عاشق چشاتم ( گفتاری نوشته شده )

50 9 51
                                    

چشات ...

چشات ...

و بازم چشات ...

مگه چشات چی دارن که انقد دیوونشون شدم ؟...

مگه چی دارن که جز با نگاه کردن بهشون خوابم نمیبره ؟...

مگه رنگ چشات چیه که شبای تاریکم رو روشن می‌کنه ؟...

مگه جنسشون چیه که آرامش رو به قلبم هدیه میکنه ؟...

چشات زیبا ترین پرستیدنیای دنیای منن !...

همتا ندارن !...

شبیه ندارن !...

جفتشون تکن !...

یه تک خاص !...

یه تک خالص !...

جوری که مثل آب دریان و میشه ساعتها توشون شنا کنم !...

غرق بشم !...

و بعد با صدای لطیفت به خودم برگردم !...

درسته !...

تو قایق نجات منی !...

چشایی که ازشون رنگ میپاشه ، منو وادار میکنن به خیره و نسخ شدن !...

تو نیکوتین سیگارمی ، چیزی که بهش علاقه مند شدم و چشات ، طعم خوب اسانس البالوییه که با نیکوتین ترکیبش کردم !...

قراره بشم یه نعشه که در به در دنبال ساقی میگرده !...

دنبال تو تا خام موادی بشم که به رگام تزریق میکنی !...

آره !...

معتادت شدم !...

هر لحظه منتظرم تا چشات مثل یه سوزن روی دستام بشینه !...

می‌خوام از خوشی نگات سرخوش بشم !...

و بازم نجاتم بدی !...

فرشته ی نجاتم ، تو عامل سقوطم توی همون آبی ، آبی که اگه به خاطر فرشتم باشه ، به خاطر تو باشه ، هزاران سال هم که شده ، حتی روزی هزار بار هم که شده ، توش غرق میشم !... (:

آره ، چشات دنیای منن فرشته ی نجاتم ...

چشات ، قراره هر بار بعد از مرگ ، منو به زندگی برگردونن !...

تا موقعی که تو باشی ، تا موقعی که چشات رو ببینم ، تا موقعی که چشای این فرشته برای من باشه ، هر بار زنده میشمو از زیباییش ، دوباره میمیرم ....

مردن بخاطر چشات رو دوست دارم ....

چشایی که مثل یه خنیاگر ، آهنگ عشق رو مینوازن ، چشایی که لالایی شبای تاریکمن ....

چشایی که زندگی منن ...

زندگی ای که بهش علاقمند شدم ....

فقط به خاطر چشای تو فرشته ی کوچیک من ....

________________

خب ، تصمیم گرفتم اینبار گفتاری بنویسم .
چطور شده ؟ البته خیلی یهویی اومد تو ذهنم . و عکسم نداشتم براش بزارم . فقط ، چشای این گربه هه به نظرم قشنگ اومدن و گذاشتمش ....

دست نوشته های باران خورده [𝐑𝐚𝐢𝐧𝐲 𝐌𝐚𝐧𝐮𝐬𝐜𝐫𝐢𝐩𝐭𝐬]Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ