرگوشی زد
«باشه»
از ماشین پیاده شد و با استرس زیاد سمت مردی که به چهرش میخورد آمریکایی باشه حرکت کرد
آروم جوری که انگار داره سفارش میده لب زد:
«از طرف یونگی اومدم»
مرد سریع به حرف اومد و دو نوشیدنی به دست تهیونگ داد:
«این قرمزه رو میدی میخوره....بعد از پنچ دقیقه کامل بیهوشه.....فقط حواست باشه کامل تمومش کنه....بعد از یک ربع سریع میری سمت فرودگاه ....و نگران نباش...اسیبی نمیبینه»
تهیونگ سری تکون داد و با گرفتن آب آلبالو و طالبی از دست مرد سمت ماشین حرکت کرد..
با نشستن عموش کنارش سمتش چرخید
نفس عمیقی کشید و با لبخند پر استرسی نوشیدنی رو دست جونگکوک داد
هیبرید سریع آب آلبالو رو گرفت و تند تند شروع به خوردنش کرد
مرد بزرگتر با نگاه منتظری به لیوان توی دست پسر زل زد و با دیدن تموم شدنش نفس لرزونی کشید
«تموم....شد؟ »
جونگکوک که حس سرگیجه عجیبی حس میکرد اهومی زیر لب گفت و سرش رو به صندلی تکه داد
صدای مرد زیر گوشش پیچید و متوجه شد گردنش داره بوسیده میشه
«ببخشید بیبی....من مجبور بودم»
سریع لبهاش رو از گردن پسر جدا کرد و روی لبهای بی حرکتش کوبید
بعد از کلی انتظار و دلتنگی دوباره اون طعم شیرین رو چشیده بود
چشماش رو با لذت بست و گردن ظریف پسر رو با دستش چوک کرد
تند تند لبهاش رو میمکید و گاز میگرفت
مثل تشنهای که به آب رسیده
بعد از سه دقیقه با ناله ای که جونگکوک توی دهنش کرد سریع ازش فاصله گرفت و به چشمای بستش خیره شد...
انگار کاملا بیهوش شده بود
نیشخند سرخوشی روی لبهاش نقش بست و سمت فرودگاه حرکت کرد
.............................اینم از این
کامنت بزارید زود آپ میکنم
YOU ARE READING
my little love
Fanfictionژانر:هیبرید_رمنس_انگست_خشن_امپرگ_ کاپل:ویکوک هپی انده «داستان راجب تهیونگی که از عشق برادر زاده ناتنی هیبریدش به جنون میرسه و دست به هر کاری میزنه تا پسر رو مال خودش کنه....... و خب بنظرم از راه اشتباهی وارد میشه» _______________ بند ربدوشام طلایی ر...